آسیبشناسىتربیتدینىجوانان
مخاطبشناسی در گفتوگوى دینى با جوانان، نکتهاى است که نمىتوان آن را نادیده گرفت. بىتردید، در دهههاى اخیر، بخش جدیى از ناکارآمدىها در حوزهى تبلیغ و تعمیق تفکر دینی، از کمتوجهى بدان سرچمشه یافته است.
برگزاری سخنرانى و پرسش و پاسخ جناب آقاى دکتر گلزارى در «کانون گفتمان دینی» (مدرسهی فیضیه قم) به انگیزهى یافتن چشماندازهایى در این زمینه بوده است. ضمن سپاس از ایشان و برگزار کنندگان نشست، خلاصهاى از سخنان ایراد شده را، ملاحظه مىکنید.
گرایش دنیاى معاصر به دین در آستانهى ورود به قرن بیستم، خیلى زیاد شده است. در کتابهای مربوط به تاریخچهى برخورد روانشناسى با دین، سه مقطع را مىبینیم. استادان روانشناسى در طلوع علمى شدنش (تجربى شدن) تقریبا در اوایل سال 1900 میلادی و در سى سال نخست آن، کسانى بودند که تحصیلات حوزوى داشتند؛ همان طور که پس از تاسیس دانشگاه تهران، عدهاى از استادان آن، کسانى بودند که در حوزه تحصیل کرده بودند، مثل مرحوم فروزان فر، مرحوم همایى و دیگران. در آغاز روانشناسى و در سی سال نخست، کسانى مثل ویلیام جیمز، استانلى هال و... افرادى دیندار بودند که سعی کردند روانشناسى را با این روش و متدلوژى جدید علوم تجربى در خدمت تبلیغات دینی بگیرند. ما مجلهى تربیتى دینى نوجوانان را در اوایل قرن بیستم به وسیلهى استانلىهان ـ که مؤسس تحقیقات نوجوانى و بلوغ است ـ داریم. ویلیام جیمز در سال 1902 کتاب «انواع تجربههاى مذهبی» و یا تنوع تجربههاى مذهبى را منتشر کرد که در آن سخنرانىهای مفصلى کرده و تجربههاى عرفانى و مذهبى را نقل کرده است. بخشى از این کتابِ مفصل، سالها قبل در ایران به نام دین و روان به وسیلهى آقاى قائمى ترجمه شده است. در سى سال اوّل روانشناسی، خیلى از کارها و تحقیقات و رسالههاى دکترای روانشناسی، به تحقیقات دینى گرایش داشته است.
تقریبا در سى سال بعد ـ یعنى 1930 تا 1960 ـ انکار و اعراض و روگردانى از دین در روانشناسی دیده مىشود. یک استاد معروف دانشگاه و صاحب نظر معروفى مثل آن پُرد در سال 1950 مىگوید: من پنجاه کتاب روانشناسى درسى را در امریکا بررسى کردم، حتی یک بحث کوچک دربارهى مذهب، به عنوان یک بحث انسانى و عاطفى مطرح نشده بود. در سى سال پس از آن، با ظهور و اوج رفتار گرایى که صبغهى مادى گرایى داشته و مسایلی که کلیسا ایجاد کرده بود، روگردانى از دین، در کارهاى علمیِ روانشناسى و علوم جدید به شدت دیده مىشود. بسیارى از مجلههاى علمى روانشناسى دینى تعطیل مىشود،
دوباره از حدود سالهاى 60 ـ 70 به این طرف، شاهد این هستیم که بررسىهاى روان شناسانه نسبت به مسایل دینى و مذهبى زیاد مىشود؛ به طورى که در سالهاى اخیر، دهها مجلهى معتبر و دهها سمپوزیوم و سمینار برگزار مىشود. انجمن روانشناسى امریکا شعبهى سى و ششم خود را به عنوان روانشناسى و دین تاسیس مىکند و از روانشناسان دنیا مىخواهد که در این زمینه ثبت نام بکنند. تعداد متخصصانى که عضو انجمن روان شناسان مسیحى بودند، تقریبا از 200 نفر در سالهاى 1993، به یکباره در سالهای اخیر به 000/16 نفر مىرسد و دهها مجله در روانشناسى دین فعالیت مىکنند و در نتیجه حجم وسیعى از تحقیقات دینى را در این حوزه مىبینید. کسانى که با اینترنت سر و کار دارند، مىبینند که تحقیقهاى مربوط به دین در ابعاد علوم انسانى و نظرى آن، خیلی زیاد شده است. این تحقیقات در سطح دنیا مطرح است.
دین گرایى در ایران
کششها و علاقههاى دینى نسل جوان ما زیاد است. پرسشها نسبت به دین و عرفان و معنویت زیاد است. چون ما نمىتوانیم پاسخ درستى به آنها بدهیم، آنان به طرف مکاتب دیگر مىروند، مثل بودیسم و شعبههاى مختلفى از مسایل معنوى و مذهبى مثل عرفان سرخ پوستى و ترجمهى کتابهاى مسیحى و هندى که در ایران هم زیاد است. اگر دقت کنید، مىبینید که فروش کتابهاى علوم انسانى است، خیلى زیاد شده است حجم زیادى از این کتابها با یک صبغهى عرفانی، اما ساده که ترجمه شدهى آثار هندىها است، مثل کریشنامورتی یا عرفان سرخ پوستى کاستاندا و کتابهایى در زمینهى مسایل فالگیرى موجود است. وقتى شما با جوانان سیزده تا بیست و پنج ساله برخورد مىکنید، مىبینید که به دنبال مسایلى هستند که به پرسشهاى آنان در حوزهى هستىشناسى و انسانشناسی جواب داده مىشود. علاقهى به شعرهاى عرفانى زیاد شده است؛ مانند اشعار حافظ، مثنوى و.... این گونه نیست که ما فقط بد حجابى را ببینیم؛ این گونه علاقهها هم زیاد است؛ بحث ما در این جا این است که چگونه این نسل جوان را تبلیغ و علاقهمند به این بکنیم که از سرچشمهى ناب عرفان اسلامى بهرهمند شود، تا آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا نکند.
بچههای ما در باطن دیندار هستند، نه به صورت فطری، بلکه به طور تاریخی، سابقهى دینداری ما بیش از تاریخ اسلام است. پیش از اسلام در ایران دین زردشت وجود داشت و پیش از آن هم ما دیندار بودیم. ایرانیان در تاریخ، همیشه متدین بودهاند. ما همیشه در تاریخ با حُجب و حیا بودهایم. کسانى که به عنوان جهان گرد به ایران آمدهاند، مثل شارون، وقتی عدهاى از آنها در زمان صفویه به ایران آمدند، از این که ما در حمامها از لنگ استفاده مىکردیم، تعجب کردند و مىگفتند که چقدر اینها محجّب و با حیا هستند. به گفتهى شهید مطهری، وقتى آن نجابت ایرانى با نورانى بودن اسلام، ممزوج مىشود، از ما یک ملت مقاوم، نجیب، عفیف و دیندار مىسازد. بنده معتقدم اعراض فرزندان و جوانان ما نسبت به مسایل دینی، یک اعراض سطحى و گذرا است. بنده عمقى در آن ندیدم. در برخوردهای زیاد دیدهام که ما اصلاً جوان دین ستیز و دین گریز نداریم.
نقص در مخاطب شناسی
آن چه که وجود دارد این است که خود اینها به آن کششهاى پاک انسانى و فطرت الاهى خود و همچنین علاقهمندى تاریخى فرهنگى و بستر خانوادگىشان ـ که با دین دارى آنها را تربیت کرده ـ گرایش به دین دارند، ولى ما زبان آنها را نمىفهمیم. نوع برخورد ما با آنها، برخورد درستى نبوده است. آنچه ما به عنوان دین به آنها مىدهیم، اخلاق و عرفان نیست، بلکه تحکّم است. اخلاق و عرفان و عقاید ما، با دید احکامى و با دید مسایل تعبدی، همراه با منطق بوده است. ما جوان را نمىشناسیم. با تاسف در سیستم تبلیغ ما، به مخاطب توجه نمىشود. مشکل مبلغان دینى ما ـ که دغدغههاى آنها مسایل دینى است ـ مخاطبشناسی است.
در بحثهاى اطلاع رسانى مىگویند که ما یک پیام رسان داریم و یک پیامگیر و یک پیام، که باید منتقل شود، و عنصرى که به آن پس خوراند و واکنش مىگویند؛ یعنى هر ارتباطى چهار جزء دارد: یک جزء آن، پیام است که باید منتقل شود. کسى نیز باید به عنوان پیامرسان ، آن پیام را برساند و کسى هم به عنوان پیغامگیر، باید آن را دریافت کند. عنصر دیگر هر ارتباطی پس خوراند و واکنش است که ما بدانیم آیا این پیام منتقل شده و آیا تاثیرگذار بوده است یا خیر؟ مشکلى که ما داریم این است که پیامگیر را نمىشناسیم.
مشکل دیگرى که وجود دارد این است که فکر مىکنیم چون جوان ما ظاهر و مویش مثل ما نیست و آداب و رسوم و برخورد دیگرى دارد، بنابر این خیلى از ما فاصله گرفته است. این را از یک سند تاریخى عرض مىکنم. به جا است ما در این تردید کنیم که آیا تغییر این ظواهر، حتی نوع حرف زدن و حتى تغییر بخشى از اخلاقیات ساده، روى گردانى از عقاید است؟ سنایی مىگوید:
ای مسلمانان، خلایق کار دیگر کردهاند از سر بى حرمتی، معروف، منکر کردهاند
قصیدهی مفصلى با این مطلع دارد. در آن جا تمام اینها را ذکر مىکند که به قرآن توجه نمىکنند و غیره. در هر زمانى شکایت، مخصوصا نسبت به جوانان بوده است. این قدر نباید نگران باشیم. این شکایتها نشان دهندهى تغییر بنیادى عقاید جوانان نیست.
در تهذیبِ ابن جریر، از ابوحمید حمسى از عثمان بن سعید، از محمد بن مهاجر از زیبدى از زهری از عُروه از عایشه روایت مىکند در مورد شعر لَبید، یعنى اولین کسى که الآن گفته مىشود لبید است که این شعر را گفته است.
• ذهب الذین نعاش فى اکنافهم و بقیت فى خلف کجلد اجربی
• و بقیت فى خلف کجلد اجربی و بقیت فى خلف کجلد اجربی
آن کسانى که ما در سایهى حمایت آنها زندگى مىکردیم، رفتند و کسانى ماندند که مانند پوست بیمار اجرب، خیلى کریه هستند. غزل معروفى در رسایل رشید یاسمى هست که مىگوید:
• از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند افسوس که گنجینه ترازان معانى گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
• شوُبارِ سفر بند که یاران همه رفتند گنجینه نهادند به ماران همه رفتند گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
این شعر ترجمهى آن است. لیبد هم مىگوید: آدمهایى بودند که ما در سایهى رحمت آنها زندگی مىکردیم. آنها رفتند و خلف آنها، انسانهاى مسئله دارِ اجربى هستند. ابن جریر مىگوید عایشه گفت: خوش به حال لبید! اگر زمان ما را دیده بود، چه مىگفت؟ عُروه گفت: خدا رحمت کند عایشه را! اگر زمان ما را دیده بود، چه مىگفت؟ زهرى گفت: خدا عُروه را بیامرزد! اگر زمان ما را دیده بود، چه مىگفت؟ پسر او گفت خدا رحمت کند زهرى را! اگر زمان ما را دیده بود، چه مىگفت؟ محمد بن مهاجر گفت: خدا رحمت کند زبیدى را! اگر زمان ما را دیده بود، چه مىگفت؟ عثمان بن سعید که هفتمى است، گفت: خدا رحمت کند محمد بن مهاجر را! اگر عصر ما را دیده بود، چه مىگفت؟ خود ابوحمید که هشتمى است گفت: خدا عثمان را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده بود، چه مىگفت؟ و من که ابن جریر هستم، مىگویم خدا ابوحمید را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده، بود چه مىگفت؟
همهی این بزرگان از نسل نو شکایت دارند و مىپندارند که نسل گذشته در رعایت اصول، از نظر اخلاق بهتر بودهاند و خلاصه این که همه بر جوانان معاصر خود، خرده مىگرفتند. در عین حالى که ما نگران مسایل جوانانمان هستیم، دغدغهى خاطر ما، دغدغهى خاطر سِنّی است که ما یک تغییراتى را برنمىتابیم.
نکتهی امیدوار کننده این است که تغییراتى را که ما در جوان مىبینیم، عمقى نیست؛ یعنی این گونه نیست که این تغییرات در باطن عقایدشان رفته باشد. بخش عمدهى تغییراتی که در جوانان دیده مىشود، گذرا و سطحى است. امید است اگر خوب برخورد بکنیم و اگر نسل جوان را بشناسیم، پس از گذشت زمان، این تغییرات سطحى و ناپایدار، جای خود را به یک دینباورى درستترى بدهد. بدانیم این که حضرت امیر علیهالسلام فرمود: «جهل شباب معذور و علمه مقهور» جهل و نادانى جوان معذور است؛ یعنى ما باید عذر او را قبول کنیم و انتظار بالایى را از او نداشته باشیم. علم جوان هم آن اندازه علم بالایی نیست.
نکتهی اصلى صحبت بنده این است که ویژگىهایى است که در هر نسل نویى دیده مىشود که در داستان ابن جریر این معلوم شد. این تغییرات را بشناسیم؛ به خصوص در زمان ما که سرعت، خیلى خیلى زیاد است؛ سرعت شهر نشینی، سرعت بحث رسانهها، اینترنت و وضعى که جوانان ما دارند.
نکتهی دیگر این است که بنده خیلى از این مسایل را عمقى نمىبینم. بنده در زندان با پسرها و دخترهاى جوان زیاد برخورد کردهام. جوانها همان جا نذر مىکردند، نماز مىخواندند، روزه مىگرفتند. جوانان ما مشکل دارند، امّا دین ستیز نیستند؛ عناد با دین ندارند؛ گریز از دین هم ندارند، بلکه گریز از ما دارند. از امر و نهىهاى جدى ما، از محکوم شدن و گناهکار لقب گرفتن گریز دارند. بزرگترها هم همین گونه هستند.
نکتهی سوم این که ما باید بدانیم که پرسشهاى نسل جوان ما چیست؟ نگرانىهاى او چیست؟ و با تحلیل منطقی، بدون محکوم کردن، به این پرسشها پاسخ بدهیم. جوان منطقی است. از نوجوانى به بعد با شبهه و شک و پرسش رو به رو مىشود. این سن، سن استدلال است. اگر ما اینها را بدانیم، مشکلى با جوانان نداریم.
پرسشها و پاسخها
مقصود از تربیت دینى چیست؟ آیا تربیت دینى این است که ما در کلاس براى شاگردانمان، ادیان را آموزش بدهیم و دین را تعریف کنیم که اسلام چنین و چنان است؟ یا این که بگوییم یهودیت آن طورى است و...؟ یا این که باید دین را به آنها بباورانیم و به یک معنا، التزام عملی به دین و دستورات و احکام آن را در ذهن و فکر آنها به صورتى جا بیندازیم که آنها دین دار بشوند؟ اگر معناى دوم مقصود است، آیا آموزش دین در کلاسها به وسیلهى دبیران بینش دینى و یا مبلغان دینى که به وسیلهى منابر، دین را آموزش مىدهند، سبب ایجاد التزام عملى به دین و دین دار کردن مردم مىشود و اساسا آیا این کار با آموزش دین سازگار است و نتیجه مىدهد؟
ایمان باید در سه حوزهى شناختی، عاطفى و عملی، اثرهاى خود را بگذارد تا جمع اینها را ایمان بنامیم؛ یعنى ایمان باید هم مؤلفهى فکرى ـ اعتقادى داشته باشد و هم باید عاطفى و احساسى باشد و هم باید عملى و رفتارى باشد. ما فردى را متدین مىدانیم که اینها را با هم داشته باشد. هر کدام از آنها ضعیف باشد، مشکل داریم. اگر کسى در حوزهى شناختی ضعیف باشد، شاید بتوان به آن حوزههاى دیگر نفاق گفت. اگر در حوزهى عملی، مشکل داشته باشد، شاید بگوییم فسق و گناه. این حالت، یعنى شناخت، عاطفه و رفتار یا به تعبیر زیباى روایت (الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و العمل بالارکان) شناختى است و مىتواند همراه با مسایل عاطفى و زبان و عمل باشد.
اخیرا اولین همایش بین المللى روانشناسى و دین در تهران برگزار شد که نزدیک سى ـ چهل نفر استاد خارجى دعوت شده بودند. شاید نزدیک 150 مقاله و سخنرانى در مورد نقش بدن در سلامت روان و علوم تجربى بود. در اجتماعات زیادى که دانشمندان مسیحى و مسلمان کشورهاى اسلامى بودند، دانشگاهیان دانشگاه ما، پرسشنامهاى دادند و تحقیق کردند، دیدند که دینداران، سلامت روان و طول عمر بیشترى دارند. ما دین را مختص به یک رابطهى ویژه میان خدا در یک زمانهاى مخصوص نمىدانیم.
دین زندگی ما را تامین مىکند. ما این را باور داریم و باید این باور را به فرزندان و جوانانمان منتقل کنیم که با دیندارى واقعی، استعدادهاى ما شکوفا مىشود. با دین دارى مىتوانیم در روابط خانوادگی، بهتر تفاهم و سازگارى داشته باشیم. اگر دین دار خوبى باشیم، در دنیا هم به ما خیلى خوش مىگذرد. بنده بارها در صحبتهایم به پسران و دختران جوان گفتهام که در اصول کافی، در یکى از مناظرههایى که منسوب به امام رضا علیهالسلام با یکى از دهریون است، در بحث قیامت که آن شخص منکر است، امام رضا علیهالسلام مىفرماید: اگر قیامتى نباشد ـ که هست ـ من چه ضررى مىکنم؟ این استدلالِ یک آدم دین دار است؛ یعنی دنیایِ منِ دین دار، از دنیاى تو چیزى کم ندارد. بنده همیشه گفتهام که این جملهی زیبای امام رضا علیهالسلام باید چراغ روشن راه ما باشد. با فردى که دین ندارد یا دین را قبول ندارد، باید طورى زندگى کنیم که در تربیت، سلامت، هنر و در برخورد با فرزندان و همسرانمان موفق باشیم تا به او بگوییم: ببین شما دین را قبول ندارید، اما من دارم، در حالی که من در هیچ زمینهاى از تو کمتر نیستم، بلکه بالاتر هم هستم.
مشکل ما در تبلیغ دین ـ هم در کشورهاى اسلامى و هم در میان مردم متدین ـ این بوده است که این گونه که امام رضا علیهالسلام برخورد کرده است، برخورد نکردهایم. ما به جوانانمان یک دنیاى درست و سالم، آباد و شادى را در سایهى دین نشان ندادهایم. ما به طور فردى و اجتماعى و سیاسى و حکومتی، عامل نبودهایم؛ البته بنده هنوز هم معتقدم که این قضیه قابل استدلال است.
این روزها گاهى حملههایى به شیوهى تربیت فرزندان روحانیت مىشود. بنده معتقدم مىتوان این را با یک کار تحقیقى پاسخ داد. با سخنرانى و عصبانیت نمىتوان پاسخگو بود. زبان امروز، زبان علوم تجربى و تحقیقاتِ میدانى و پژوهشى است. مسیحىها کارهایى را برای خود کردهاند، مثلاً آمدهاند آمار متوفیان یک شهرى را مثل قم گرفتهاند، بعد گفتهاند طول عمر روحانیون در این شهر زیادتر بوده است. خانوادههاى برادران روحانى ما که با آنها ارتباط داریم، هنوز که هنوز است الحمدللّه بسیار سالمتر از بقیه هستند. بنده در دانشگاه مىبینم که بسیارى از دانشجویان که پدرشان روحانى است، بسیار سالمتر از بچههایی هستند که پدرشان روحانى نیست.
یکی از کارهایى که خود من به عنوان یک دانشگاهى دنبال آن بودم و اجمالاً هم انجام دادهام این بود که نظریهاى داشتم که بچههاى روحانی، از نظر بهداشت روانى و اخلاقی، سالمتر از بچههاى غیر روحانى هستند. این یک نظریه است. به نظرم رسید که این کار را از اوّل امسال مىتوانم انجام دهم. در مدرسهاى که بچههاى شما بودند، پرسشنامهاى را به بچههای دبیرستانى یا راهنمایى دادیم. در آن پرسشنامه از جمله چیزهایى که از آنها خواسته بودیم، شغل پدر، سن و... بود، حتّى گزینهاى داشتیم که پدر شما روحانى یا غیر روحانی است؟ پرسش نامههاى ما، بهداشت و سلامت روان را مىسنجد. علمى و بسیار قوی است. در این پرسشنامهها، دو گروه روحانى و غیر روحانى را تفکیک فرزندان کردهایم. بنده معتقدم فرزندان روحانى از نظر سلامت روان و اخلاق، خیلى سالمتر از غیر روحانی هستند، البته ممکن است اگر از فرزندان روحانى پرسش کنیم که چقدر از شغل بابای خود راضى هستید، اعلام نارضایتى بکنند و دوست نداشته باشند که مثل پدرشان روحانی شوند، همانطور که معلوم نیست که فرزند من هم دلش بخواهد روانشناس شود.
سخن بنده این بود که دین واقعا سلامت روان مىدهد. اخلاق، زندگى را تامین مىکند؛ چنانچه امام رضا علیهالسلام فرمود: اگر تو قیامت را قبول نداشته باشی، من چیزى از تو کمتر ندارم؛ ولى اگر قیامت درست باشد ـ که هست ـ آن وقت تو چه مىکنی؟ من با اعتقاد به آن طرف(قیامت)، یک آدمِ موفق در دنیا هستم. این بهتر است یا آن که ناموفق باشى و آن طرف را هم از دست بدهی؟ بنده خیلى روى این نکته تاکید مىکنم که ما باید طورى اسلام را تبیین کنیم که زندگى این دنیا نیز در هر سنى تامین شود.
بنده زمانى در کانادا بودم. در یک کتاب فروشى بسیار معتبرى که براى مسیحىها بود، شاید حدود هزار جلد از کتابهاى آن انتشارات، مربوط به روانشناسى و تربیتى با دیدگاه مسیحیت. بنده چون رشتهام این است، این کتابها را نگاه مىکردم ببینم چقدر کاربردى است. یکى از این کتابها را خریدم به نام happy marriange؛ یعنی ازدواج شاد. یک کشیش با سوادِ مسیحی، 400 صفحه کتاب نوشته است که بحث آن، مسائل زناشویى و جنسی است و در مورد همسران جوان بحث مىکرد. بنده معتقد نیستم که کتابهاى آموزشی جنسى قبل ازدواج داده شود، بلکه این کار در تمدن الحادى غرب صورت گرفته است. آموزش سکس (sex Education) براى مجردها درست نیست. ایشان در مقدمهى کتاب مىگوید: این کتاب حاصل تجربهى هجده سالهى من در آموزش به زنان و شوهرهاى جوان مسیحى است. در این کتاب پرسشنامههاى علمى و حرفهاى کاربردى و فیزیولوژی زیادى وجود دارد. نویسندهى این کتاب جزو روحانیون درجهى یک و با سواد کلیسا است. روانشناسى هم بلد است. در آن کتاب نوشته است که من در کلاسهایم نزدیک ده تا سیزده هزار نفر را حضورا و رو در رو جواب دادهام و مشکلشان را حل کردهام. مسایل زناشویى را با کاربردىترین روش و کلىگویى و با عفیفترین قلم توضیح داده است. در جا به جاى این کتاب، آیه و روایت مسیحیان آمده است. یک جملهى کاربردى مىگوید و رو به روى آن پرانتز باز مىکند که این در انجیل متى باب چندم است. در پایان کتاب نیز 150 پرسش جنسى را پاسخ داده است؛ عین فتوا، ولى کاربردى است. وقتى آدمی آن را مىخواند، مىبیند که چقدر این کتاب مورد نیاز جوانها و حتّى میانسالان جامعهی ما است و این که این کتاب چه اندازه کاربردى و دینى و علمى است.
مسیحیان مجلههاى زیادى دربارهى درمان افسردگى از دیدگاه مسیحیت دارند. آنها کلىگویی نکردهاند که توکل به خدا و توسل به حضرت معصومه علیهاالسلام داشته باش، بلکه تکنیک داده است. تکنیکهایى که آنها ارایه کردهاند، تکنیک دینى است. این ضعف شدیدی است که ما در اسلام داریم. منابعى که ما در اسلام داریم، اصلاً مسیحیت ندارد. با این حال، آنان دست و پا مىزنند تا همهى چیزهاى کاربردى را از همانها که دارند در بیاورند و تا اندازهاى هم موفق شدند.
دوم این که ما باید الگوهاى عملى داشته باشیم؛ یعنى این کسى که حرف مىزند، باید ببینیم خودش چگونه عمل و تربیت مىکند و چقدر گرفتار است؟ زمینههاى عاطفى را باید ایجاد کنیم.
نکتهی پایانى هم این که دو دههى پیش در دنیا، کتاب معروف و پر سرو صدایى منتشر شد به نام «مدرسه زدایى جامعه». کتاب از فردى به نام ایوان ایلیچ است. وى صاحب نظر بزرگی در زمینهى آموزش و پرورش بوده و به یازده زبان زندهى دنیا مسلط بوده است. پیام ایوان ایلیچ این بود که مدرسه نهادى است که انسان را تربیت نمىکند. مدرسه اجزا و ویژگىهایی دارد که نه تنها انسان را تربیت نمىکند، بلکه خراب هم مىکند. در آن کتاب، دلایل زیادى مىآورد. یکى از آن دلایل، این است که در مدرسه، همه چیز اجبارى است و تربیت با اجبار نمىسازد. فرزند من باید در روز دوشنبه ساعت یازده، سر کلاس معلمى قرار بگیرد که دینى بخواند. شاید فرزند من از این معلم خوشش نیاید. همهى اجزاى مدرسه اجبار است. ساعت و معلم آن مشخص است. باید این کتاب حتما تا فلان جا خوانده شود و امتحان گرفته شود. مقایسه و ارزشیابى مىشود و نمره داده مىشود. به همین دلیل، فشار و اجبار و تقلب و ناراحتى به وجود مىآورد. در آن زمان گفتند که حرفهاى ایلیچ درست است، ولى گزینهى دیگرى نداریم؛ حتّى یک مقدارى هم مسئولان یونسکو او را بایکوت کردند. نظام مدرسه نمىتواند انسان تربیت کند. با این مجموعه، بنده نمىتوانم در مدرسه تربیت دینى بکنم. در مدرسه، به درس دینى همانگونه مىنگرند که به فیزیک و شیمی مىنگرند. در فیزیک تقلب مىکنند، در دینى هم تقلب مىکنند. تازه فیزیک زندگى او را تامین مىکند، ولى دینى خیر. در درس فیزیک، براى فرزند خود، معلم خصوصى مىگیرند، ولى براى درس دینى چنین کارى نمىکنند.
براى مخاطبشناسى چه راهکارهایى را پیشنهاد مىکنید؟
یک راه اصلى آن، تاسیس مرکز پژوهشى و نظر سنجى در حوزه است. این نهاد بزرگ و مقدس، باید داراى یک مرکز نظر سنجى براى سیاستهاى خود باشد.
بنده اگر قصد داشته باشم به مدرسهاى بروم تا صحبت بکنم، هیچ وقت به عنوان یک کار تشریفاتی و کلیشهاى و از قبل تعیین شده، به دعوت مدیر نمىروم. بنده به مدیر مدرسه اعلام مىکنم که به بچهها اعلام کنید که پرسشهاى خود را بدون نام و نامخانوادگى بنویسند؛ بعد به بنده بدهید. معمولاً زیر بار نمىروند که نکند این پرسشها محکوم کردن مدرسه باشد و را به دنبال داشته احتمالاً به مقامات گزارش داده شود. گاهى اوقات به ما خط مىدهند و مىگویند بچههاى ما مشکلى ندارند. شما در مورد درس با اینها صحبت بکنید و نصیحتشان بکنید، در حالى که نصیحت براى این بچهها، بسیار آزار دهنده است. بنده زیر بار این چیزها نمىروم و کوشش مىکنم که از راه دیگرى وارد شوم تا هم نگرانى مدیر از بین برود و هم بنده پرسشها را بگیرم. پرسشنامهاى را طرح کردهام به نام «پرسشنامهی نگرانىها». بنده چندین نوع از این پرسشنامهها را خودم درست کردهام. در آن نوشته بودم که همهى ما در زندگی، نگرانىهایى داریم که اگر این نگرانىها حل شود، در برنامهریزىها به ما کمک مىکند؛ اگر حل نشود، ما را آزار مىدهد. بعد، از زبان مدیر مىنویسم که ما حاجآقا یا دکتر فلانى را دعوت کردهایم؛ گاهى هم از زبان خودم مىنویسم که مرا دعوت کردهاند تا در مدرسهى شما صحبت بکنم. پنج نگرانى عمدهى خود را به ترتیب براى من بنویسد. در برگه هم شماره زدهام اشاره کردهام که نوشتن نام و نامخانوادگی ضرورى نیست، مگر این که خودتان مایل باشید و بنده به دعوت شماها آمدهام. سپس این پرسشنامه را به مدیر مىدهم و مىگویم که از این تکثیر کنید و بین بچهها پخش کنید؛ گاهى اوقات پرسشنامه در حد یک چک لیست است؛ یعنى ما یک لیستی از مشکلات را مىدهیم، بعد مىگوییم با علامت ضربدر مشخص کنید که کدام را دارید؛ ابتدا بعضى جاها اعتراض مىکنند و مىگویند که این پرسشها بد آموزى دارد. پرسشها خلاصه و کوتاه است، مثل: عدم اعتماد به نفس و... اگر مدیران با ما همکارى کنند، این کار را انجام مىدهیم. این، براى شروع کار است. اگر پاسخ بدهند، آنها را دستهبندی مىکنم و صحبت مىکنم. اگر هم جواب ندهند، بنده یک فرمول بسیار ساده دارم و آن این که براى آنها مىگویم جوانهاى هم سن و سال شما در این جامعه، چند دسته مشکل دارند: مشکل خانوادگی، درسی، عصبی، روحی، روانى و...
چه رویکردها و منابعى در روانشناسى دینى وجود دارد؟
ابتدا من نکتهاى را اشاره مىکنم که ترکیب روانشناسى و دین چگونه است. روانشناسی دینى بیشتر متولى این مسئله است که راجع به دینداران و خانواده و شخصیت آنان کار بکند و یا در رابطهى دین و سلامت روان کار کند. این که آیا دین دارى در کاهش اعتیاد مؤثر است؟ آیا سلامت جسمانى در دینداران وجود دارد؟ این کار، یک کار مطالعاتی بر روى گروه مؤمنان و دینداران و مطالعات اجتماعى آنها است. این کار بیشتر مطالعهی فعالیتهاى دینداران است نسبت به کسانى که در خط دین نیستند.
حوزهی دوم، روانشناسى دینى است. در این جا دینى صفتِ روانشناسى است، نه مضافالیه آن. باید از مقولههاى دینی، دستور العمل روانشناسى در بیاوریم. این کار سختی است. در سمینار همایش دین گفته بودند که یک سرى مقاله بدهید. من این موضوع را پیشنهاد دادم. درمان افسردگى از طرق افزایش «شُکر» در افراد (مکانیزم شُکر). فرضیه این بود که اگر ما شُکر را بشناسیم و مراحل شُکر قلبی، شُکر زبانى و شُکر عملى را در نظر بگیریم، بعد یک فرد یا ده نفر افسرده را بیاوریم و به آنها به طور کاربردى و تکنیکى در جلسات یاد بدهیم تا این که شُکر در آنها تقویت شود، مىتوان افسردگى را در آنها کم کرد؛ یعنى من از متن دین، یک روشى را در مىآورم که بگویم با شُکر، افسردگى کم مىشود.
این کار را تا اندازهاى در غرب، گروههاى مسیحى انجام دادهاند. مجلههایى نیز در این زمینهها نوشته شده است. اهل تسنن در پاکستان، در این کار موفق بودهاند. در اردوگاه افغانىها در پیشاور، افسردگى پناه جویان افغانى را کاهش بدهیم. سپس آنها را با گروهی که دارو مصرف مىکردند و با گروهى که دارو مصرف نمىکردند، مقایسه کردیم. بازتاب احادیث نبوى در آنها به اندازهى همان داروها بوده است. پزشکان متخصص پاکستانی، از دین چنین استفادهاى کردند.
کار سوم، تدوین علم روانشناسى و علم تربیت است به گونهاى که با اسلام ناب، مطابقت داشته باشد. مسیحىها پس از مدتى گزارش دادند که ما در این زمینه نمىتوانیم کار کنیم. مسیحیت دید که متن انجیل توان ندارد که از درون آن یک نظام و یک سیستم در آورده شود. از این رو مسیحیان این کار را کنار گذاشتند، ولى ما معتقدیم که مىتوانیم این کار را بکنیم؛ البته این زمانى محقّق مىشود که ما آن دو قدم اول را برداریم. بحث روانشناسى دینی در ایران خیلى کم کار شده است. مطالعات جزیى راجع به دستهى اول انجام مىشود. ما پس از هفتاد ـ هشتاد سال دانشگاه و پس از بیست و دو سال انقلاب، سه چهار تا تست استاندارد درست کردیم که مىتواند دین باورى را اندازه بگیرد. به تازهگى رسالههای فوق لیسانس ما به خصوص در دانشگاه علامهى طباطبایى و برادران بزرگوارى در دانشگاه تهران، برخى فعالیتها و مطالعات را در مورد حوزهى دین انجام مىدهند، اما دربارهی قسمت دوم و سوم،اینها باید عمدتا در حوزهى علمیه انجام شود.
ایمان و تأثیر آن بر مبادى رفتار
چکیده
در نوشته حاضر در صدد بیان رابطه ایمان با مبادى رفتار هستیم. بدین روى، پس از تعریف «ایمان» و ویژگى هاى اساسى آن (مبتنى بودن ایمان بر بینش و گرایش، قلبى بودن و اختیارى بودن)، به بیان مبادى رفتار از دیدگاه فلسفه، اخلاق و روان شناسى پرداخته ایم.
مبدأ رفتار در حقیقت، همان پاسخى است که به پرسش علت بروز رفتارهاى ویژه داده مى شود. هر دانشى بر اساس هدف، روش و موضوع خود، مبدأ رفتار را تعریف کرده است. دانش فلسفه مبدأ رفتار را «نفس انسان» مى داند که از طریق قوا، کارهاى خود را انجام مى دهد. در علم اخلاق، «صفات»، که در اثر تکرار رفتارها به صورت ملکه درآمده، به عنوان مبدأ رفتارهاى اخلاقى معرفى شده است و در دانش روان شناسى نیز «انگیزش» به عنوان مبدأ رفتار معرفى شده است.
ساز و کار این تأثیر و تأثر را مى توان چنین تبیین کرد: چون ایمان ترکیبى از شناخت و گرایش است و جایگاه آن نفس (قلب) انسان است، از این طریق شوق و اراده انسان را جهت داده و در نتیجه، رفتارى متناسب با خود را بروز مى دهد. ایمان بینش ویژه اى از خالق و مخلوق و ارتباط انسان با موجودات عالم ارائه مى نماید. این بینش و گرایش هاى درونى هر کدام زمینه ساز رفتارهاى انسان در ارتباط با خداوند و ارتباط انسان با خود و دیگران مى شوند. به دنبال تکرار این رفتارها در موقعیت هاى مشابه، ملکات و صفات انسان شکل مى گیرد.
هرچند حقیقت طلبى و تمایلات لذت جویانه و سعادت خواهانه در انسان ذاتى است و ریشه فطرى دارد، اما شناخت ایمانى آنها را به سمت و سوى خاصى هدایت مى کند و بر شیوه ارضاى غرایز تأثیر مى گذارد. حتى خورد و خوراک انسان را به سوى تقرّب الى اللّه و انجام عبادت خداوند سوق مى دهد.
در یک کلام، مى توان گفت: به دنبال معارفى که وحى در اختیار بشر گذاشته، حدّ و مرزهاى رفتارى و اجتماعى انسان مشخص شده است و با توجه به ایمانى که انسان به خداوند و نبوّت دارد و به اعتقادى که درباره ارتباط رفتارهاى این دنیا با سعادت این جهان و آن جهان دارد، مى کوشد به دستورهاى دین عمل کند و گرایش هاى خود را شکل ایمانى ببخشد. خوردن و آشامیدن، غریزه جنسى و ازدواج، لباس و مسکن و مرکب، گرایش به زینت و جمال، گرایش به مال و فرزند، عواطف و احساسات (ترس و خشم و خشنودى، غم و شادى، ترس، امنیت، یأس و امید) همه از این بینش ایمانى تأثیر مى پذیرد.
مقدّمه
(الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِاللّهِ أَلاَ بِذِکْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(رعد: 28); آنان که ایمان آورده اند دل هایشان به یاد خداوند آرام گیرد. همانا با یاد خداوند دل ها آرام مى گیرد.
• آدمى کاندر طریق معرفت ایمان ندارد اى که مغرورى به دانش، دانشت را بیشتر کن کاخ دانش گر همه از سنگ و از پولادسازى لرزد و ریزد گر از ایمان پى و بنیان ندارد.
• شخص انسان دارد و شخصیت انسان ندارد تا بدانى هیچ ارزش علم بى ایمان ندارد لرزد و ریزد گر از ایمان پى و بنیان ندارد. لرزد و ریزد گر از ایمان پى و بنیان ندارد.
در فرهنگ غنى اسلام، واژه «ایمان» جایگاه ویژه اى دارد. در متون دینى، هیچ فرقى میان آدمیان به اندازه تفاوت میان مؤمن و غیرمؤمن به رسمیت شناخته نشده است. ایمان مهم ترین گام در حرکت به سوى اخلاق و ارزش هاى اخلاقى شمرده شده است. بدون شک، ایمان یکى از مهم ترین زیرساخت هایى است که روند زندگى انسان و تعالى و تکامل انسان را رقم مى زند و آدمى را به سر منشأ خیرات مى رساند. از این رو، خداوند رمز فلاح و رستگارى را در ایمان معرفى کرده و مى فرماید: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ)(مؤمنون: 1); قطعاً مؤمنان رستگارند.
با توجه به نقش سازنده اى که ایمان در سعادت انسان دارد، در این نوشتار به بررسى رابطه ایمان با مبادى رفتار پرداخته شده است تا از این طریق، ساز و کار اثرگذارى ایمان بر رفتار مشخص شود.
تعریف «ایمان»
«ایمان» 1 مصدر باب افعال و از ریشه «أمن» به معناى «امنیت» گرفته شده و تقریباً نزد همه لغت شناسان عرب به معناى سکون، آرامش و ضدّ خوف و ترس است. منظور از آن، تصدیق و اعتقاد قلبى است، آن گونه اعتقاد و باورى که جان آدمى را از کفر، شرک و بیمارى هاى روحى در امان نگاه دارد. 2
در فرهنگ اسلامى، ایمان همان گرایش عقیدتى به خداست که تا عمق دل نفوذ مى کند و تمام رفتار، اخلاق و اندیشه هاى انسان را جهت مى بخشد. در این باره، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «الایمان ما خلص فى القلب و صدّقه الاعمال»; 3 ایمان عقیده خالصى است که در جان و دل ریشه دارد و رفتار انسان آن را تأیید مى نماید. براى تحقق و شکل گیرى ایمان در انسان، دو عامل مهم و اساسى مؤثر وجود دارد: یکى بینش و تحصیل شناخت (نسبت به متعلّقات ایمان); و دیگرى میل و گرایش فطرى.
از آن رو که بحث ایمان در بسیارى از منابع مورد بررسى قرار گرفته است، با بیان برخى ویژگى هاى پذیرفته شده درباره ایمان، بحث پى گیرى مى شود:
ویژگى هاى ایمان
با توجه به آیات قرآن کریم، متعلّقات ایمان را مى توان در توحید، نبوّت و معاد 4 خلاصه کرد که اساسى ترین آنها ایمان به «اللّه» است که اگر جامع و کامل باشد ایمان به دو اصل دیگر را نیز تأمین مى کند. 5
1. قلبى بودن: ایمان هر حقیقتى که داشته باشد با ساحتى از انسان در ارتباط است که «قلب» 6 نامیده مى شود. قلب قرارگاه ایمان است و تا به روى چنین حقیقتى گشوده نشود، ایمان حاصل نخواهد شد. حضرت على(علیه السلام) از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «لا یستقیمُ ایمانُ عبد حتى یستقیم قلبه»; 7 استوارى ایمان بنده به استوارى قلب اوست.
2. درجه پذیرى: حقیقت ایمان تشکیکى و داراى مراتب است. ایمان حقیقتى نیست که تنها متصف به هست و نیست باشد، بلکه اگر وجود داشته باشد، مى تواند هستى هاى مختلف بپذیرد. 8
آثار و دستاوردهاى ایمان تابعى است از شدت و ضعف آن; البته هر مرتبه ایمان آثار و لوازم خود را مى نمایاند.
ایمان تقویت و کاستى مى پذیرد. طبق این ویژگى یک مرتبه ایمانى را مى توان به سوى مرتبه اى دیگر سپرى کرد. قرآن کریم این ویژگى ایمان را چنین تبیین مى کند: (وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ)(انفال: 2); چون آیات الهى بر آنان (مؤمنان) خوانده شود، ایمانشان را مى افزاید و بر پروردگار خود توکّل مى کنند.
3. اختیارى بودن: ایمان حقیقتى است که به اختیار در انسان جلوه گر مى شود و به هیچ روى اجبار و اکراه نمى پذیرد. اکنون پس از آشنایى با برخى ویژگى هاى ایمان و پیش از بررسى نقش ایمان بر «مبادى رفتار»، باید دید منظور از مبادى رفتار چیست؟
تعریف «مبادى رفتار»
هر رفتار و عملى که از انسان سر مى زند مبتنى بر علت ها و مقدّماتى است که از آن با عنوان «مبادى رفتار» یاد مى شود. به دیگر سخن، مى توان گفت: مبدأ رفتار در حقیقت همان علت بروز رفتارهاى ویژه است.
از آن رو که هر دانشى از زاویه و نگاه خاص خود، رفتار انسان را مورد مطالعه قرار داده است، مبادى و مقدّمات خاصى براى بروز رفتارهاى انسان مطرح شده است. بنابراین، در آغاز باید تعریف هر دیدگاه را از «مبادى رفتار» شناخت و در ادامه، به بررسى تأثیر ایمان بر هر یک از آنها پرداخت. در ذیل به برخى از این دیدگاه ها اشاره شده است:
الف. مبادى رفتار از منظر فلسفه
فلاسفه مبدأ فاعلى رفتارهاى انسان را «نفس» مى دانند. در مباحث علم النفس فلسفى، پس از اثبات تجرّد نفس، به رابطه آن با فعل و رفتار صادر از انسان پرداخته شده است. 9 علّامه طباطبائى در بحث «کیفیات نفس» درباره مبادى رفتار انسان مى فرماید: «نفس انسانى ـ که یک صورت جوهرى است، ذاتاً مجرّد از ماده است، اما در مقام فعل، متعلّق به ماده مى باشد ـ علت فاعلى افعالى است که از انسان صادر مى شود.» 10
در بیان چگونگى تأثیر نفس بر رفتار، باید به این نکته توجه داشت که نفس ناطقه انسانى یک مبدأ فاعلىِ علمى است که با شناخت و آگاهى، کار انجام مى دهد و تنها امورى از او صادر مى شود که آنها را براى خود کمال تشخیص مى دهد و از این رو، نیاز به آن است که پیش از انجام هر کارى، آن کار را تصور کند و کمال بودن آن را مورد تصدیق قرار دهد. به دنبال تصدیق به فایده، شوق به انجام آن کار در نفس پدید مى آید و به دنبال شوق، اراده تحقق مى یابد. پس از تعلّق گرفتن اراده به فعل، قوّه عامل، که حرکت دهنده عضلات است، عضلات را به حرکت درمى آورد و در این مرحله، فعل موردنظر تحقق مى یابد. 11 بنابراین، مبادى فعل ارادى انسان را مى توان چنین برشمرد: علم، شوق، اراده 12 و قوّه عمل که به حرکت درآورنده عضلات است. در حقیقت، وقتى مى خواهیم کارى را انجام دهیم، ابتدا آن را تصور مى کنیم و سپس فوایدش را مورد توجه قرار مى دهیم، و بعد فایده آن را تصدیق مى کنیم. همه اینها علم و آگاهى است. در کنار اینها، یک کیف یا حالت نفسانى دیگر در نفس ما تحقق پیدا مى کند و آن «میل و شوق» است. به دنبال میل و شوق، اگر شرایط براى عمل آماده باشد شوق مؤکّد مى شود و اراده به انجام رفتار تعلّق مى گیرد. قوّه عامل عضلات را به حرکت درمى آورد و در نتیجه، رفتار صادر مى شود.
فکر و شناخت آدمى بدون تمایلات و گرایش هاى طبیعى، غریزى و فطرى، انسان را به حرکت و تصمیم گیرى نمى رساند، بلکه فقط راه را نشان مى دهد و به هر اندازه که تمایلات آدمى نیروى فزون ترى کسب کند، به همان اندازه نیروى اراده او جزم و قاطعیت کسب کرده، قدرت بر عمل و فعالیت او تمکّن بیشترى به دست مى آورد. 13
فلاسفه در تبیین رابطه بین نفس و بدن، دیدگاه هاى گوناگونى ارائه کرده اند. با وجود این، بیشتر آنها بر این امر اتفاق دارند که نفس امور خود را از طریق «قوا» انجام مى دهد، گرچه »آنان در تبیین جزئیات اختلاف نظر دارند، ولى تقریباً در چهارچوب و کلیت قوا اتفاق نظر دارند. نفس بر اساس کارهاى گوناگونى که دارد، قوایى دارد که کار را به وسیله آنها انجام مى دهد.
ب. مبادى رفتار از منظر علم اخلاق
به مجموعه ملکات و صفات پایدار و ناپایدار یا ساختار شخصیتى خاص، که منشأ رفتارهاى ویژه بدون نیاز به اندیشه و تأمّل مى شود، «اخلاق» گویند. واژه «اخلاق» از ماده «خلق» به مفهوم خوى گرفته شده است. در نگاه علم اخلاق، همین خلق و خوى ها منشأ بروز رفتار به شمار مى آید.
تعریف، اهمیت و آثار «خلق»: «خلق» یکى از کیفیات نفسانى است که به صورت اختیارى و آگاهانه در طول زمان شکل مى گیرد و نقش مهمى در صدور یا زمینه سازى بروز کارهاى انسان، بدون نیاز به تفکر و تأمّل و نگرش دارد. 14
اهمیت و ارزش خلق و صفات در این است که به صورت محرّک هاى رفتار آدمى درمى آید و انسان را به انجام همان عمل عادى وامى دارد. در نتیجه، بروز یک رفتار براى انسان عادت مى شود.
بدین سان، مى توان گفت: عادت عبارت از رفتارى است که همراه با تکلّف و تحمّل زحمت آغاز مى شود و سرانجام، عادى و هموار مى گردد; زیرا مآلا این رفتار تکلّف آمیز به جایى مى رسد که به صورت حالت و ویژگى راسخ و پایدار درمى آید که از قلب و درون آدمى سر برمى آورد و به جوارح او مى رسد و منجر به وقوع عمل و رفتارى مى گردد که انسان بدان خو کرده است.
غزّالى مهم ترین آثار صفات و عادات انسان را چنین برمى شمرد:
1. تکامل شخصیت انسان; به این معنا که شکل گیرى مجموعه اى از خلق ها و عادات خوب از قبیل صدق و راستى، محبت و دوستى، عاطفه و مهر و تفکر صحیح و درست در جان آدمى موجب کمال شخصیت او مى گردد.
2. بارور شدن، سهولت و روانى، وسعت و دقت در عمل و رفتار آدمى; 15 بنابراین، سرعت، سهولت، کیفیت، وسعت، دقت، تکامل نفس و زمینه سازى مراحل رشد، پرارزش ترین دستاوردهاى خلق و ملکات نفسانى است.
شکل گیرى خلق: علماى اخلاق تأثیر متقابل بین اخلاق و رفتار را پذیرفته و تکرار یک عمل را در شکل گیرى اخلاق مؤثر مى دانند. هر عملى که انسان انجام مى دهد خواه ناخواه اثرى در روح او مى گذارد و تکرار آن، اثر را پررنگ مى کند و به تدریج به عادت تبدیل مى شود و باز تکرار بیشتر سبب مى گردد که از مرحله عادت بگذرد و به حالت ملکه تبدیل شود و یک ویژگى اخلاقى در انسان به وجود آید. مرحوم نراقى در این باره مى فرماید: «سبب وجود خلق، یا مزاج است یا عادت به اینکه کارى را با تأمّل انجام دهد، یا با تکلّف و صبر و پایدارى بر آن، که در این صورت، ملکه مى شود.» 16
مؤثرترین عوامل براى شکل گیرى صفات و ملکات راسخ در نفس عبارت است از: رغبت نفس، تدریج، مداومت و استمرار، ایجاد، نگه دارى و استقامت.
ج. مبادى رفتار از منظر روان شناسى
در تعریف روان شناسى گفته شده است: روان شناسى دانش مطالعه علمى رفتار و فرایندهاى ذهنى است. بنابراین، روان شناسى تقریباً با تمام جنبه هاى زندگى و انواع بسیارى از رفتارها سر و کار دارد که برخى از آنها از اهمیت گسترده اى برخوردارند. 17
روان شناسان در پاسخ به پرسش هایى مانند اینکه چرا رفتار خاصى پدید مى آید (منشأ رفتار چیست؟) و چرا رفتار به صورت پیوسته و متناوب اتفاق مى افتد (چگونه ادامه مى یابد؟) انگیزش را مطرح مى نمایند. 18 امروزه روان شناسان انگیزه را به عنوان عامل اصلى برانگیختن، جهت دادن و پایایى رفتار معرفى مى کنند و در این زمینه گفته شده است: موتور اصلى حرکت ها و رفتارهاى آدمى انگیزه هاى رفتارى است.
تعریف «انگیزش»: «انگیزش» اسم مصدر از«انگیزیدن»است و درلغت،به معناى تحریکوترغیب، تحریضوهیجان آمده است.
اصطلاح «انگیزش» 19 به علت یا چرایى رفتار اشاره دارد و بدین معنا، تمامى روان شناسى را در برمى گیرد. بنابراین، انگیزش عبارت از میل و رغبتى است که فرد براى رسیدن به هدفى از خود نشان مى دهد. هر قدر این انگیزه و رغبت بیشتر باشد، فرد تلاش افزون ترى از خود بروز مى دهد. 20
با آنکه تعاریف گوناگونى از انگیزش ارائه شده، روان شناسان در این نکته هم رأى اند که انگیزه عاملى درونى است که رفتار شخص را تحریک مى کند و در جهتى معیّن سوق مى دهد و آن را هماهنگ مى سازد. 21 این نکته نیز مورد اتفاق است که انگیزه به طور مستقیم قابل مشاهده نیست، ولى وجود آن از رفتار شخص استنباط مى شود.
عوامل ایجاد انگیزش: روان شناسان درباره ویژگى هاى نفس، جنبه هاى غریزى و ابعاد فکرى نفس بحث هاى زیادى کرده اند. آنان براى نفس گرایش هاى خاصى اثبات نموده اند که در ابتدا «غریزه» نامیدند، ولى بعد که براى غریزه تعریف خاصى ذکر شد، این تعبیر را تغییر دادند و به جاى آن، از تعابیر دیگرى مثل «سائق» یا «انگیزه» و مانند آن در اشاره به گرایش هاى نام برده استفاده کردند.
به هر حال، روان شناسان درباره اینکه گرایش ها و انگیزه هاى اصلى نفس چه چیزهایى هستند، هنوز نظر قاطعى ابراز نکرده اند. دور از همه اصطلاحات رایج درباره انگیزه ها در روان شناسى، برخى اندیشمندان تمایلات و انگیزه هاى نفس انسان را بر اساس مباحث علم النفس به شکل ذیل تبیین نموده اند:
تمایلات و انگیزه هاى نفس: نفس انسان شبیه هرمى است داراى سه سطح جانبى: نقطه رأس هرم نمایانگر وحدت مقام نفس است که همه سطوح مفصَّل و متعدد، به اجمال در آن نقطه متحد مى شوند.ابعادسه گانه این هرم ـ به ترتیب ـ عبارت است از:
1. بعد آگاهى و شناخت نفس: یعنى آنچه از مقوله علم و ادراک است. در ذات نفس، علم نهفته است و علم، عین وجود نفس است.
2. بعد قدرت (توانایى): قدرت یا توانایى، یعنى آنچه مبدأ فعالیت ما مى شود. اراده اى که از نفس برمى خیزد مبدئى دارد. آن مبدأ، که سرچشمه کارها و خاستگاه فعالیت ها و تحرّک نفس است، حقیقتى است نهفته در ذات نفس و درون روح.
3. بعد محبّت: کمترین چیزى که در این مرتبه بر آن تأکید مى شود، حبّ نفس است. انسان خود را دوست دارد و این حب ذات موجب مى شود آنچه را موجب بقا و کمال خود مى داند نیز دوست داشته، به آن گرایش داشته باشد. در واقع، حبّ به بقا و کمال هر دو مظهرى از حبّ ذات و نتیجه میل و جوششى درونى نسبت به خود هستند. به عبارت دیگر، چون انسان خود را دوست دارد وقتى دانست که چیزى موجب بقا یا کمال اوست و مى تواند آن را به دست آورد، آن را نیز دوست خواهد داشت و براى دست یابى به آن، تلاش مى کند. حبّ نفس در گرایش انسان و اینکه چه چیزى را اراده کند، مؤثر است و این خود زمینه انتخاب را فراهم مى سازد. 22
ابعاد گوناگون نفس همیشه ارتباطى ناگسستنى و پیوندهایى پیچیده و تأثیر و تأثرى عمیق دارند. اتصال و ارتباط و پیوند بین علم و قدرت و محبت در نفس انسان تا به آخر و در همه فروع و شاخه ها و شعبه ها به نحوى وجود دارد، هرچند ممکن است که در هر زمینه اى یکى از این سه بعد ظهور و تجلّى بیشترى داشته باشد.
در مقام تفصیل، شاخه هایى از هرم سه بعدى نفس ظاهر مى شود که با سه بعد نفسانى علم و قدرت و محبت یا حب نفس پیوند درونى دارد. گرایش هایى که از حبّ نفس منشعب مى شود عبارت است از:
1. حب بقاء: تلاش هایى که انسان براى حیات دایمى انجام مى دهد.
2. حب کمال: انسان دوست دارد در جریان بقا و گذران عمر، روز به روز کامل تر شود و مسیر حرکتش مسیر تکاملى باشد. حقیقت جویى و قدرت طلبى دو میل هستند که بر «کمال خواهى» مترتبند. این دو در حقیقت، تحت تأثیر بعد آگاهى و قدرت به وجود مى آیند.
3. لذت جویى و سعادت طلبى: انسان در کنار بقا و کمال، لذت را هم دوست دارد و مى خواهد همیشه شاد باشد و به خوشى زندگى خود را بگذراند.
غریزه اصلى انسان میل به کام جویى، لذت طلبى و رفاه و سعادت خواهى اوست که مى توان گفت: دایره اش وسیع است و شعبه ها و فروغ متنوّع و گوناگونى پیدا مى کند. در مجموع، مى توان همه آنها را به سه بخش متمایز تقسیم نمود: یک بخش آنها به ویژه به بدن انسانى مربوط مى شود. بخش دوم آنها بینابین میان روان و بدن است و به عبارت دیگر، به واسطه روح با بدن و پیوند آن دو مربوط مى شوند. بخش سوم آنها که مخصوص روح و روان آدمى است.
الف. غرایز: تمایلات مربوط به بدن که هدف آنها تأمین نیازهاى مادى و جسمانى انسان است. مهم ترین غرایزى که به بدن مربوط مى شود عبارت است از: غریزه تغذیه و غریزه جنسى.
ب. جمال دوستى: علاقه به جمال به نوبه خود، از شعب گوناگونى برخوردار است که مى توان آنها را تحت این عناوین قرار داد: جمال هاى محسوس (جمال طبیعى جمادات، گیاهان، حیوانات و انسان)، جمال هاى خیالى، عقلى و عرفانى.
ج. عواطف: احساساتى که در ارتباط با یک موجود زنده و ذى شعور در نفس انسان تحقق مى یابد. عواطف مى تواند به خود و دیگران (والدین، فرزند، همسر و افراد جامعه) تعلّق گیرد.
د. احساسات و انفعالات: سطحى ترین و آشکارترین مرتبه از مراتب نفس را تشکیل مى دهد. آدمى وقتى چیزى را دوست داشت و براى رسیدن به آن تلاش کرد، اما به خواست خود نرسید حالت انفعالى در سطح نفس وى پدید مى آید که «حزن و اندوه» نام دارد، و در مقابل، اگر به خواسته خود برسد احساس دیگرى به وى دست خواهد داد که «شادى» نام دارد.
با توجه به مطالبى که در بحث مبادى رفتار آورده شد، مى توان به این بحث و رابطه دیدگاه هاى گوناگونى در چند نکته ذیل اشاره کرد:
1. نفس انسان مبدأ فاعلى است که امور گوناگون خود را از طریق قوا اداره مى کند. ارتباط ولایى دوسویه اى که بین نفس و قواى آن وجود دارد منجر به تأثیرپذیرى و تأثیرگذارى آنها بر یکدیگر مى شود.
2. نفس نسبت به آگاهى و شناختى که به دست آورده است (خواه پندار باشد یا شناختى از سر یقین، علم حضورى باشد یا علم حصولى، از راه تجربه به دست آمده باشد یا شهود درونى یا وحى و اندیشهورزى) به طور طبیعى، غریزى و فطرى، گرایش مثبت یا منفى پیدا مى کند. این گرایش تحت تأثیر عوامل مختلف درونى و بیرونى تقویت و تبدیل به گرایش و شوقى قوى مى گردد. اگر گرایش یا انگیزه مخالفى وجود نداشته باشد این تصمیمواراده بر انجام یک رفتار حاصل مى شود و در نتیجه، رفتار بروز مى نماید، و اگر گرایش مخالفى و جود داشته باشد نفس با توجه به اولویتى که برمى گزیند، دست به انتخاب مى زند.
3. اگر رفتارهاى انسان در موقعیت هاى متشابه تکرار شود تبدیل به عادت و خوى ثابت در انسان مى گردد. این ملکه باعث دقت، جهت گیرى و تسهیل در بروز رفتارهاى درونى و بیرونى مى گردد. این صفات و رفتارها زمینه ساز ایجاد صفات و بروز رفتارهاى دیگر نیز مى شوند.
4. انگیزه ها ـ که خود محرّک هاى درونى هستند و نفس نسبت به آن دانش حضورى و گرایش طبیعى، غریزى، یا فطرى دارد ـ تحت تأثیر ملکات نفسانى جهت داده مى شوند، برخى بر دیگرى برترى داده مى شود و زمینه بروز آسانتر آن فراهم مى گردد.
5. محور و هسته مرکزى ـ که محرّک ها و انگیزه انسان پیرامون آن مى گردد ـ عبارت از حب ذات و ادامه حیات است و هر قدر محرّک و انگیزه آدمى با چنین نیازى پیوند نزدیک ترى برقرار کند حب به ذات و ادامه حیات ضرورت شدیدترى به خود مى گیرد.
جایگاه ایمان در مبادى رفتار
1. تأثیر ایمان بر نفس و قواى آن
ایمان شناخت و معرفتى ویژه به همراه دارد و از این طریق، بر نخستین مرحله بروز رفتار آگاهانه ـ یعنى شناخت نفسانى ـ تأثیر مى گذارد. بر اساس فرمول (شناخت، شوق، اراده و قوّه عمل)، شوق و گرایش انسان ـ براى به دست آوردن نوعى لذت یا دورى از رنج و المى که به طور طبیعى، غریزى و فطرى در نفس وجود دارد ـ تحت تأثیر این بینش بیدار مى شود. این انگیزه و گرایش در صورتى که تقویت شود، اراده و عزم در نفس انسان شدت یافته، به دنبال آن رفتار بروز مى نماید. به تعبیر دیگر، نفس انسان ـ و به تعبیر قرآن کریم «قلب» ـ است که جایگاه بینش ها و گرایش هاى آدمى است و در حقیقت، ایمان، که پیوند این بینش و گرایش است، در نفس انسان ـ که زیربناى همه قوا و رفتارهاى انسان است ـ قرار مى گیرد و از آنجا رفتارهاى مناسب را رهبرى مى کند.
این تأثیر و تأثر را با توجه به قواى نفسانى مى توان این گونه بیان کرد: عقل عملى قوّه اى است که کارهاى انسانى انجام مى دهد، که مهم ترین آن اراده عقلانى است. برخى از امور، که به عقل عملى مربوط مى شود، عبارتند از: ایمان، اخلاق، نیّت و ارزیابى. شناخت، که مقدّمه و شرط اولین ایجاد ایمان در انسان است. در عقل نظرى انسان به وجود مى آید. به خاطر ارتباط ژرفى که بین عقل عملى و عقل نظرى انسان وجود دارد و تحت تأثیر عواملى مانند توجه و تکرار و شکوفا شدن بینش و رشد روحى و روانى انسان، این شناخت تبدیل به ایمان و به تدریج با مراقبت هاى فکرى، عاطفى، رفتارى تبدیل به ایمان راسخ مى شود. از سوى دیگر، به خاطر تعاملى که بین نفس حیوانى و قواى آن با نفس انسانى وجود دارد، ایمان بر قواى محرّکه و عامله انسان تأثیر مى گذارد و از این طریق، قواى شوقیه و غضبیه، مدرکه ظاهرى و باطنى انسان را بر اساس ولایت تشریعى و تکوینى که دارد، هدایت مى کند، تا جایى که مى توان به صراحت گفت: چشم انسان و لمس انسان و خیال انسان نیز بر اساس این ایمان و نگرش جهت گیرى مى کنند; چشم انسان نظر نمى افکند، جز به آنچه ایمان هدایت و جهت مى دهد; خیال انسان نمى رود، مگر به آنجا که ایمان او مى پذیرد.
البته ـ همان گونه که گفته شد ـ نفس ناطقه انسان با سایر قوا تعامل دارد و اگر حکومت در دست عقل انسان نباشد، سایر قواى انسانى بر نفس ناطقه و قواى آن تأثیر مى گذارند.
2. تأثیر ایمان بر صفات
ایمان بینش ویژه اى از خالق و مخلوقات و ارتباط انسان با موجودات عالم ارائه مى نماید. این بینش و گرایش درونى زمینه ساز رفتارهاى انسان در ارتباط با خداوند و ارتباط انسان با خود و دیگران مى شود. به دنبال تکرار این رفتارها در موقعیت هاى مشابه، ملکات انسان شکل مى گیرد.
در صورتى که انسان نسبت به افعال الهى، که جلوه هایى از صفات الهى هستند، شناخت و ادراک پیدا کند، آثار ویژه اى در دل و روان و در عمل و رفتار وى پدید مى آید و چون افعال الهى چهره هاى گوناگونى دارند ـ به این معنا که مفاهیم گوناگونى از آنها انتزاع مى شود ـ با زمینه هاى گوناگون روحى انسان ارتباط پیدا مى کند و به تناسب آنها، صفات و افعال اخلاقى متعددى با درک عظمت الهى به وجود مى آید.
برخى صفات تحت تأثیر معرفت و شناخت انسان از عظمت خداوند به دست مى آید. آنگاه که انسان عظمت خداوند را به اندازه ظرفیت وجودى خویش درک کرد، این درک حالت خاصى براى انسان به وجود مى آورد که از آن به «اخبات» تعبیر مى شود. درک عظمت الهى در انسان حالت خضوع و خشوع ایجاد مى کند و به دنبال آن، میل به پرستش، که فطرى انسان است، در قالب رفتارهاى عبادى خاص ـ مثل نماز و رکوع و سجود به وجود مى آید. درک عظمت خداوند و میل فردى براى خضوع و خشوع در برابر یک عظمت، انسان را به عبودیت مى کشد و به دنبال این خشیت، آدمى به تضرّع و استکانت روى مى آورد. درک کمالات بى نهایت الهى و رحمت و رأفت او در انسان حالت عشق و محبت ایجاد مى کند. اگر بدانیم که خداوند به ما نعمت هاى فراوان داده است، این آگاهى با میل فطرى بر شکرگزارى از منعم، حالت سپاس گزارى نسبت به خداوند را در ما ایجاد مى کند و بر پرستش او مى افزاید. 23
معرفت به این حقیقت، که خداوند مى تواند در دنیا و آخرت ما را از نعمت ها بهره مند یا محروم سازد، حالت خوف و رجا را در ما برمى انگیزد و شناختِ قدرت و توانایى و درک ضعف و ناتوانى خویش روحیه توکّل به قدرت لایزال را در انسان برمى انگیزد.
درک این واقعیت، که نحوه ارتباط انسان با خداوند، دیگران، خود و طبیعت در تکامل روح او تأثیر دارد و هرچه انسان در این جهان بکارد، مى درود، عاملى مهم در ایجاد رفتارها و صفات ارزنده در اوست.
3. تأثیر ایمان بر تمایلات
گفته شد که نفس انسان داراى سه سطح آگاهى، قدرت و محبت است و تمایلات گوناگون انسان از این سه ناشى مى شود. گرایش ها و تمایلات انسان گرچه رشد فطرى دارند، ولى شکل گرفتن و جهت یابى آنها، در گرو عامل دیگرى است. این عامل یا «شناخت ایمانى» است و یا «اندیشه هاى مادى گرایانه و سودجویانه».
«ایمان» شناخت و گرایش هاى ما را تحت تأثیر قرار مى دهد و به آنها جهت خاص مى بخشد. اگر انسان حبّ به بقا دارد، شناخت ایمانى در برابر دیدگان ما حیاتى جاودان و با سعادت ترسیم مى کند که رسیدن به آن با رفتارهاى ایمانى حاصل مى شود.
اگر در طریق ادراک حقیقت و معرفت حقیقت، نفس به این نتیجه رسید که حقیقت نفس چیزى جز حقیقت مادى بدن نیست، زندگى انسان در همین حیات دنیوى او خلاصه مى شود و پس از مرگِ انسان و متلاشى شدن جسم او، دیگر هیچ گونه زندگى و موجودیتى ندارد، مسلّماً در این صورت، غریزه حبّ بقا، جلوه خاص و نمود متناسب با این معرفت دارد و اگر درباره انسان و جهان به شناختى عمیق تر رسید و تشخیص او به اینجا منتهى شد که این زندگى دنیوى در واقع، مرحله گذار است و نسبت به زندگى واقعى و آخرتى وى جنبه مقدّماتى دارد، در این صورت، به این زندگى تعلّق پیدا نمى کند، بلکه توجه او بیشتر جلب مراحل بالاتر مى شود و به کارهایى که براى آخرت و آینده اش مفیدتر است، مى پردازد.
ایمان همچنین تمایلات کمال خواهانه انسان را تحت تأثیر قرار مى دهد. همان گونه که گفته شد، کمال طلبى دو شعبه عمده دارد: یکى «قدرت طلبى» است. قدرت، که یکى از سه چهره هرم نفس است، چهره هاى گوناگونى (بدنى، اقتصادى، سیاسى و دنیوى) دارد. شناخت ایمانى قدرت نفس و روح آدمى را شعاعى از قدرت الهى معرفى مى کند، به گونه اى که مى تواند تحت تأثیر قدرت الهى، با انجام عبادات و ریاضت هاى مشروع، از قدرت الهى بهره مند شود و کارهایى خداگونه انجام دهد.
دومین جلوه کمال خواهى انسان «حقیقت جویى، علم دوستى و آگاهى طلبى» است. همان گونه که گفته شد، علم و آگاهى از جمله جهت هاى نفس است. حقیقت طلبى در انسان ذاتى است و ریشه فطرى دارد. اما رفتن به دنبال مصادیق و موارد گوناگون حقیقت، بستگى به یک شناخت قبلى دارد. شناخت ایمانى، که براى انسان به وجود آمده است، روح حقیقت طلبى فطرى انسان را به جهت خاصّى هدایت مى کند و در مواد و موضوعات خاصى به فعلیت مى رساند. یک مسلمان بر اساس اعتقاد توحیدى و جهان بینى اسلامى خود، حقایقى را دنبال مى کند و به دنبال نوعى شناخت مى رود که علاوه بر فطرت حقیقت طلبى او، حس خداپرستى وى را نیز اقناع کند.
شناخت ایمانى قدرت نفس و روح آدمى را شعاعى از قدرت الهى معرفى مى کند، به گونه اى که مى تواند تحت تأثیر قدرت الهى با انجام عبادات و ریاضت هاى مشروع، از قدرت الهى بهره مند شود و کارهایى خداگونه کند. ایمان کمال خواهى و حقیقت جویى انسان را در مواد و موضوعات خاصى به فعلیت مى رساند. یک مسلمان بر اساس اعتقاد توحیدى و جهان بینى اسلامى خود، حقایقى را دنبال مى کند و به دنبال نوعى از شناخت مى رود که علاوه بر فطرت حقیقت طلبى او، حس خداپرستى وى را نیز اقناع کند.
ایمان، تمایلات لذت جویانه و سعادت خواهانه انسان را نیز جهت خاص مى بخشد. بینش خاصى که از طریق شناخت هاى ایمانى حاصل شده است، بر شیوه ارضاى غرایز تأثیر مى گذارد، تا آنجا که حتى خورد و خوراک خود را به خاطر تقرّب الى اللّه و انجام عبادت خداوند انجام مى دهد و گاه انسان براى رضاى خداوند، از نیاز خود نیز چشم مى پوشد و ایثار مى نماید و دیگر نیازمندان را بر خود مقدّم مى دارد. جمال دوستى انسان را به زیبایى عرفانى و زیبا دیدن همه هستى مى کشاند و عواطف انسان و انفعالات را نیز به سوى رضاى الهى جهت مى بخشد. در حقیقت، انسان مؤمن خشمگین نمى شود، مگر براى رضا خدا و نیز خشنود نمى شود مگر بر اساس خشنودى خداوند. 24
نتیجه گیرى
جایگاه ایمان نفس و قلب آدمى است. در قلب، بینش ها، گرایش ها، نگرش ها، منش ها، صفات و انگیزه هاى انسان شکل مى گیرد. ساز و کار این تأثیر و تأثر به گونه اى است که ایمان به مبدأ و معاد در رأس حالات و گرایش هاى فرد قرار مى گیرد و از این طریق، بر رده هاى دیگر اثر مى گذارد. انسان بر اساس ایمان، از حالات روان شناختى خاصى مثل توکّل، امید، ایثار و سرور برخوردار مى شود و به هدف زندگى بینش خاصى پیدا مى کند. اینها نیز به نوبه خود، تعیین کننده نگرش هاى اعتقادى، اجتماعى، فرهنگى و سیاسى خواهند بود. با استفاده از همین نگرش ها، به شغل، غریزه جنسى، ازدواج، تحصیل، آزادى، خوردن و آشامیدن، لباس و مسکن و مرکب، زینت، جمال، مال، فرزند، عواطف و احساسات (خشم و خشنودى، غم و شادى، ترس و امنیت، یأس و امید) رفتار متناسبى از خود نشان مى دهد.
بنابراین، با توجه به نقشى که ایمان در زیرساخت هاى رفتار انسان دارد، باید در تربیت دینى و ایمان جامعه اسلامى کوشید و بر ایمان، که منشأ رفتارهاى دینى است، تأکید و آن را از آسیب ها پاس دارى کرد.
________________________________________
1 ـ ایمان، امن و اطمینان دادن است و این معنى هنگامى صورت مى گیرد که قلب انسان در آن موردى که منظور است، از هرگونه تزلزل و اضطراب و وسوسه ایمن گردد. سرّ اطلاق آن بر عقیده نیز همین است که مؤمن اعتقاد خود را از ریب، اضطراب و شک، که آفت اعتقاد است، مى رهاند و ایمن مى کند.
2 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان ، ج 1، ص 43.
3 ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار ، ج 19، ص 72.
4 ـ براى ایمان، متعلّقات دیگرى همچون صفات الهى، ملائکه، کتاب ولایت، و اهل بیت(علیهم السلام) نیز مطرح شده است که جداى از سه اصل توحید و نبوّت و معاد نمى باشد.
5 ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن ، ج 1، ص 140 / همو، به سوى او ، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1382، ص 204.
6 ـ قلب نهان ترین و اصیل ترین ساحت وجود انسان است که هم بر ساحت هاى دیگر حکم مى راند و هم از آنها متأثر مى شود و نیز با فعالیت هایى معرفتى همچون تفکر، یقین و فهم سر و کار دارد. مفاهیم مهم دین همه در ساحت قلب رخ مى نمایانند و از آنجا به دیگر ساحت ها عبور مى کنند. رضا، توکّل، تفویض، تسلیم، حب و بغض، همه در چنین قرارگاهى متولد مى شوند و آثارشان به دیگر نواحى وجود انسان مى رسد. قلب به دو وصف سلامتى و بیمارى موصوف مى شود و با دو وصف زندگى و مرگ رابطه دارد; به این معنا که مرگ و زندگى قلب با مرگ و زندگى بدن تفاوت دارد. ممکن است بدن زنده، ولى قلب مرده باشد و از این رو، آثارى که از قلب زنده صادر مى شود در چنین انسانى به چشم نمى خورد. در واقع، گاه مرض قلب به مرگ آن منجر مى شود.
7 ـ نهج البلاغه ، خطبه 176 و نیز ر.ک: آمدى، غررالحکم و دررالکلم ، ش 3472.
8 ـ عن الصادق(علیه السلام): «ان الایمان عشر درجات بمنزله السلّم یصعد منه مرقاة بعد مرقاة فلا یقولنّ صاحب الانثین لصاحب الواحد: لست على شىء حتى ینتهى الى العاشر فلا تسقط من هو دونک فیسقطک من هو فوقک و اذا رأیت من هو اسفل منک بدرجه فارفعه الیک برفق و لا تحملنّ علیه ما لا یطیق فتکسره. فانّ من کسر مؤمناً فعلیه جبره»; ایمان ده درجه است که چون نردبان پله پله از آن بالا روند. آنکه دو پله بالاست، نباید به آنکه یک پله بالاست بگوید: تو چیزى نیستى، تا برسد به آنکه در پله دهم است. کسى را هم که از تو پایین تر است فرو مگذار تا بالاتر از تو، تو را فرو نگذارد. کسى را که از تو یک درجه پایین تر است به نرمى به سوى خود بالا ببر و بر او چندان بار مکن که تاب نیاورد و بشکند; زیرا هر کس مؤمنى را فرو بکشند بر اوست که شکست او را سامان دهد. (محمد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمه ، ح 1339.)
9 ـ حسن حسن زاده آملى، دروس معرفت نفس ، تهران، علمى و فرهنگى، 1362، ج 2، ص 234 و 235.
10 ـ «ان مقتضى الاصول العقلیه، ان کل نوع من انواع الجوهریة مبدأ فاعلى للافعال التى ینسب الیه صدورها و هى کمالات ثانیة للنوع، فالنفس الانسانیه التى هى صورة جوهریه مجرّدة متعلّقة الفعل بالمادة، علّة فاعلیة للافعال الصادرة عن الانسان.»
11 ـ على شیروانى، ترجمه و شرح نهایة الحکمه ، تهران، الزهراء، 1370، ج 1، ص 4ـ399.
12 ـ اراده در انسان عبارت است از: «تبلور امیال» به این معنا که در انسان کششى فطرى به امرى وجود دارد و این میل در شرایط ویژه اى تشخّص و تعیّن مى یابد و شکل مى گیرد، و به تحقق اراده در نفس منتهى مى شود. لذا، مى توان گفت: اراده تبلور میل فطرى است; یعنى هیچ گاه اراده اى نمى کنیم، مگر اینکه میل برانگیخته شده باشد. و نیز در تعریف مشهور اراده گفته شده است: اراده «شوق مؤکّد» است یا «شوق مؤکّد شرط تحقق اراده» است. البته باید توجه داشت که این شوق اعم از شوق نفسانى، حیوانى و عقلانى است. به دیگر سخن، برخى اراده از شوق مؤکّد یا میل شدید مى دانند، برخى شوق مؤکّد و میل شدید را شرط تحقق اراده مى دانند.
13 ـ عبدالکریم عثمان، روان شناسى غزالى ، ترجمه سید محمدباقر حجّتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367، ص 38.
14 ـ بنابراین، خلق را نباید همان قدرت بر فعل یا همان فعل دانست، بلکه خلق امر راسخى است که فعل مبتنى بر آن است و منشأ صدور فعل است.
15 ـ عبدالکریم عثمان، پیشین، ص 96 تا 114.
16 ـ ملّامهدى نراقى، علم اخلاق اسلامى ، ترجمه سیدجلال الدین مجتبوى، ج 1، ص 60.
17 ـ ارنست هلیگارد، زمینه روان شناسى ، ترجمه محمدتقى براهنى و همکاران، تهران، رشد، 1376، ج 1، ص 21.
18 ـ همان، ص 10.
19 ـ واژه «انگیزش» در انگلیسى از کلمه Movere (حرکت کردن) گرفته شده است. این اصطلاح ـ همان گونه که از معناى رایج آن برمى آید ـ به علت یا چرایى رفتار اشاره دارد. به طور کلى، انگیزش را مى توان به عنوان نیروى محرّک فعالیت هاى انسان و عامل جهت دهنده آن تعریف کرد. (على اکبر سیف، تغییر رفتار و رفتار درمانى نظریه ها و روش ها ، ص 336.)
20 ـ غلامعلى افروز، چکیده اى از روان شناسى تربیتى ، تهران، انجمن اولیا و مربیان، 1373، ص 29.
21 ـ در صورتى که یک عامل خارجى فرد را به انجام کارى خاص برانگیزد، از آن به محرّک تعبیر مى شود.
22 ـ مجتبى مصباح، فلسفه اخلاق ، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1381، ص 137.
23 ـ محمّدتقى مصباح، اخلاق در قرآن ، ج 1، ص 350ـ420.
24 ـ همان، ج 2، ص 13ـ68.
ماهنامه معرفت ، شماره 104
آیا مصرف ویتامین به درمان افسردگی کمک می کند؟
پاسخ این سوال این است: «احتمال دارد.»
کمبود بعضی از ویتامین ها و مواد معدنی در بدن انسان می تواند باعث نشانه های افسردگی در فرد شود. بنابراین چنانچه افسردگی به این علت باشد، خوردن مکمل های غذایی حتماً به شخص کمک می کند و بر عکس، اگر افسردگی شخص دلایل دیگری داشته باشد، خوردن ویتامین ها و مکمل های غذایی کمکی نخواهد کرد. البته مطمئناً به امتحانش می ارزد و خوب است که شخص قبل از مصرف داروهای ضدافسردگی، ابتدا برای مدتی از مکمل های غذایی به مقدار کافی استفاده کند.
در زیر با برخی از ویتامین ها و ارتباط آنها با افسردگی آشنا می شویم.
ویتامین ب- کمپلکس
ویتامین های ب-کمپلکس برای سلامت هیجانی و ذهنی، نقش اساسی دارند. این ویتامین ها در بدن ما ذخیره نمی شوند. بنابراین باید روزانه در رژیم غذایی ما گنجانده شوند. ویتامین های ب توسط الکل، شکر، نیکوتین و کافئین از بین می رود. در نتیجه، تعجبی ندارد که بسیاری از مردم دچار کمبود این نوع ویتامین هستند.
یافته های جدید درباره ارتباط ویتامین های ب- کمپلکس و افسردگی به قرار زیر است:
• ویتامین ب-1 (تیامین ):
مغز انسان از این ویتامین برای کمک به تبدیل قندخون به سوخت و عامل محرّک استفاده می کند و بدون آن، مغز به سرعت بدون انرژی می ماند.
این امر می تواند به خستگی، افسردگی، تندخوئی، زودرنجی، اضطراب و حتی فکر خودکشی بیانجامد. کمبود ویتامین ب-1، همچنین می تواند باعث مشکلات حافظه، کم اشتهایی، بیخوابی و اختلالات گوارشی گردد. مصرف کربوهیدراتهای تصفیه شده، مثل شکر، نیاز ویتامین ب-1 بدن را تامین می کند.
• ویتامین ب-3 (نیاسین ):
سرانجام کشف شد که بیماری پلاگر ( pellagra ) که روان پریشی و زوال عقل از جمله نشانه های آن است، به دلیل کمبود نیاسین بروز می کند. هم اکنون بسیاری از محصولات غذایی حاوی نیاسین هستند و بیماری پلاگر تقریباً ریشه کن شده است. کمبود ویتامین ب-3 می تواند باعث بیقراری، اضطراب و نیز کند ذهنی و کم تحرکی گردد.
• ویتامین ب-5 (اسیدپانتوتنیک ):
نشانه های کمبود این ویتامین عبارتند از خستگی، اضطراب مزمن وافسردگی. ویتامین ب-5 برای ایجاد هورمونها و استفاده از اسیدهای آمینه و استیل کولین ( acetylcholine ) شیمیایی مغز که به کمک هم از انواع خاصی از افسردگی جلوگیری می کنند مورد نیاز است.
• ویتامین ب-6 (پیریدوکسین ):
این ویتامین به پردازش اسیدهای آمینه که عناصر سازنده تمام پروتئین ها و برخی از هورمونها هستند، کمک می کند. این ویتامین همچنین در تولید سروتونین، ملاتونین و دوپامین مورد نیاز است. کمبود ویتامین ب-6 که البته بسیار نادر است، باعث آسیب رساندن به سیستم ایمنی بدن، ضایعات پوستی و آشفتگی ذهنی می گردد. کمبود این ویتامین گاهی در افراد الکلی، بیمارانی که دارای نارسائی کبدی هستند، و خانمهایی که از قرص های ضدبارداری استفاده می کنند، بروز می کند. بسیاری از متخصصان تغذیه عقیده دارند که اغلب رژیم های غذایی، به مقدار بهینه و کافی این ویتامین را تامین نمی کنند.
• ویتامین ب-12 :
به دلیل اهمیت ویتامین ب-12 در تشکیل گلبولهای قرمز خون، کمبود آن به مشکلاتی در اکسیژن رسانی که به کم خونی خطرناک موسوم است، منجر می شود. این اختلال می تواند باعث تغییر حالت مداوم، پارانویا (بدگمانی ) ، تحریک پذیری، گیجی، زوال عقل ، توهّم زدگی یا شیدایی و سرانجام به دنبال آن کم اشتهایی، سرگیجه، ضعف، نفس تنگی، تپش قلب، اسهال و احساس سوزش در اندامهای انتهایی مثل دست و پا گردد. کمبود این ویتامین پس از یک دوره طولانی پیش می آید زیرا در کبد انسان برای سه تا پنج سال ذخیره وجود دارد. هنگامی که کمبود ویتامین ب-12 در فردی بروز می کند، معمولاً به خاطر کمبود آنزیمی است که باعث جذب آن در روده می شود. به دلیل آن که با بالارفتن سن از مقدار این آنزیم کاسته می شود، افرد مسن بیشتر در معرض کمبود ویتامین ب-12 هستند.
• اسیدفولیک :
این ویتامین ب برای ترکیب DNA مورد نیاز است. رژیم غذایی نامناسب و عوامل دیگری مانند بیماری، الکلیسم و نیز مصرف داروهای مختلفی چون آسپرین، قرص های ضدبارداری، باربیتورات ها و داروهای ضد تشنج، در کمبود اسیدفولیک دخالت دارند. مصرف این ویتامین مخصوصاً به خانم های باردار توصیه می گردد.
ویتامین ث
کمبود ویتامین ث مستقیماً باعث افسردگی می گردد که باید با استفاده از مکملهای غذایی به برطرف کردن آن پرداخت. استفاده از مکملهای غذایی خصوصاً پس از اعمال جراحی و بیماری های التهابی اهمیت دارد. اضطراب، بارداری و شیردهی نیز نیاز بدن به ویتامین ث را افزایش می دهند. لازم به تذکر است که مصرف آسپرین، تتراسیکلین و قرص های ضدبارداری، ذخیره بدن را به انتها می رساند.
مواد معدنی
کمبود برخی از مواد معدنی نیز می تواند باعث افسردگی گردد.
• منیزیم :
کمبود منیزیم باعث بروز نشانه های افسردگی و همچنین گیجی، بیقراری، اضطراب، توهّم و انواع مشکلات جسمی می گردد. اغلب رژیم های غذایی شامل منیزیم به مقدار کافی نیستند و استرس نیز به شدّت، مقدار منیزیم موجود بدن را کاهش می دهد.
• کلسیم :
کمبود کلسیم بر روی سیستم مرکزی اعصاب تاثیر می گذارد. سطح پائین کلسیم باعث ناآرامی، دلهره، تندخوئی، زودرنجی و بی حسّی می شود.
• روی :
کمبود روی در بدن به بی احساسی ، بی اشتهایی، سستی و خواب آلودگی منجر می شود. با پائین آمدن سطح روی در بدن، ممکن است میزان مس بدن به سطح سمّی افزایش یابد و باعث پارانویا (بدگمانی ) و ترس و وحشت گردد.
• آهن :
افسردگی غالباً نشانه ای از کمبود آهن مزمن است. از دیگر نشانه های کمبود آهن می توان به ضعف عمومی، سستی و بی حالی، خستگی، کم اشتهایی و سردرد اشاره کرد.
• منگنز :
این فلز برای استفاده مناسب از ویتامین های ب-کمپلکس و ویتامین ث مورد نیاز است. منگنز همچنین در تشکیل اسیدهای آمینه نقش دارد و به همین دلیل، کمبود آن می تواند به کاهش سطح ناقل های عصبی و در نتیجه افسردگی منجر شود. این فلز به تثبیت قندخون و جلوگیری از تغییر حالت های مداوم نیز کمک می کند.
• پتاسیم :
کمبود پتاسیم معمولاً به افسردگی، گریانی، ضعف و خستگی منجر می شود.
منبع
* Can Vitamins Help Depression , Nancy Schimelpfening,
http://depression.about.com/cs/diet/a/vitamin.htm
ایمان به خدا و نقش آن در کاهش اضطراب
مقدّمه
اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان، در همه افراد در حدّى اعتدالآمیز وجود دارد و در این حد، به عنوان پاسخى سازش یافته تلقّى مىشود، به گونهاى که مىتوان گفت: «اگر اضطراب نبود، همه ما پشت میزهایمان به خواب مىرفتیم.» (1) فقدان اضطراب ممکن است ما را با مشکلات و خطرات قابل ملاحظهاى مواجه کند: اضطراب است که ما را وامىدارد تا براى معاینات پزشکى و درمان بیمارىها به پزشک مراجعه کنیم، کتابهایى را که از کتابخانه به عاریت گرفتهایم بازگردانیم، در یک جاده لغزنده با احتیاط رانندگى کنیم... و بدینسان، زندگى طولانىتر، سازندهتر و بارورترى داشته باشیم. بنابراین، اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان، یکى از مؤلّفههاى ساختار شخصیت وى را تشکیل مىدهد و از این زاویه است که برخى از اضطرابهاى دوران کودکى و نوجوانى را مىتوان بهنجار دانست و تأثیر مثبت آنها را بر فرایند تحوّل پذیرفت؛ چرا که این فرصت را براى افراد فراهم مىآورد تا سازوکارهاى سازشى خود را در جهت مواجهه با منابع تنیدگىزا گسترش دهند. به عبارت دیگر، مىتوان گفت: اضطراب در برخى مواقع، سازندگى و خلّاقیت را در فرد ایجاد مىکند، امکان تجسّم موقعیتها و سلطه بر آنها را فراهم مىآورد و یا آنکه وى را برمىانگیزد تا به طور جدّى با مسؤولیت مهمى مانند آماده شدن براى یک امتحان یا پذیرفتن یک وظیفه اجتماعى مواجه شود.
اما اگر اضطراب از این حد فراتر رود و از حالت سازندگى خارج شده، جنبه مزمن و مداوم پیدا کند، نه تنها نمىتوان این صورت را پاسخى سازش یافته دانست، بلکه باید آن را به منزله منبع شکست، سازش نایافتگى و استیصال گستردهاى تلقّى کرد که فرد را از بخش عمدهاى از امکاناتش محروم مىکند، آزادى و انعطاف او کاهش مىیابد و طیف گسترده اختلالهاى اضطرابى را، که از اختلالهاى شناختى و بدنى تا ترسهاى غیر موجّه و وحشتزدگىها گستردهاند، به وجود مىآورد. (2)
با توجه به این مقدّمه و عنوان مقاله، روشن است که در این نوشتار تأثیر ایمان و آثار آن در کاهش و رفع اضطراب نابهنجار و مرضى مورد بررسى قرار مىگیرد. اما به دلیل آنکه براى «اضطراب» تعاریف متعددى ذکر شده و در تبیین آن نظریات گوناگونى مطرح گردیده است و همچنین براى فهم دقیق جنبههاى درمانى ایمان به خدا در کاهش و رفع اضطراب، پیش از آنکه به این جنبهها پرداخته شود، لازم است به برخى از تعاریف اصطلاحى اضطراب (3) اشاره شود و پس از معرفى تعریف مورد قبول، «ایمان» تعریف مىگردد. آنگاه تبیینهاى نظرى گوناگون در مورد چگونگى بروز اضطراب ارائه مىشود و چگونگى تأثیر ایمان مذهبى بر کاهش اضطراب بیان مىگردد و در پایان، به تحقیقات انجام شده اشاره شده و نتیجهگیرى مىشود.
تعاریف «اضطراب»
بر اساس موضعگیرىهاى گوناگون متخصصان، تعریفهاى گوناگونى براى «اضطراب» ارائه شده است. براى اجتناب از هرگونه سوء تفاهم، مهمترین آنها ذکر مىشوند:
الف. «اضطراب» عموما یک انتظار به ستوه آورنده است و ممکن است در تنشى گسترده و موحش و اغلب بىنام، اتفاق افتد. این حالت، که به شکل احساس و تجربه کنونى، مانند هر اغتشاش هیجانى در دو سطح همبسته روانى و بدنى در فرد پدید مىآید، ممکن است به یک تهدید عینى «اضطراب آور» (تهدید مستقیم یا غیرمستقیم مرگ، حادثه شوم شخصى یا مجازات) نیز وابسته باشد. (لافون Lafon ، 1973 ) (4)
ب. «اضطراب» عبارت است از: واکنش فرد در مقابل یک موقعیت ضربهآمیز؛ یعنى موقعیتى که تحت تأثیر بالا گرفتن تحریکات، اعم از بیرونى یا درونى، واقع شده و فرد در مهار کردن آنها ناتوان است. (چاپلین، Chaplin ، 19 75 ) (5)
ج. ناراحتى در عین حال روانى و بدنى که بر اثر ترسى مبهم و احساس ناایمنى و تیرهروزى قریبالوقوع در فرد آدمى به وجود مىآید. (پیه رون Pireron ، 1985) (6)
د. اضطراب به منزله حالت هیجانى توأم با هشیارى مستقیم نسبت به بىمعنایى، نقص و نابسامانى جهانى است که در آن زندگى مىکنیم. (ربر Reber ، 1985 ) (7)
ه . نگرانى پیشاپیش نسبت به خطرها یا بدبختىهاى آینده، همراه با احساس بىلذتى (8) یا نشانههاى بدنى تنش، که البته منبع خطر پیشبینى شده مىتواند درونى یا بیرونى باشد. ( DSMIV,1994 ) (9)
و. ترسى که در اثر به خطر افتادن یکى از ارزشهاى اصولى زندگى شخص ایجاد مىشود. (رولومى Rolomy ) (10)
در یک جمعبندى کلى از چند تعریفى که ذکر شد، مىتوان «اضطراب» را به عنوان احساس رنجآورى که با یک موقعیت ضربهآمیز کنونى یا با انتظار خطرى که به شیئى غیرمعین وابسته است، تعریف کرد. به عبارت دیگر، اضطراب مستلزم مفهوم ناایمنى یا تهدیدى است که فرد منبع آن را به وضوح درک نمىکند.
تعریف «ایمان»
«ایمان عبارت است از: پذیرایى و قبول مخصوصى از ناحیه نفس نسبت به آنچه که قبول کرده؛ قبولى که باعث شود که نفس در برابر آن ادراک و آثارى که اقتضا دارد، تسلیم شود.» (11) علاّمه طباطبائى با تأکید بر اینکه عمل جزء ایمان است، در مورد علامت تسلیم و قبول مىفرماید: «علامت چنین قبولى این است که سایر قوا و جوارح آدمى نیز آن را قبول نموده و مانند خود نفس در برابرش تسلیم شود.» (12)
هرگاه این ایمان نسبت به خدا باشد، آن را «ایمان به خدا» مىگویند. این ایمان به خدا، که همان اعتقاد قلبى و انجام دادن اعمال صالح است، صفات دیگرى را در روح مؤمن به وجود مىآورد که با بودن ایمان، آنها نیز هستند و شدت و ضعف آنها، که تعیینکنندگان رفتارهاى انسان هستند، به شدت و ضعف خود ایمان بستگى دارد. این صفات را مىتوان از ارکان ایمان به حساب آورد.
حضرت على علیهالسلام مىفرمایند: ایمان بر چهار رکن و پایه قرار داده شده است، آن چهار پایه عبارتند از: صبر، یقین، عدل و جهاد.
1. «صبر» یعنى پایدارى بر انجام واجبات، خوددارى از معاصى و بردبارى در مقابل ناملایمات و سختىها.
2. «یقین» یعنى یقین به وجود خدا، روز جزا، ثواب و عقاب و معارف حق.
3. «عدل» یعنى اعتدال در اخلاق، اعمال، دادگرى و عدم تعدّى به حقوق دیگران.
4. «جهاد» یعنى کوشش و فداکارى در راه ترویج خداپرستى، ارشاد و هدایت انسانها و جلوگیرى از بىدینى، دنیاپرستى، ظلم و بیدادگرى. (13)
دیدگاههاى نظرى درباره اضطراب
1. تبیینهاى مبتنى بر عوامل فرهنگى ـ اجتماعى
از دیدگاه نظریهپردازان فرهنگى ـ اجتماعى، اختلالهاى اضطراب تعمیم یافته بیشتر در کسانى مشاهده مىشود که با فشارها و موقعیتهاى خطرناک اجتماعى مواجه هستند. تحقیقات نشان دادهاند که در افرادى که در محیطهاى تهدیدآمیز زندگى مىکنند، احساس تنش گسترده، نگرانى، برانگیختگى، بىقرارى و همچنین اختلالهاى خواب، که مشخصکننده اضطراب تعمیم یافتهاند، بیشتر است. (بوم Baum و فلمینگ Fleming ، 1993 )
همچنین پژوهشهایى که در سراسر جهان (ژاپن، انگلستان، کانادا، لهستان، هندوستان، تایلند و ...) انجام شدهاند، ثابت کردهاند که در اغلب موارد در خلال تغییرات اجتماعى ناشى از جنگ، اختناق سیاسى، دگرگونىهاى صنعتى و رویدادهاى ملّى مرتبط با آنها، نشانههاى اضطرابى افزایش مىیابند. (کمپتون Compton و همکاران، 1991) (14)
2. تبیینهاى روانپویشى
زیگموند فروید Freud (1905 ، 1917 ، 1926 ، 1933 ) نخستین تبیینهاى روانپویشى را درباره هراس و اختلالهاى اضطرابى ارائه داد. وى کار خود را با متمایز کردن سه نوع اضطراب آغاز کرد: اضطراب واقعى، اضطراب نورُزى و اضطراب اخلاقى.
اضطراب واقعى هنگام مواجهه با خطرات برونى به وجود مىآید و واکنشى فطرى، همگانى و بهنجار است.
اضطراب نورُزى وقتى ایجاد مىشود که والدین یا شرایط پیرامونى به طور مداوم و افراطى، موانعى را در راه بیان کشانندههاى بُن به وجود مىآورند.
اضطراب اخلاقى ناشى از تنبیهها و تهدیدهایى است که هنگام بیان کشانندههاى بُن اعمال مىشوند و موجب مىگردند تا این کشانندهها به خودى خود تهدیدآمیز در نظر گرفته شوند و در نتیجه، هر بار که فرد چنین کشانندههایى را احساس مىکند، دچار اضطراب مىشود.
کلاین ( Mela nie Klein ) نظریه خود را درباره اضطراب به صورتى کاملاً مستقل از نظریه فروید بنا کرده است و اغلب در آثارش بر تفاوتهاى بنیادى که موضعگیرى وى را از موضعگیرى فروید متمایز مىکند، تأکید کرده است. وى معتقد است که تعارض بین کشاننده زندگى و کشاننده مرگ، انسان را از بدو تولد در معرض اضطراب قرار مىدهد. بنابراین، از دیدگاه کلاین، براى درک اضطراب، باید به غریزه مرگ یعنى مفهوم پرخاشگرى متوسّل شد. (کلاین، 1948) در حالى که فروید آشکارا مفهومى را که بر اساس آن ترس از مرگ تشکیلدهنده اضطراب نخستین است، مردود مىشمارد و بر این باور است که چنین ترسى اکتسابى است و دیرتر آشکار مىشود. (فروید، 1926) کلاین اظهار مىکند که بر پایه مشاهدات تحلیلى خود توانسته است به این نکته دست یابد که ترس از دست دادن زندگى در ناهشیار وجود دارد و این ترس به منزله واکنشى نسبت به غریزه مرگ است. بدین سان، وى خطرى را که از فعالیت درونى غریزه مرگ به وجود مىآید، نخستین علت اضطراب مىداند. (کلاین، 1948) (15)
3. دیدگاه رفتارشناسى طبیعى (16) و تبیینهاى زیستى ـ رفتارى
مرگ هر موجود زندهاى را تهدید مىکند. انواع گوناگون نمىتوانند به بقاى خود ادامه دهند، مگر آنکه تعداد قابل ملاحظهاى از افراد هر نوع، تا حد تولید مثل زنده بمانند. بقاى بسیارى از انواع ابتدایى، بر بارورى اعجابانگیز آنها مبتنى است. بنابراین، هر عامل، هرچند ناچیز، که بتواند مرگ را به تعویق بیندازد، در مبارزه نوع براى بقاى آن، داراى اهمیت قابل ملاحظهاى مىشود. (دوماره، 1979)
هر قدر افراد بیشتر بتوانند خود را فعّالانه از خطر دور کنند، به همان اندازه امید زندگى آنها افزایش مىیابد و بخت بقاى نوع افزونتر مىشود. هر قدر تعداد افراد یک نوع محدودتر باشد فرایند تحوّل کُندتر خواهد بود و مسأله ظرفیت اجتناب از خطرها، اهمیت بیشترى خواهد یافت. (همان منبع)
با وجود این، در اختیار داشتن توانایىهاى سریع یادگیرى و واکنشهاى بازتابى براى بقاى حیوان، کفایت نمىکند، بلکه افزون بر آن، حیوان باید داراى یک آمادگى خاص یعنى «ترس» و به معناى دقیقتر، «اضطراب» باشد تا وى را در یک حالت هشدار و مراقبت بیشینه نگه دارد. از این دیدگاه، ترس نیز مانند انگیزشهاى دیگر، باید به صورت خودکار بروز کند. تکامل انواع باید افراد را داراى حداقل تولید درونزاد اضطراب کرده باشد تا بتواند براى زیستن و بقاى خویشتن با حدّ متوسط خطرهایى که در برابرشان قرار مىگیرند، مقابله کنند. (لى هازن، 1973) اما اگر یک محیط فاقد خطر باشد، تولید درونزاد اضطراب به اضطرابها و حتى وحشتزدگىهایى منجر مىشود که در چهارچوب فعالیتهایى که در خلأانجام مىشوند، تجلّى مىیابند و فقط هنگامى که مدتهاى مدید، تکامل یک نوع در شرایط محیطى خاصى، که از بین رفتن پاسخهاى اضطرابى را تسهیل مىکنند انجام گیرد، این تولید درونزاد اضطراب، به هیچ نوع تظاهرى نمىانجامد.
در مورد انسان، این احتمال وجود دارد که برخى از افراد مانند افراد روانآزرده، آمادگىهاى ژنتیکى گستردهاى در قلمرو اضطراب به ارث برده باشند و به عکس، در افرادى دیگر، مانند روان ـ دردمندان، چنین آمادگىهایى مشاهده نشود. در گروه نخست، هنگام فقدان محرّکهاى متناسب، که امکان برونریزى منظم اضطراب را فراهم مىکنند، این تولید درونزاد ممکن است به اضطراب، بىخوابى، خواب دیدههاى اضطرابآمیز و اختلالهاى اضطرابى از نوع هراسها منجر شود، یا آنکه این افراد را به تجسّس فعّالانه محرّکهاى اضطراببرانگیز در چهارچوب فیلمها، بازىهاى مهیّج و کتابهاى پلیسى وادار کند. از بین رفتن نشانههاى مرضى اضطرابى در برخى افراد در خلال جنگ و بازگشت مجدّد این نشانهها در زمان صلح، دلیلى بر این مدّعاست. (دوماره، 1979)
نظریهپردازان رفتارشناسى طبیعى، ترس و اضطراب را به منزله شیوههاى سازش با محیط طبیعى تلقّى کردهاند، صرفنظر از آنکه با اضطراب شناور یعنى اضطراب تعمیمیافته بدون موضوع معیّن و یا با اضطرابهاى مشخص مانند هراسها، که داراى موضوع معیّنى هستند، سر و کار داشته باشیم. با مشاهده ترسهاى کودکانه مانند ترس از تاریکى، ترس از حیوانات بزرگ و کوچک و جز آن، مىتوان به آسانى به ارزش سازشى آنها با شرایط طبیعى پى برد. (همان منبع) (17)
4. موضعگیرىهاى انسانىنگر و هستىنگر
نظریهپردازان انسانىنگر و هستىنگر (18) بر این باورند که اختلالهاى اضطرابى مانند هر اختلال روانى دیگر، هنگامى بروز مىکنند که افراد خود را صادقانه موردنظر و پذیرش قرار نمىدهند و در عوض، به انکار و تغییر افکار، هیجانها و رفتار خود مىپردازند. این موضعگیرىهاى دفاعى در نهایت، آنها را دچار اضطراب مفرط مىکند و ناتوانى در استفاده از نیروهاى بالقوّه انسانى را در پى دارد.
دیدگاه «انسانىنگر» درباره چگونگى گسترش اختلالهاى هراسى و اضطرابى در آثار راجرز ( Rogers ) به خوبى بیان شده است. (بارلو، 1995) وى عقیده دارد که اگر افراد نتوانند در خلال کودکى «توجّه مثبت بىقید و شرط» (19) را از افرادى که براى آنها معنادار هستند دریافت کنند، یک شیوه کنشورى دفاعى در آنها گسترش مىیابد و دیدگاهى انتقادى نسبت به خود اتخاذ مىکنند. به کار بردن اینگونه سازوکارهاى دفاعى موجب مىشود که آنها فقط جزءا به احساسات مثبت درباره خویشتن دست یابند و به اغتشاش فکرى و اضطراب گستردهاى دچار شوند که از احساس تهدیدشدگى دایم ناشى مىگردد.
نظریهپردازان «هستى نگر» معتقدند که هراس و اختلالهاى اضطرابى ناشى از «اضطراب هستى»، (20) یعنى ترس همگانى درباره محدودیتها و مسؤولیتهاى زندگى فرد است. (تیلیچ، 1953) آنها مىگویند: ما «اضطراب هستى» را تجربه مىکنیم؛ چون مىدانیم که زندگى محدود است و از مرگى که انتظار ما را مىکشد، مىهراسیم. ما همچنان مىدانیم که اعمال و انتخابهاى ما مىتوانند نتایج غیرمنتظرهاى داشته باشند و مىترسیم که مبادا بدون قصد، دیگران را ناراحت کنیم. و بالاخره، حدس مىزنیم که زندگى به طور کلى، هدفى ندارد و زندگى شخصى ما نیز مىتواند در نهایت، معنایش را از دست بدهد. (21)
5. تبیینهاى رفتارىنگر
«رفتارىنگران» عقیده دارند که افراد مبتلا به هراس یا اضطراب تعمیمیافته، نخست از راه شرطى شدن ترس را مىآموزند و سپس اجتناب از برخى اشیاء، موقعیتها یا رویدادها را فرا مىگیرند. آنها که واجد اختلالهاى هراسى هستند، ترس یا اجتناب از تعداد محدودى از موقعیتها یا اشیا را آموختهاند، در حالى که طیف اینگونه ترسها در مبتلایان به اضطراب تعمیمیافته بسیار گسترده است. (22)
6. تبیینهاى شناختى
اغلب نظریهپردازان شناختىنگر بر این نکته تأکید دارند که اختلالهاى اضطرابى تعمیم یافته از «باورهاى نامناسب» ناشى مىشوند و فرایندهاى شناختى را به منزله محور اصلى رفتارها، فکر و هیجان تلقّى کردهاند. از دیدگاه نظریهپردازان شناختى، همه ما هنرمندانى هستیم که به باز پدیدآورى و خلق جهان در ذهن خود مىپردازیم؛ همچنان که کوشش مىکنیم تا رویدادهاى پیرامون خود را درک نماییم. اگر بتوانیم هنرمندى واقعى باشیم، تجسّمهاى شناختى ما درست و مفید خواهند بود، اما در غیر این صورت، به خلق جهانى شناختى خواهیم پرداخت که براى ما رنجآور و مضر و براى دیگران، بیگانه خواهد بود. کُنشورى نابهنجار مىتواند از انواع مسائل شناختى مانند باورهاى نامناسب یا بازخوردها، افکار خودکار منقلبکننده و فرایندهاى فکرى غیرمنطقى منتج شود.
الیس ( Ellis ) معتقد است که برخى از افراد داراى باورهاى بنیادى غیرمنطقى هستند که بر چگونگى تفسیر آنها از رویدادها مؤثر است و واکنشهاى هیجانى نامتناسبى را در پى دارد. (الیس، 1984) از دیدگاه او، اغلب کسانى که از اختلال اضطراب تعمیمیافته رنج مىبرند داراى باورهایى هستند که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود:
ـ براى یک انسان بزرگسال لازم است که دوستش داشته باشند یا مورد تأیید همه کسانى قرا گیرد که در بین آنها زندگى مىکند.
ـ بسیار بد و فاجعهآمیز است اگر واقعا هیچ چیز مطابق دلخواهمان نباشد.
ـ هرکس باید تمام حواسش را به چیزى که خطرناک یا ترسناک است و یا مىتواند خطرناک یا ترسناک باشد، معطوف کند و امکان وقوع آن را در نظر بگیرد.
ـ هرکس باید به دیگران وابسته باشد و نیازمند فردى قدرتمندتر از خود است تا بتواند بر او تکیه کند.
ـ گذشته هر فرد، مهمترین تعیینکننده رفتار کنونى اوست؛ چرا که اگر چیزى به شدت بر زندگى یک فرد اثر گذاشته باشد، اهمواره همان اثر را خواهد داشت.
ـ همواره یک راه حل درست، دقیق و کامل براى مسائل انسانى وجود دارد و نیافتن این راه حلّ درست، فاجعهآمیز است.
وقتى افراد با این باورهاى بنیادى با یک رویداد تنیدگىزا مانند یک امتحان یا یک موقعیت غافلگیرکننده مثل از دست دادن یک عزیز مواجه مىشوند، گرایش دارند تا آن رویداد را به منزله رویدادى بسیار خطرناک یا تهدیدآمیز تفسیر کنند، واکنش شدیدى نشان دهند و ترس را تجربه کنند؛ و اگر این باورها در مورد رویدادهاى بیش از پیش گسترده زندگى به کار بسته شوند، مىتوانند آغازگر اختلالهاى اضطرابى باشند.
در نظریه شناختى مشابهى، بک ( Beck ) اظهار مىدارد که افراد مبتلا به اختلال اضطرابى تعمیمیافته داراى باورهاى غیر واقعنگر پنهان یا نهفتهاى هستند که احساس خطر قریبالوقوع را در آنها ایجاد مىکند (بک، 1991):
ـ هر موقعیت نا آشنا مىتواند به منزله یک موقعیت خطرناک جلوهگر شود.
ـ یک موقعیت یا یک شخص را باید نامطمئن دانست تا عکس آن ثابت نشده باشد.
ـ همواره بهتر است که انتظار بدترینها را داشته باشیم.
ـ ایمنى و سلامت فرد مستلزم پیشبینى خطرهاى احتمالى و آمادگى براى مواجهه با آنهاست. (بک و امرى، 1985)
چنین باورهاى نهفتهاى دامنه تجربیات فرد را محدود مىکنند و اضطراب مداوم به شکلگیرى تصاویر و افکارى که «افکار خودکار» (23) نامیده شدهاند، منجر مىشود. تحقیقات نشان دادهاند که باورهاى نامناسب مىتوانند اضطراب را ایجاد کنند. در بسیارى از پژوهشهایى که به آزمودنىهاى غیرمضطرب القا شده که دیدگاههاى منفى نسبت به خود را بپذیرند، توانستهاند نشانههاى اضطراب را در آزمودنىها به وجود آورند. براى مثال، وقتى از دانشجویان معمولى کالج خواسته شد جملاتى را مانند «نمراتم به اندازه کافى خوب نخواهند شد» و «ممکن است مرا اخراج کنند»، براى خود بخوانند، آنها به طور موقت دچار تغییرات تنفّسى و برخى از نشانههاى هیجانى شدند، در حالى که آزمودنىهاى گروه گواه، که جملاتى خنثى را مىخواندند، فاقد این نشانهها بودند. (ریم و لیتواک، 1969)
برخى دیگر از محققان بر اساس بررسى مستقیم افرادى که مبتلا به اختلال اضطرابى تعمیم یافته بودند، توانستند وجود نارسا کنشورى باورهاى آنها را تأیید کنند. (هیمل و تایر، 1989)
در اینجا مىتوان این پرسش را مطرح کرد که چه کسانى همواره منتظر خطر هستند و در نتیجه، دچار اختلال اضطرابى تعمیم یافته مىشوند؟ برخى از نظریهپردازان شناختىنگر بر این باورند که این افراد کسانى هستند که در زندگى خود با تعدادى از رویدادهاى منفى غیرقابل پیشبینى مواجه شدهاند. آنها معمولاً در برابر مسائل ناشناخته دچار ترس مىشوند و همواره منتظر بروز فاجعهاى هستند (پکران، 1992) و همه چیز را زیر نظر دارند تا نشانههاى خطر را بیابند و بدین صورت است که در واقع، چنین علایمى را همه جا مىبینند و زندگى خود را در اضطراب مىگذرانند. (24)
ایمان مذهبى و کاهش اضطراب
در تعالیم اسلامى، روشها و شیوههاى گوناگونى براى مقابله با اضطراب ذکر شدهاند. اصلىترین عامل براى رسیدن به آرامش، حفظ آن و غلبه بر اضطراب، «ایمان به خداوند» بیان شده است. حضرت على علیهالسلام در روایتى کوتاه مىفرمایند: «آمِن تَأمَن»؛ (25) ایمان بیاور تا در امان باشى. آن حضرت همچنین ایمان به خدا را مساوى با آرامش و امنیت مىدانند و مىفرمایند: «الایمانُ امان»؛ (26) ایمان همان امنیت و آرامش است. ویلیام جیمز ( William Jemes )، روانشناس معروف قرن بیستم مىگوید: «ایمان بدون شک، مؤثرترین درمان اضطراب است.» (27)
ایمان به خداوند آثار متعددى دارد و هر یک به شیوهاى خاص در رفع اضطراب و ایجاد آرامش مؤثرند. در ادامه، به برخى از این آثار و چگونگى آرامبخشى آنها اشاره مىشود:
الف. خوشبینى
یکى از آثار ایمان مذهبى، خوشبینى به جهان خلقت و هستى است. ایمان مذهبى به تلقّى انسان از جهان شکل خاصى مى دهد، به این نحو که آفرینش را هدفدار و هدف را خیر و تکامل و سعادت معرفى مى کند. طبعا این طرز تلقّى از جهان دید انسان را نسبت به نظام کلى هستى و قوانین حاکم بر آن خوشبینانه مىسازد. ویلیام جیمز مىگوید: «قیافه دنیا در نظر مردم با ایمان فرق مىکند؛ چرا که مردم مذهبى به طور کلى قبول دارند که هر واقعه و امرى که به زندگى آنها ارتباط دارد، انعکاسى از مشیّت الهى است.» (28) حالت فرد با ایمان در کشور هستى، مانند حالت فردى است که در کشورى زندگى مىکند که قوانین و دستورهاى حکومتى آن کشور را صحیح و عادلانه مىداند، به حسن نیت گردانندگان اصلى کشور نیز ایمان دارد و قهرا زمینه ترقّى و تعالى را براى خودش و همه افراد دیگر فراهم مىبیند و معتقد است: تنها چیزى که ممکن است موجب عقبماندگى او بشود تنبلى و بىتجربگى خود او و انسانهایى مانند اوست که مانند او مکلف و مسؤولند.
از نظر چنین شخصى، مسؤول عقبماندگى او خودش است، نه تشکیلات کشور. و هر نقصى وجود دارد از آنجاست که او و امثال او وظیفه و مسؤولیت خویش را انجام ندادهاند. این اندیشه طبعا او را با خوشبینى و امیدوارى به حرکت و جنبش وا مىدارد و براى غلبه بر مشکلات، از هیچ تلاشى فروگذار نیست.
اما یک فرد بىایمان در کشور هستى، مانند فردى است که در کشورى زندگى مىکند که قوانین کشور را فاسد و ظالمانه مىداند و چارهاى جز پیروى ندارد. درون چنین فردى همواره پر از عقده، کینه و اضطراب است. او هرگز به فکر اصلاح خودش نمىافتد. چنین کسى هرگز از جهان لذت نمىبرد و جهان براى او همواره مانند یک زندان هولناک است و سبب بروز اضطراب در وجود او مىشود. قرآن کریم مىفرماید: «و مَن اَعرض عَن ذکری فاِنَّ له معیشةً ضنکا» (طه: 124)؛ هرکس از توجه و یاد من رو برگرداند، زندگى سخت و پر از فشارى خواهد داشت. آرى، ایمان است که زندگى و شرایط سخت و پر پیچ و خم آن را در درون جان ما و براى ما آسان مىکند و مانع فشار عوامل روحى و اضطرابآور مىشود.
ب. روشندلى
یکى دیگر از آثار ایمان مذهبى «روشندلى» است. انسان همین که به حکم ایمان مذهبى جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید، همین روشنبینى فضاى روح او را روشن مى کند و در حکم چراغى مىگردد که در درونش روشن شده باشد. چنین فردى به خوبى مشکلات را مىبیند و درک مىکند و با روشنایى نور ایمان و در پرتو عنایات خداوند متعال، به حل مشکلات مىپردازد و کمتر دچار اضطراب مىشود. برخلاف او، یک فرد بىایمان جهان در نظرش پوچ است، تاریک است، خالى از درک و بینش و روشنایى است و به همین سبب، خانه دلش هم در این تاریکخانهاى که خود فرض کرده، تاریک است و راه حل رفع مشکلات و رفع اضطراب حاصل از آنها بر او بسته است.
ج. امیدوارى
فرد با ایمان با ابزار خوشبینى و در پرتو روشندلى، به نتیجه مطلوب تلاشهاى خود امیدوار است. در منطق فرد با ایمان، جهان نسبت به تلاشهاى او بىطرف و بىتفاوت نیست، بلکه دستگاه آفرینش حامى افرادى است که در راه حق و حقیقت و درستى و عدالت و خیرخواهى تلاش مىکنند: «ان تَنصُروا اللّهَ یَنصُرکُم» (محمد: 7)؛ اگر خدا را یارى کنید (در راه حق گام بردارید) خداوند شما را یارى مىکند. اجر و پاداش نیکوکاران هرگز هدر نمىرود: «اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجرَ المُحسنین» (توبه: 90)؛ فرد با ایمان به کمک خداوند امیدوار است و در بحرانهاى زندگى و براى دستیابى به اهدافش دست یارى به سوى خدا دراز مىکند و این امید به خدا مانع از ابتلا به اضطراب مىشود.
د. اطمینان خاطر
انسان فطرتا جویاى سعادت خویش است و از تصور رسیدن به سعادت، غرق در مسرّت مىگردد، اما از فکر یک آینده شوم همراه با محرومیت، سخت دچار دلهره و اضطراب مىگردد. آنچه مایه سعادت انسان مىگردد، دو چیز است:
1. تلاش؛
2. اطمینان به شرایط محیط.
موفقیت یک دانشآموز معلول دو چیز است: یکى سعى و تلاش خودش و دیگرى مساعدت و آمادگى محیط مدرسه و تشویق و ترغیب و تقدیر اولیا و مربیان مدرسه. یک دانشآموز کوشا اگر به محیطى که در آنجا درس مىخواند و معلمى که آخر سال او را ارزیابى مىکند، اعتماد نداشته باشد و نگران یک رفتار غیرعادلانه باشد، در تمام ایام سال دلهره و اضطراب سراپاى وجودش را مىگیرد.
تکلیف انسان با ایمان با خودش روشن است و از این ناحیه، اضطرابى دست نمىدهد؛ زیرا اضطراب از شک و تردید پدید مىآید. انسان درباره آنچه به خودش مربوط است، شک و تردید ندارد. آنچه انسان را به اضطراب و نگرانى مىکشاند و آدمى تکلیف خویش را درباره او روشن نمىبیند جهان است. آیا کار خوب فایده دارد؟ آیا صداقت و امانت بیهوده است؟ آیا با همه تلاشها و انجام وظیفهها، پایان کار محرومیت است؟ اینجاست که دلهره و اضطراب در مهیبترین شکلها رخ مىنماید.
ایمان مذهبى، به حکم اینکه به انسان، که یک طرف معامله است، نسبت به جهان، که طرف دیگر معامله است، اعتماد و اطمینان مىبخشد، دلهره و نگرانى نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل مىسازد و به جاى آن، به او آرامش خاطر مىدهد.
ه. لذت معنوى
یکى دیگر از آثار ایمان مذهبى، برخوردارى بیشتر از یک سلسله لذتهاست که «لذت معنوى» نامیده مىشود. انسان دوگونه لذت دارد: یک نوع لذتهایى است که به یکى از حواس انسان تعلّق دارد و در اثر برقرارى ارتباط میان یک عضو با جهان خارج حاصل مىشود؛ مانند لذتى که چشم از دیدن و گوش از راه شنیدن و دهان از راه چشیدن و لامسه از راه تماس مىبرد. نوع دیگر لذتهایى است که با عمق روح و جان آدمى مربوط است و به هیچ عضو خاصى مربوط نیست و تحت تأثیر برقرارى رابطه با یک ماده بیرونى حاصل نمىشود؛ مانند لذتى که انسان از احسان و خدمت، یا از محبوبیت و احترام، و یا از موفقیت خود یا موفقیت فرزند خود مىبرد که نه به عضو خاصى تعلّق دارد و نه تحت تأثیر مستقیم یک عامل مادى خارجى است.
لذات معنوى از لذات مادى، هم قوىترند و هم پایدارتر. لذت عبادت و پرستش خدا براى کسانى که قدر آن را مىدانند از اینگونه لذات است. عابدان عارف، که عبادتشان همراه با حضور و خضوع و استغراق است، بالاترین لذتها را از عبادت مىبرند. در زبان دین، از «طعم ایمان» و «حلاوت ایمان» یاد شده است. ایمان حلاوتى دارد فوق همه حلاوتها، لذّت معنوى آنگاه مضاعف مىشود که کارهایى از قبیل کسب علم، احسان، خدمت، موفقیت و پیروى از حس دینى ناشى گردد و براى خدا انجام شود و در قلمرو «عبادت» قرار گیرد. بالاترین و بهترین تأثیر لذت معنوى کاهش و رفع اضطراب ناشى از عوامل درونى و بیرونى است.
و. کاهش ناراحتىها
بشر در زندگى، خواه ناخواه، همچنانکه خوشىها، شیرینىها، به دست آوردنها و کامیابىهایى دارد، رنجها، مصایب، شکستها، از دست دادنها، تلخىها و ناکامىهایى نیز دارد و روشن است که بشر موظّف است با طبیعت دست و پنجه نرم کند، تلخىها را به شیرینى تبدیل نماید. اما برخى از حوادث جهان مثل پیرى قابل پیشگیرى و یا برطرف ساختن نیست. انسان، خواه ناخواه به سوى پیرى گام برمىدارد، چراغ عمرش رو به خاموشى مىگراید و ناتوانى، ضعف، پیرى و سایر عوارض چهره زندگى را دگرگون و فرد را ناراحت مىکنند. علاوه بر این، اندیشه مرگ و نیستى، چشم بستن از هستى، جدایى از کسانى که به آنها دلبستگى داشته است، رفتن و جهان را به دیگران واگذاشتن، به نوعى دیگر انسان را رنج مىدهد و سبب اضطراب مىشود.
ایمان مذهبى در انسان نیروى مقاومت مىآفریند و تلخىها را قابل تحمّل مىگرداند. انسان با ایمان مىداند هر چیزى در جهان حساب معیّنى دارد و اگر واکنش در برابر تلخىها به نحو مطلوب باشد، به فرض این که خود این تلخى غیر قابل جبران باشد، به نحوى دیگر از طرف خداوند متعال جبران مىشود. پیرى به حکم این که پایان کار نیست و به علاوه، یک فرد با ایمان همواره فراغت خویش را با تلاش و کوشش و عبادت و انس با ذکر خدا پر مىکند، مطبوع و دوست داشتنى مىگردد، به طورى که لذت زندگى در دوره پیرى براى مردم خداپرست از دوره جوانى بیشتر مىگردد. قیافه مرگ در چشم فرد با ایمان با آنچه در چشم فرد بىایمان مىنماید، انتقال از دنیایى فانى و گذرا به دنیایى باقى و پایدار و از جهانى کوچکتر به جهانى بزرگتر است. مرگ منتقل شدن از جهان عمل و کشت به جهان نتیجه و محصول است. از اینرو، چنین فردى نگرانىها و اضطراب خویش را از مرگ، با کوشش در کارهاى نیک، که در زبان دین «عمل صالح» نامیده مىشود، برطرف مىسازد و از نزدیک شدن مرگ دچار اضطراب نمىشود.
و. سکینه (آرامش خاطر)
«سکینه» در لغت، به معناى وقار، سنگینى و آرامش است. (29) برخى آن را به هیئت خاص جسمانى معنا کردهاند که از آرامش اعضا حاصل مىشود. (30) افراد مؤمن داراى نوعى آرامش و اطمینان هستند که هرگونه وحشت و دو دلى از آنها زایل مىشود. این آرامش زاییده ایمان است. افراد با ایمان هنگامى که به یاد قدرت بىپایان خداوند متعال مىافتند، امیدوار مىشوند و در پرتو آن مشکلات خود را حل شده مىبینند.
ویلیام جیمز مىگوید: «همانطور که امواج خروشان و غلطان اقیانوس نمىتواند آرامش و ژرفاى آن را برهم زند و امنیت آن را پریشان سازد، شایسته است که دگرگونىهاى سطحى و موقت زندگى، آرامش درونى انسانى را که عمیقا به خداوند ایمان دارد، بر هم نزند؛ چرا که انسان متدیّن واقعى، تسلیم اضطراب نمىشود و توازن شخصیت خویش را حفظ مىکند و همواره آماده مقابله با مسائل ناخوشایندى است که احتمالاً روزگار برایش پیش مىآورد. (31)
خداوند در قرآن کریم مىفرماید: «ثُمَّ اَنزَل اللّهُ سکینتَهُ على رسولِه و علىَ المؤمنین.» (32) و آرامش را بر کسانى که بهرهاى از ایمان را داشته باشند، نازل مىفرماید. (33)
علاّمه طباطبائى صاحب تفسیر المیزان، «سکینه» را از ماده سکون به معناى آرامش دل دانستهاند؛ آرامشى که انسان در عزم و اراده خود دارد و هیچگونه اضطراب و نگرانى به خود راه نمىدهد؛ مانند شخص حکیم؛ یعنى کسى که داراى ملکه اخلاقى (حکمت) باشد که نسبت به کارهاى خودش چنین آرامشى دارد. این آرامش را هم از خواص ایمان بر شمردهاند. سپس ایشان براى واضح شدن معناى «سکینه» مقدّمهاى ارائه مىدهند:
«انسان روى غریزه فطرى، کارهاى خود را با تعلیق انجام مىدهد؛ یعنى یک سلسله مقدّمات عقلى که مشتمل بر مصالح زندگى و مؤثر در سعادت واقعى و موافق با غرض صحیح اجتماعى است، ترتیب داده و از آنها نتیجه مىگیرد که چه کارى را بکند و چه کارى را نکند، در صورتىکه روى اسلوب فطرت مشى کند و جز آنچه براى سعادت حقیقىاش سودمند است، در نظر نگیرد، این کار فکرى با آرامش خاطر و بدون هیچگونه تزلزل و اضطراب انجام مىگیرد، ولى در صورتى که به زندگى مادى چسبیده و از هوا و هوس خود پیروى کند، امر بر او مشتبه شده و نیروى وهم و خیال با فریبندگى و آرایشگرى مخصوص به خود در افکار و اندیشههایش مداخله مىکند و از طرفى، از راه راست منحرفش ساخته و از طرف دیگر، او را در تصمیم خود سست و در اقدام به کارهاى سخت و سنگین، مضطرب مىنماید.» (34)
وى شخص مؤمن را همچون کسى مىداند که بر تکیهگاهى استوار و پایهاى ویران نشدنى تکیه زده و امور خود را بر معارف حقّه و اعتقادات غیرقابل شک و شبهه، مبتنى ساخته است. او در کارها طبق فرمان الهى اقدام مىکند و چیزى را متعلّق به خودش نمىداند تا ترس از بین رفتنش را داشته باشد. شخص مؤمن از فقدان چیزى اندوهگین نمىشود و براى تشخیص خیر و شر دچار اضطراب و دودلى نمىگردد. در ادامه، ایشان شخص بىایمان را همچون افراد بى سرپرستى مىداند که به کارشان رسیدگى نمىشود و خیالات و احساسات شوم، از هر طرف بر آنها حمله کرده آنها را دچار اضطراب شدید مىکند.
مرحوم علاّمه براى این ادعاى خود، شواهدى از آیات قرآن کریم مىآورند:
ـ «خدا دوست مؤمنان است.» (35)
ـ «آن بدینجهت است که خدا دوست (یا سرپرست) کسانى است که ایمان دارند و کافران دوست ندارند.» (36)
ـ «خدا دوست کسانى است که ایمان دارند، از تاریکىها به سوى نور بیرونشان مىبرد، و کسانى که کفر ورزیدند، دوستانشان گردن کشانند که از نور به سوى تاریکىها بیرونشان مىبرند.» (37)
ـ «ما شیطانها را دوستان کسانى که ایمان نمىآورند قرار دادیم.» (38)
ـ «آن شیطان به شما نوید مى دهد که یارانش را به ترس مىاندازد.» (39)
ـ «شیطان به شما نوید فقر مىدهد و به کار زشت وامىدارد ولى خدا به شما نوید آمرزش مىدهد.» (40)
ـ «کسى که شیطان را به جاى خدا دوست بگیرد، در حقیقت زیان آشکارى کرده است. به ایشان نوید مىدهد و آرزومندشان مىسازد. و شیطان به ایشان نویدى جز فریب نمىدهد.» (41)
ـ «همانا دوستان خدا نه ترسى بر ایشان است و نه اندوهناک مىشوند..» (42)
ایشان از آیات مزبور استفاده مىکنند که هرگونه ترس، اندوه، نگرانى و اضطراب و فریبخوردگى در طرف کفر، و صفات مقابل آن در طرف ایمان قرار دارند. در ادامه، ایشان از آیه 122 سوره انعام «آیا کسى که مرده بود، زندهاش ساختیم و برایش نورى قرار دادیم که در میان مردم بدان مشى کند همانند کسى است که صفتش در تاریکىهاست و از آن بیرون شدنى نیست؟» (43) چنین استفاده مىکنند که کافر به خاطر اینکه در ظلمات است و چشمش جایى را نمىبیند، در رفتار خطا مىکند، اما مؤمن داراى نور الهى است و با آن خیر را از شر تمیز مى دهد. خداوند حیات تازهاى به مؤمن افاضه فرموده که این نور از توابع آن است، و این حیات غیر از حیاتى است که کافر هم در آن شرکت دارد. حیاتى که خداوند به مؤمن مىدهد به وسیله روح مخصوصى است که لازمهاش ثبوت و استقرار ایمان در قلب مؤمن است. بنابراین، شخص مؤمن از طرف خدا به وسیله روحى تأیید مىشود که در اثر آن ایمان در دلش استقرار مىیابد و حیات نوینى در کالبدش و نورى درخشان در پیش رویش پدید مىآید.
علاّمه طباطبائى در ادامه به طور خلاصه «سکینه» را چنین تعریف مىنمایند: «سکینه عبارت است از یک روح الهى یا ملازم با یک روح الهى که موجب آرامش دل و اطمینان و آسودگى خاطر مىباشد.»
اشاره به نتایج برخى از تحقیقات انجام شده
افراد و گروههایى از محققان در سراسر جهان درباره تأثیر ایمان به خدا، مذهب و محیطهاى مذهبى و آداب و رسوم دینى در سلامت روانى افراد، بهداشت روانى جامعه و بهبود بخشى بیماران روانى و مقاوم کردن افراد در برابر حوادث و وقایع دردناک و ایجاد آرامش به نتایج مثبت و قابل توجّهى دست یافتهاند. به رغم اختلاف روشها، محیطها و موضوعات مورد بررسى، تقریبا تمامى این تحقیقات بر این موضوع اتفاقنظر دارند که در محیطهاى مذهبى و جوامعى که ایمان مذهبى آنها بیشتر است، میزان اختلالهاى روانى و بخصوص اضطراب و افسردگى به طور محسوسى کمتر از میزان آنها در محیطها وجوامع غیر مذهبى است و افراد مذهبى به طور کلى، از سلامت روانى بیشترى نسبت به دیگران بر خوردار هستند. (44)
پالینکاس ( Palinkas ) با بررسى نقش سخنرانىها و موعظههاى مذهبى در کاهش اضطراب چینىهاى مسیحى مهاجر مقیم «سان دیه گو» اظهار مىدارد که مراسم مذهبى براى این افراد نوعى حالت حمایتى ایجاد مىکند؛ زیرا دوستىهاى رهایىبخش و شفادهنده مرتبط با حالات روحانى، سلامتى روانى براى آنها ایجاد مىکند. نتایج این تحقیق نشان مىدهد که ایمان به خدا و حضور در مکانها و مراسم مذهبى موجب کاهش یافتن میزان اضطراب و احساس تنهایى مىشود. (45)
موریس ( Morris ) با بررسى تأثیر زیارت اماکن مقدّسه بر اضطراب و افسردگى از طریق اجراى تست اضطراب و افسردگى در مورد 11 مرد و 13 زن بیمار به این نتیجه دست یافت که جوّ مذهبى موجود در این مکانها با ایجاد امیدوارى و تقویت ایمان مذهبى افراد، موجب کاهش علایم و تظاهرات اضطرابى وافسردگى افراد مىشود. (46)
کونیگ ( Koenig ) با تحقیق در مورد ارتباط ایمان مذهبى و مذهب با سلامت روانى افراد، ثابت کرد که مذهب براى افراد در برابر عوامل مخرّب، زیانآور و تنشزاى محیطى، یک سپر دفاعى ایجاد مىکند و عقاید مذهبى سلسله گستردهاى از اثرات مثبت، خوب و استحکام بخش روانشناختى در افراد ایجاد مىکنند. (47)
کولکاى ( Kwilecki ) با بررسى تأثیر ایمان مذهبى، نماز و دعا در کاهش اضطراب، به این نتیجه رسید که 42% افراد نمونه او گزارش دادهاند که نماز اضطراب را پایین مىآورد. (48)
تحقیقاتى که در زمینه دین مبین اسلام انجام پذیرفته است نیز بر وحدت بخشى نظام روانشناختى انسان توسط مذهب اسلام تأکید دارد. این تحقیقات نشان مىدهند که بین ایمان مذهبى و سلامت روانى و همچنین کاهش میزان اختلالات روانى رابطهاى مستقیم وجود دارد.
باقرى با مقایسه میزان افسردگى و اضطراب دانشآموزان پسر و دختر عضو انجمن اسلامى با سایر دانشآموزان، نقش ایمان مذهبى در سلامت روان را در مقایسهاى آمارى مورد بررسى قرار داده و به این نتیجه دست یافته است که میانگین اضطراب و افسردگى دانشآموزان عضو انجمن اسلامى با تفاوت معنادارى از میانگین اضطراب و افسردگى سایر دانش آموزان کمتر است. (49)
ابراهیمى و نصیر در مطالعهاى با عنوان بررسى رابطه بین عملکرد دین اسلام و افسردگى نشان دادند که ایمان مذهبى نگرشهاى مذهبى و برپادارى نماز، هر کدام به نحوى در حفظ تعادل روانى و استمرار امیدوارى انسانها مؤثرند. (به نقل از پناهى) (50)
طهرانى (1997) در بررسى رابطه اضطراب و گرایش مذهبى، با استفاده از مقیاسى که سطح و گرایش مذهبى اسلامى را مورد سنجش قرار مىدهد، به این نتیجه دست یافته است که هر چه سطح و گرایش مذهبى افراد کمتر باشد، اضطراب عمومى آنها افزایش مىیابد و تصریح مىکند که عدم گرایش مذهبى اسلامى و نیز افزایش ضعف شناختهاى اسلامى با افزایش اضطراب رابطه دارد. (به نقل از: جان بزرگى، 1378) (51)
پناهى (1382) در یک تحقیق میدانى به بررسى رابطه تقیّد به نماز و میزان اضطراب دانشآموزان دبیرستانى شهرستان قم پرداخته و به این نتیجه دست یافته است که هر قدر تقیّد به نماز بیشتر است، اضطراب دانشآموز کمتر است. (52)
نتیجه
با توجه به آیات قرآن کریم، روایات ائمّه هدى علیهمالسلام ، دیدگاههاى نظرى دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى و همچنین تحقیقات انجام شده درباره نقش ایمان به خدا، اعتقادات مذهبى و انجام فرایض دینى، مىتوان به این نتیجه رسید که ایمان به خدا نقش بسیارى در بهداشت روانى افراد و کاهش اضطراب دارد. /م
________________________________________
1و2ـ پریرخ دادستان، روانشناسى مرضى تحولى، چ دوم، تهران، سمت، 1376، ج 1، ص 60 به نقل از استیفن، 1982؛ به نقل از کامر، 1995.
3ـ معناى لغوى «اضطراب»: اضطراب واژهاى عربى و مصدر باب افتعال است. حیران و سرگردان بودن، حرکت، زیاد رفتن در جهات مختلف از جمله معانى است که در کتابهاى لغت براى اضطراب بیان کردهاند. (التحقیق فى کلمات قرآن الکریم، ج 7، ص 23 ماده «ضرب» و (لسان العرب، ج 8، ص35 و راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 304.) «اضطراب» در فارسى، معادل پریشان شدن، لرزیدن، سراسیمگى، بیتابى و نگرانى، آشفتگى و دغدغه مىباشد. (محمد معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 295.)
4الى 8ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 61.
8. dysphoria .
9ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 61.
10ـ سعید شاملو، بهداشت روانى، چ دوازدهم، تهران، رشد، 1376، ص 174.
11ـ معناى لغوى «ایمان»: ایمان مصدر از ماده «امن» است. در کتابهاى لغت، این ماده را به معناى آرامش نفس و سکون قلب و از بین رفتن ترس معنا کردهاند. همچنین این ماده به آرامش، رفع ترس و وحشت و اضطراب معنا شده است. کلمه «ایمان» در لغت، به معناى تصدیق و اذعان است و از نظر شرع، به معناى تصدیق خداوند متعال و صفات اوست. (لسان العرب، ج 2، ص 224 / معجم مقاییس اللغه، ج1، ص 133 / مفردات راغب، ص 21 / التحقیق فى کلمات قرآن الکریم، ج 1، ص 138)
12ـ محمدحسین، طباطبائى، المیزان، ج 11، ص 390.
13ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 50.
14و15ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 94 / ص 95.
16ـ باید خاطر نشان کنیم که از دهه 1970 از یکسو، متخصصان علوم انسانى و از سوى دیگر، متخصصان رفتارشناسى طبیعى ( etholog ) بر اساس مبادلههاى بیش از پیش گسترده در سطح بینالمللى، نسبت به بررسى رفتارهاى انسانى بر اساس روشها و مفاهیم رفتارشناسى طبیعى علاقهمند شدند. بدینسان، متخصصان گروه نخست نه فقط به کشف الگوهایى که راه را براى تببین رفتارهاى انسانى هموار مىساخت دست یافتند، بلکه بازخورد جدیدى در برابر موضوعهاى مورد مشاهده اتخاذ کردند. در عین حال، متخصصان رفتارشناسى طبیعى نیز با گذار از مرحله «الگوهاى حیوانى رفتار انسانى» و جستوجوى مشابهتهاى غالبا نازل، و مجهّز به روشهاى تجربى و مشاهدهاى آزمون شده، مصمّم شدند تا به طور مستقیم به بررسى رفتار انسان، بخصوص در قلمرو ارتباطهاى غیرکلامى، و پدیدآیى رفتار کودک بپردازند و بدینروى، مرز بین انسان و حیوان را در نوردیدند، تجربههاى خود را در بررسى رفتارهاى انسانى به کار بردند و کوشش کردند تا به مسائلى مانند دلایل پرخاشگرى دایم برخى از کودکان، اجتناب برخى دیگر از فعالیتهاى گروهى، علت طردشدگى یک کودک از گروه و یا چگونگى روابط بین افراد یک گروه و تحوّل این روابط و جز آن پاسخ گویند. (مونتانیه، 1984).
17ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 106.
18. humanistic and existential theorists .
19. unconditional positive regard .
20. Existential anxiety .
21و22ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 111 / ص 113.
23. automatic thoughts .
24ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 116.
25و26ـ آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ص 88.
27ـ محمد عثمان نجاتى، قرآن و روانشناسى، ترجمه عباس عرب، چپنجم، مشهد،بنیادپژوهشهاىاسلامى، 1381، ص 335.
28ـ ر.ک: ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدى قائنى، چ دوم، قم، دارالفکر، 1368، ص 168.
29ـ لسان العرب، ج 6، ص 313 ماده «سکن».
30ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ج 1، ص 394 ماده «سکن».
31ـ ر.ک. ویلیام جیمز، پیشین.
32ـ «سپس خداوند سکینه و آرامش خود را بر پیامبر و بر مؤمنان نازل کرد.» (توبه: 26)
33ـ اصول الفقه بیانکننده قوانین برآمده از درک عرفى الفاظ است. در مباحث مفاهیم از اصول الفقه، مفهوم وصف مطرح است. عدهاى قایلند که تعلیق حکم به وصف مشعر به علّیت است. از این قاعده در اینجا مىتوان به این صورت استفاده کرد. اینکه قرآن مىفرماید: «خدا آرامش را بر پیامبر و مؤمنان نازل کرد»، چنین استفاده مىشود که وصف ایمان خود عامل و زمینهساز براى فرود آمدن سکینه و آرامش است.
34ـ محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 2، ترجمه محمدتقى مصباح یزدى، چ چهارم، نشر بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبائى با همکارى رجا، 1367، ص 407ـ 411.
35ـ «والله ولى المؤمنین» (آل عمران: 68)
36ـ «ذلک بانّ اللّه مولىَ الّذینَ آمَنوا و اَنّ الکافرینَ لا مولى لَهم» (محمد:11)
37ـ «الله ولىُّ الّذینَ آمَنوا یُخرجهم مِن الظُلماتِ الىَ النور و الّذینَ کَفَروا اولیاؤُهم الطاغوتُ یُخرجونَهم مِن النورِ اِلى الظُلُمات» (بقره: 257)
38ـ «انّا جَعلنا الشیاطینَ اولیاءَ للذینَ لا یُؤمنونَ» (اعراف: 27)
39ـ «ذلکم الشیطانُ یُخوّف اولیائه.» (آل عمران: 175)
40ـ «الشیطانُ یَعدُکم الفقرَ و یَأمرکُم بِالفحشاء و اللّه یَعدکُم مغفرةً» (بقره: 268)
41ـ «وَمَن یتخذ الشَیطانَ ولّیا مِن دونِ اللّهِ فَقَد خسرَ خسرانا مبینا یَعدهُم و یُمنیّهم و ما یعدهُم الشیطانُ الاّ غُرورا.» (نساء: 120)
42ـ «الااِنّاولیاءَاللّهِ لا خوفٌ علیهم و لا هُم یَحزَنون. (یونس: 62)
43ـ «او مَن کانَ میتا فاحیَیناهُ و جَعلنا له نورا یَمشى بِه فی الناسِ کَمَن مثلُه فِى الظلماتِ لَیس بخارجٍ مِنها.» (انعام: 122)
44ـ على احمد پناهى، «بررسى رابطه تقید به نماز و سطح اضطراب دانشآموزان سال دوم دبیرستانهاى شهرستان قم»، رساله کارشناسى ارشد، قم، مؤسسه آموزشى و پزوهشى امام خمینى، 1382، گروه روانشناسى، ص 89.
45. Palinkas, L.A. (1982) , "Ethncity, Edentity and Mental Health: The use of Rhetoric in an Emmigrant Chinese Church" (San DIEGO; Journal of Psychoanalitic Anthropology, Sum; Vol 5(3), 235- 258 .
46. Morris, p.A. (1983), "The effect of pilgriage on anxiety, depression and religious attitude", England; Psychological- Medicine. May; Vol 12 (2): 291 - 294.
47. Koenig, H.G. (1994), The Relationship between Judeo Christian Religion and Mental Health among Middle - Aged and Older Adults, DURHAM, NC, U.S.A ; Advances, Fal: Vol 9 (4): 33-39 .
48. Kwilecki, S. (1968). Religious oriwntion and Personality: A case study . Review of religious Research, 28, 16- 28 .
49ـ عباسعلى باقرى، «مقایسه میزان افسردگى و اضطراب دو گروه از دانشآموزان پسر و دختر عضو فعّال انجمن اسلامى و سایر دانشآموزان در شهرستان علىآباد کتول»، رساله کارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه تربیت معلم، دانشکده رواایمان به خدا و نقش آن در کاهش اضطراب
مقدّمه
اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان، در همه افراد در حدّى اعتدالآمیز وجود دارد و در این حد، به عنوان پاسخى سازش یافته تلقّى مىشود، به گونهاى که مىتوان گفت: «اگر اضطراب نبود، همه ما پشت میزهایمان به خواب مىرفتیم.» (1) فقدان اضطراب ممکن است ما را با مشکلات و خطرات قابل ملاحظهاى مواجه کند: اضطراب است که ما را وامىدارد تا براى معاینات پزشکى و درمان بیمارىها به پزشک مراجعه کنیم، کتابهایى را که از کتابخانه به عاریت گرفتهایم بازگردانیم، در یک جاده لغزنده با احتیاط رانندگى کنیم... و بدینسان، زندگى طولانىتر، سازندهتر و بارورترى داشته باشیم. بنابراین، اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان، یکى از مؤلّفههاى ساختار شخصیت وى را تشکیل مىدهد و از این زاویه است که برخى از اضطرابهاى دوران کودکى و نوجوانى را مىتوان بهنجار دانست و تأثیر مثبت آنها را بر فرایند تحوّل پذیرفت؛ چرا که این فرصت را براى افراد فراهم مىآورد تا سازوکارهاى سازشى خود را در جهت مواجهه با منابع تنیدگىزا گسترش دهند. به عبارت دیگر، مىتوان گفت: اضطراب در برخى مواقع، سازندگى و خلّاقیت را در فرد ایجاد مىکند، امکان تجسّم موقعیتها و سلطه بر آنها را فراهم مىآورد و یا آنکه وى را برمىانگیزد تا به طور جدّى با مسؤولیت مهمى مانند آماده شدن براى یک امتحان یا پذیرفتن یک وظیفه اجتماعى مواجه شود.
اما اگر اضطراب از این حد فراتر رود و از حالت سازندگى خارج شده، جنبه مزمن و مداوم پیدا کند، نه تنها نمىتوان این صورت را پاسخى سازش یافته دانست، بلکه باید آن را به منزله منبع شکست، سازش نایافتگى و استیصال گستردهاى تلقّى کرد که فرد را از بخش عمدهاى از امکاناتش محروم مىکند، آزادى و انعطاف او کاهش مىیابد و طیف گسترده اختلالهاى اضطرابى را، که از اختلالهاى شناختى و بدنى تا ترسهاى غیر موجّه و وحشتزدگىها گستردهاند، به وجود مىآورد. (2)
با توجه به این مقدّمه و عنوان مقاله، روشن است که در این نوشتار تأثیر ایمان و آثار آن در کاهش و رفع اضطراب نابهنجار و مرضى مورد بررسى قرار مىگیرد. اما به دلیل آنکه براى «اضطراب» تعاریف متعددى ذکر شده و در تبیین آن نظریات گوناگونى مطرح گردیده است و همچنین براى فهم دقیق جنبههاى درمانى ایمان به خدا در کاهش و رفع اضطراب، پیش از آنکه به این جنبهها پرداخته شود، لازم است به برخى از تعاریف اصطلاحى اضطراب (3) اشاره شود و پس از معرفى تعریف مورد قبول، «ایمان» تعریف مىگردد. آنگاه تبیینهاى نظرى گوناگون در مورد چگونگى بروز اضطراب ارائه مىشود و چگونگى تأثیر ایمان مذهبى بر کاهش اضطراب بیان مىگردد و در پایان، به تحقیقات انجام شده اشاره شده و نتیجهگیرى مىشود.
تعاریف «اضطراب»
بر اساس موضعگیرىهاى گوناگون متخصصان، تعریفهاى گوناگونى براى «اضطراب» ارائه شده است. براى اجتناب از هرگونه سوء تفاهم، مهمترین آنها ذکر مىشوند:
الف. «اضطراب» عموما یک انتظار به ستوه آورنده است و ممکن است در تنشى گسترده و موحش و اغلب بىنام، اتفاق افتد. این حالت، که به شکل احساس و تجربه کنونى، مانند هر اغتشاش هیجانى در دو سطح همبسته روانى و بدنى در فرد پدید مىآید، ممکن است به یک تهدید عینى «اضطراب آور» (تهدید مستقیم یا غیرمستقیم مرگ، حادثه شوم شخصى یا مجازات) نیز وابسته باشد. (لافون Lafon ، 1973 ) (4)
ب. «اضطراب» عبارت است از: واکنش فرد در مقابل یک موقعیت ضربهآمیز؛ یعنى موقعیتى که تحت تأثیر بالا گرفتن تحریکات، اعم از بیرونى یا درونى، واقع شده و فرد در مهار کردن آنها ناتوان است. (چاپلین، Chaplin ، 19 75 ) (5)
ج. ناراحتى در عین حال روانى و بدنى که بر اثر ترسى مبهم و احساس ناایمنى و تیرهروزى قریبالوقوع در فرد آدمى به وجود مىآید. (پیه رون Pireron ، 1985) (6)
د. اضطراب به منزله حالت هیجانى توأم با هشیارى مستقیم نسبت به بىمعنایى، نقص و نابسامانى جهانى است که در آن زندگى مىکنیم. (ربر Reber ، 1985 ) (7)
ه . نگرانى پیشاپیش نسبت به خطرها یا بدبختىهاى آینده، همراه با احساس بىلذتى (8) یا نشانههاى بدنى تنش، که البته منبع خطر پیشبینى شده مىتواند درونى یا بیرونى باشد. ( DSMIV,1994 ) (9)
و. ترسى که در اثر به خطر افتادن یکى از ارزشهاى اصولى زندگى شخص ایجاد مىشود. (رولومى Rolomy ) (10)
در یک جمعبندى کلى از چند تعریفى که ذکر شد، مىتوان «اضطراب» را به عنوان احساس رنجآورى که با یک موقعیت ضربهآمیز کنونى یا با انتظار خطرى که به شیئى غیرمعین وابسته است، تعریف کرد. به عبارت دیگر، اضطراب مستلزم مفهوم ناایمنى یا تهدیدى است که فرد منبع آن را به وضوح درک نمىکند.
تعریف «ایمان»
«ایمان عبارت است از: پذیرایى و قبول مخصوصى از ناحیه نفس نسبت به آنچه که قبول کرده؛ قبولى که باعث شود که نفس در برابر آن ادراک و آثارى که اقتضا دارد، تسلیم شود.» (11) علاّمه طباطبائى با تأکید بر اینکه عمل جزء ایمان است، در مورد علامت تسلیم و قبول مىفرماید: «علامت چنین قبولى این است که سایر قوا و جوارح آدمى نیز آن را قبول نموده و مانند خود نفس در برابرش تسلیم شود.» (12)
هرگاه این ایمان نسبت به خدا باشد، آن را «ایمان به خدا» مىگویند. این ایمان به خدا، که همان اعتقاد قلبى و انجام دادن اعمال صالح است، صفات دیگرى را در روح مؤمن به وجود مىآورد که با بودن ایمان، آنها نیز هستند و شدت و ضعف آنها، که تعیینکنندگان رفتارهاى انسان هستند، به شدت و ضعف خود ایمان بستگى دارد. این صفات را مىتوان از ارکان ایمان به حساب آورد.
حضرت على علیهالسلام مىفرمایند: ایمان بر چهار رکن و پایه قرار داده شده است، آن چهار پایه عبارتند از: صبر، یقین، عدل و جهاد.
1. «صبر» یعنى پایدارى بر انجام واجبات، خوددارى از معاصى و بردبارى در مقابل ناملایمات و سختىها.
2. «یقین» یعنى یقین به وجود خدا، روز جزا، ثواب و عقاب و معارف حق.
3. «عدل» یعنى اعتدال در اخلاق، اعمال، دادگرى و عدم تعدّى به حقوق دیگران.
4. «جهاد» یعنى کوشش و فداکارى در راه ترویج خداپرستى، ارشاد و هدایت انسانها و جلوگیرى از بىدینى، دنیاپرستى، ظلم و بیدادگرى. (13)
دیدگاههاى نظرى درباره اضطراب
1. تبیینهاى مبتنى بر عوامل فرهنگى ـ اجتماعى
از دیدگاه نظریهپردازان فرهنگى ـ اجتماعى، اختلالهاى اضطراب تعمیم یافته بیشتر در کسانى مشاهده مىشود که با فشارها و موقعیتهاى خطرناک اجتماعى مواجه هستند. تحقیقات نشان دادهاند که در افرادى که در محیطهاى تهدیدآمیز زندگى مىکنند، احساس تنش گسترده، نگرانى، برانگیختگى، بىقرارى و همچنین اختلالهاى خواب، که مشخصکننده اضطراب تعمیم یافتهاند، بیشتر است. (بوم Baum و فلمینگ Fleming ، 1993 )
همچنین پژوهشهایى که در سراسر جهان (ژاپن، انگلستان، کانادا، لهستان، هندوستان، تایلند و ...) انجام شدهاند، ثابت کردهاند که در اغلب موارد در خلال تغییرات اجتماعى ناشى از جنگ، اختناق سیاسى، دگرگونىهاى صنعتى و رویدادهاى ملّى مرتبط با آنها، نشانههاى اضطرابى افزایش مىیابند. (کمپتون Compton و همکاران، 1991) (14)
2. تبیینهاى روانپویشى
زیگموند فروید Freud (1905 ، 1917 ، 1926 ، 1933 ) نخستین تبیینهاى روانپویشى را درباره هراس و اختلالهاى اضطرابى ارائه داد. وى کار خود را با متمایز کردن سه نوع اضطراب آغاز کرد: اضطراب واقعى، اضطراب نورُزى و اضطراب اخلاقى.
اضطراب واقعى هنگام مواجهه با خطرات برونى به وجود مىآید و واکنشى فطرى، همگانى و بهنجار است.
اضطراب نورُزى وقتى ایجاد مىشود که والدین یا شرایط پیرامونى به طور مداوم و افراطى، موانعى را در راه بیان کشانندههاى بُن به وجود مىآورند.
اضطراب اخلاقى ناشى از تنبیهها و تهدیدهایى است که هنگام بیان کشانندههاى بُن اعمال مىشوند و موجب مىگردند تا این کشانندهها به خودى خود تهدیدآمیز در نظر گرفته شوند و در نتیجه، هر بار که فرد چنین کشانندههایى را احساس مىکند، دچار اضطراب مىشود.
کلاین ( Mela nie Klein ) نظریه خود را درباره اضطراب به صورتى کاملاً مستقل از نظریه فروید بنا کرده است و اغلب در آثارش بر تفاوتهاى بنیادى که موضعگیرى وى را از موضعگیرى فروید متمایز مىکند، تأکید کرده است. وى معتقد است که تعارض بین کشاننده زندگى و کشاننده مرگ، انسان را از بدو تولد در معرض اضطراب قرار مىدهد. بنابراین، از دیدگاه کلاین، براى درک اضطراب، باید به غریزه مرگ یعنى مفهوم پرخاشگرى متوسّل شد. (کلاین، 1948) در حالى که فروید آشکارا مفهومى را که بر اساس آن ترس از مرگ تشکیلدهنده اضطراب نخستین است، مردود مىشمارد و بر این باور است که چنین ترسى اکتسابى است و دیرتر آشکار مىشود. (فروید، 1926) کلاین اظهار مىکند که بر پایه مشاهدات تحلیلى خود توانسته است به این نکته دست یابد که ترس از دست دادن زندگى در ناهشیار وجود دارد و این ترس به منزله واکنشى نسبت به غریزه مرگ است. بدین سان، وى خطرى را که از فعالیت درونى غریزه مرگ به وجود مىآید، نخستین علت اضطراب مىداند. (کلاین، 1948) (15)
3. دیدگاه رفتارشناسى طبیعى (16) و تبیینهاى زیستى ـ رفتارى
مرگ هر موجود زندهاى را تهدید مىکند. انواع گوناگون نمىتوانند به بقاى خود ادامه دهند، مگر آنکه تعداد قابل ملاحظهاى از افراد هر نوع، تا حد تولید مثل زنده بمانند. بقاى بسیارى از انواع ابتدایى، بر بارورى اعجابانگیز آنها مبتنى است. بنابراین، هر عامل، هرچند ناچیز، که بتواند مرگ را به تعویق بیندازد، در مبارزه نوع براى بقاى آن، داراى اهمیت قابل ملاحظهاى مىشود. (دوماره، 1979)
هر قدر افراد بیشتر بتوانند خود را فعّالانه از خطر دور کنند، به همان اندازه امید زندگى آنها افزایش مىیابد و بخت بقاى نوع افزونتر مىشود. هر قدر تعداد افراد یک نوع محدودتر باشد فرایند تحوّل کُندتر خواهد بود و مسأله ظرفیت اجتناب از خطرها، اهمیت بیشترى خواهد یافت. (همان منبع)
با وجود این، در اختیار داشتن توانایىهاى سریع یادگیرى و واکنشهاى بازتابى براى بقاى حیوان، کفایت نمىکند، بلکه افزون بر آن، حیوان باید داراى یک آمادگى خاص یعنى «ترس» و به معناى دقیقتر، «اضطراب» باشد تا وى را در یک حالت هشدار و مراقبت بیشینه نگه دارد. از این دیدگاه، ترس نیز مانند انگیزشهاى دیگر، باید به صورت خودکار بروز کند. تکامل انواع باید افراد را داراى حداقل تولید درونزاد اضطراب کرده باشد تا بتواند براى زیستن و بقاى خویشتن با حدّ متوسط خطرهایى که در برابرشان قرار مىگیرند، مقابله کنند. (لى هازن، 1973) اما اگر یک محیط فاقد خطر باشد، تولید درونزاد اضطراب به اضطرابها و حتى وحشتزدگىهایى منجر مىشود که در چهارچوب فعالیتهایى که در خلأانجام مىشوند، تجلّى مىیابند و فقط هنگامى که مدتهاى مدید، تکامل یک نوع در شرایط محیطى خاصى، که از بین رفتن پاسخهاى اضطرابى را تسهیل مىکنند انجام گیرد، این تولید درونزاد اضطراب، به هیچ نوع تظاهرى نمىانجامد.
در مورد انسان، این احتمال وجود دارد که برخى از افراد مانند افراد روانآزرده، آمادگىهاى ژنتیکى گستردهاى در قلمرو اضطراب به ارث برده باشند و به عکس، در افرادى دیگر، مانند روان ـ دردمندان، چنین آمادگىهایى مشاهده نشود. در گروه نخست، هنگام فقدان محرّکهاى متناسب، که امکان برونریزى منظم اضطراب را فراهم مىکنند، این تولید درونزاد ممکن است به اضطراب، بىخوابى، خواب دیدههاى اضطرابآمیز و اختلالهاى اضطرابى از نوع هراسها منجر شود، یا آنکه این افراد را به تجسّس فعّالانه محرّکهاى اضطراببرانگیز در چهارچوب فیلمها، بازىهاى مهیّج و کتابهاى پلیسى وادار کند. از بین رفتن نشانههاى مرضى اضطرابى در برخى افراد در خلال جنگ و بازگشت مجدّد این نشانهها در زمان صلح، دلیلى بر این مدّعاست. (دوماره، 1979)
نظریهپردازان رفتارشناسى طبیعى، ترس و اضطراب را به منزله شیوههاى سازش با محیط طبیعى تلقّى کردهاند، صرفنظر از آنکه با اضطراب شناور یعنى اضطراب تعمیمیافته بدون موضوع معیّن و یا با اضطرابهاى مشخص مانند هراسها، که داراى موضوع معیّنى هستند، سر و کار داشته باشیم. با مشاهده ترسهاى کودکانه مانند ترس از تاریکى، ترس از حیوانات بزرگ و کوچک و جز آن، مىتوان به آسانى به ارزش سازشى آنها با شرایط طبیعى پى برد. (همان منبع) (17)
4. موضعگیرىهاى انسانىنگر و هستىنگر
نظریهپردازان انسانىنگر و هستىنگر (18) بر این باورند که اختلالهاى اضطرابى مانند هر اختلال روانى دیگر، هنگامى بروز مىکنند که افراد خود را صادقانه موردنظر و پذیرش قرار نمىدهند و در عوض، به انکار و تغییر افکار، هیجانها و رفتار خود مىپردازند. این موضعگیرىهاى دفاعى در نهایت، آنها را دچار اضطراب مفرط مىکند و ناتوانى در استفاده از نیروهاى بالقوّه انسانى را در پى دارد.
دیدگاه «انسانىنگر» درباره چگونگى گسترش اختلالهاى هراسى و اضطرابى در آثار راجرز ( Rogers ) به خوبى بیان شده است. (بارلو، 1995) وى عقیده دارد که اگر افراد نتوانند در خلال کودکى «توجّه مثبت بىقید و شرط» (19) را از افرادى که براى آنها معنادار هستند دریافت کنند، یک شیوه کنشورى دفاعى در آنها گسترش مىیابد و دیدگاهى انتقادى نسبت به خود اتخاذ مىکنند. به کار بردن اینگونه سازوکارهاى دفاعى موجب مىشود که آنها فقط جزءا به احساسات مثبت درباره خویشتن دست یابند و به اغتشاش فکرى و اضطراب گستردهاى دچار شوند که از احساس تهدیدشدگى دایم ناشى مىگردد.
نظریهپردازان «هستى نگر» معتقدند که هراس و اختلالهاى اضطرابى ناشى از «اضطراب هستى»، (20) یعنى ترس همگانى درباره محدودیتها و مسؤولیتهاى زندگى فرد است. (تیلیچ، 1953) آنها مىگویند: ما «اضطراب هستى» را تجربه مىکنیم؛ چون مىدانیم که زندگى محدود است و از مرگى که انتظار ما را مىکشد، مىهراسیم. ما همچنان مىدانیم که اعمال و انتخابهاى ما مىتوانند نتایج غیرمنتظرهاى داشته باشند و مىترسیم که مبادا بدون قصد، دیگران را ناراحت کنیم. و بالاخره، حدس مىزنیم که زندگى به طور کلى، هدفى ندارد و زندگى شخصى ما نیز مىتواند در نهایت، معنایش را از دست بدهد. (21)
5. تبیینهاى رفتارىنگر
«رفتارىنگران» عقیده دارند که افراد مبتلا به هراس یا اضطراب تعمیمیافته، نخست از راه شرطى شدن ترس را مىآموزند و سپس اجتناب از برخى اشیاء، موقعیتها یا رویدادها را فرا مىگیرند. آنها که واجد اختلالهاى هراسى هستند، ترس یا اجتناب از تعداد محدودى از موقعیتها یا اشیا را آموختهاند، در حالى که طیف اینگونه ترسها در مبتلایان به اضطراب تعمیمیافته بسیار گسترده است. (22)
6. تبیینهاى شناختى
اغلب نظریهپردازان شناختىنگر بر این نکته تأکید دارند که اختلالهاى اضطرابى تعمیم یافته از «باورهاى نامناسب» ناشى مىشوند و فرایندهاى شناختى را به منزله محور اصلى رفتارها، فکر و هیجان تلقّى کردهاند. از دیدگاه نظریهپردازان شناختى، همه ما هنرمندانى هستیم که به باز پدیدآورى و خلق جهان در ذهن خود مىپردازیم؛ همچنان که کوشش مىکنیم تا رویدادهاى پیرامون خود را درک نماییم. اگر بتوانیم هنرمندى واقعى باشیم، تجسّمهاى شناختى ما درست و مفید خواهند بود، اما در غیر این صورت، به خلق جهانى شناختى خواهیم پرداخت که براى ما رنجآور و مضر و براى دیگران، بیگانه خواهد بود. کُنشورى نابهنجار مىتواند از انواع مسائل شناختى مانند باورهاى نامناسب یا بازخوردها، افکار خودکار منقلبکننده و فرایندهاى فکرى غیرمنطقى منتج شود.
الیس ( Ellis ) معتقد است که برخى از افراد داراى باورهاى بنیادى غیرمنطقى هستند که بر چگونگى تفسیر آنها از رویدادها مؤثر است و واکنشهاى هیجانى نامتناسبى را در پى دارد. (الیس، 1984) از دیدگاه او، اغلب کسانى که از اختلال اضطراب تعمیمیافته رنج مىبرند داراى باورهایى هستند که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود:
ـ براى یک انسان بزرگسال لازم است که دوستش داشته باشند یا مورد تأیید همه کسانى قرا گیرد که در بین آنها زندگى مىکند.
ـ بسیار بد و فاجعهآمیز است اگر واقعا هیچ چیز مطابق دلخواهمان نباشد.
ـ هرکس باید تمام حواسش را به چیزى که خطرناک یا ترسناک است و یا مىتواند خطرناک یا ترسناک باشد، معطوف کند و امکان وقوع آن را در نظر بگیرد.
ـ هرکس باید به دیگران وابسته باشد و نیازمند فردى قدرتمندتر از خود است تا بتواند بر او تکیه کند.
ـ گذشته هر فرد، مهمترین تعیینکننده رفتار کنونى اوست؛ چرا که اگر چیزى به شدت بر زندگى یک فرد اثر گذاشته باشد، اهمواره همان اثر را خواهد داشت.
ـ همواره یک راه حل درست، دقیق و کامل براى مسائل انسانى وجود دارد و نیافتن این راه حلّ درست، فاجعهآمیز است.
وقتى افراد با این باورهاى بنیادى با یک رویداد تنیدگىزا مانند یک امتحان یا یک موقعیت غافلگیرکننده مثل از دست دادن یک عزیز مواجه مىشوند، گرایش دارند تا آن رویداد را به منزله رویدادى بسیار خطرناک یا تهدیدآمیز تفسیر کنند، واکنش شدیدى نشان دهند و ترس را تجربه کنند؛ و اگر این باورها در مورد رویدادهاى بیش از پیش گسترده زندگى به کار بسته شوند، مىتوانند آغازگر اختلالهاى اضطرابى باشند.
در نظریه شناختى مشابهى، بک ( Beck ) اظهار مىدارد که افراد مبتلا به اختلال اضطرابى تعمیمیافته داراى باورهاى غیر واقعنگر پنهان یا نهفتهاى هستند که احساس خطر قریبالوقوع را در آنها ایجاد مىکند (بک، 1991):
ـ هر موقعیت نا آشنا مىتواند به منزله یک موقعیت خطرناک جلوهگر شود.
ـ یک موقعیت یا یک شخص را باید نامطمئن دانست تا عکس آن ثابت نشده باشد.
ـ همواره بهتر است که انتظار بدترینها را داشته باشیم.
ـ ایمنى و سلامت فرد مستلزم پیشبینى خطرهاى احتمالى و آمادگى براى مواجهه با آنهاست. (بک و امرى، 1985)
چنین باورهاى نهفتهاى دامنه تجربیات فرد را محدود مىکنند و اضطراب مداوم به شکلگیرى تصاویر و افکارى که «افکار خودکار» (23) نامیده شدهاند، منجر مىشود. تحقیقات نشان دادهاند که باورهاى نامناسب مىتوانند اضطراب را ایجاد کنند. در بسیارى از پژوهشهایى که به آزمودنىهاى غیرمضطرب القا شده که دیدگاههاى منفى نسبت به خود را بپذیرند، توانستهاند نشانههاى اضطراب را در آزمودنىها به وجود آورند. براى مثال، وقتى از دانشجویان معمولى کالج خواسته شد جملاتى را مانند «نمراتم به اندازه کافى خوب نخواهند شد» و «ممکن است مرا اخراج کنند»، براى خود بخوانند، آنها به طور موقت دچار تغییرات تنفّسى و برخى از نشانههاى هیجانى شدند، در حالى که آزمودنىهاى گروه گواه، که جملاتى خنثى را مىخواندند، فاقد این نشانهها بودند. (ریم و لیتواک، 1969)
برخى دیگر از محققان بر اساس بررسى مستقیم افرادى که مبتلا به اختلال اضطرابى تعمیم یافته بودند، توانستند وجود نارسا کنشورى باورهاى آنها را تأیید کنند. (هیمل و تایر، 1989)
در اینجا مىتوان این پرسش را مطرح کرد که چه کسانى همواره منتظر خطر هستند و در نتیجه، دچار اختلال اضطرابى تعمیم یافته مىشوند؟ برخى از نظریهپردازان شناختىنگر بر این باورند که این افراد کسانى هستند که در زندگى خود با تعدادى از رویدادهاى منفى غیرقابل پیشبینى مواجه شدهاند. آنها معمولاً در برابر مسائل ناشناخته دچار ترس مىشوند و همواره منتظر بروز فاجعهاى هستند (پکران، 1992) و همه چیز را زیر نظر دارند تا نشانههاى خطر را بیابند و بدین صورت است که در واقع، چنین علایمى را همه جا مىبینند و زندگى خود را در اضطراب مىگذرانند. (24)
ایمان مذهبى و کاهش اضطراب
در تعالیم اسلامى، روشها و شیوههاى گوناگونى براى مقابله با اضطراب ذکر شدهاند. اصلىترین عامل براى رسیدن به آرامش، حفظ آن و غلبه بر اضطراب، «ایمان به خداوند» بیان شده است. حضرت على علیهالسلام در روایتى کوتاه مىفرمایند: «آمِن تَأمَن»؛ (25) ایمان بیاور تا در امان باشى. آن حضرت همچنین ایمان به خدا را مساوى با آرامش و امنیت مىدانند و مىفرمایند: «الایمانُ امان»؛ (26) ایمان همان امنیت و آرامش است. ویلیام جیمز ( William Jemes )، روانشناس معروف قرن بیستم مىگوید: «ایمان بدون شک، مؤثرترین درمان اضطراب است.» (27)
ایمان به خداوند آثار متعددى دارد و هر یک به شیوهاى خاص در رفع اضطراب و ایجاد آرامش مؤثرند. در ادامه، به برخى از این آثار و چگونگى آرامبخشى آنها اشاره مىشود:
الف. خوشبینى
یکى از آثار ایمان مذهبى، خوشبینى به جهان خلقت و هستى است. ایمان مذهبى به تلقّى انسان از جهان شکل خاصى مى دهد، به این نحو که آفرینش را هدفدار و هدف را خیر و تکامل و سعادت معرفى مى کند. طبعا این طرز تلقّى از جهان دید انسان را نسبت به نظام کلى هستى و قوانین حاکم بر آن خوشبینانه مىسازد. ویلیام جیمز مىگوید: «قیافه دنیا در نظر مردم با ایمان فرق مىکند؛ چرا که مردم مذهبى به طور کلى قبول دارند که هر واقعه و امرى که به زندگى آنها ارتباط دارد، انعکاسى از مشیّت الهى است.» (28) حالت فرد با ایمان در کشور هستى، مانند حالت فردى است که در کشورى زندگى مىکند که قوانین و دستورهاى حکومتى آن کشور را صحیح و عادلانه مىداند، به حسن نیت گردانندگان اصلى کشور نیز ایمان دارد و قهرا زمینه ترقّى و تعالى را براى خودش و همه افراد دیگر فراهم مىبیند و معتقد است: تنها چیزى که ممکن است موجب عقبماندگى او بشود تنبلى و بىتجربگى خود او و انسانهایى مانند اوست که مانند او مکلف و مسؤولند.
از نظر چنین شخصى، مسؤول عقبماندگى او خودش است، نه تشکیلات کشور. و هر نقصى وجود دارد از آنجاست که او و امثال او وظیفه و مسؤولیت خویش را انجام ندادهاند. این اندیشه طبعا او را با خوشبینى و امیدوارى به حرکت و جنبش وا مىدارد و براى غلبه بر مشکلات، از هیچ تلاشى فروگذار نیست.
اما یک فرد بىایمان در کشور هستى، مانند فردى است که در کشورى زندگى مىکند که قوانین کشور را فاسد و ظالمانه مىداند و چارهاى جز پیروى ندارد. درون چنین فردى همواره پر از عقده، کینه و اضطراب است. او هرگز به فکر اصلاح خودش نمىافتد. چنین کسى هرگز از جهان لذت نمىبرد و جهان براى او همواره مانند یک زندان هولناک است و سبب بروز اضطراب در وجود او مىشود. قرآن کریم مىفرماید: «و مَن اَعرض عَن ذکری فاِنَّ له معیشةً ضنکا» (طه: 124)؛ هرکس از توجه و یاد من رو برگرداند، زندگى سخت و پر از فشارى خواهد داشت. آرى، ایمان است که زندگى و شرایط سخت و پر پیچ و خم آن را در درون جان ما و براى ما آسان مىکند و مانع فشار عوامل روحى و اضطرابآور مىشود.
ب. روشندلى
یکى دیگر از آثار ایمان مذهبى «روشندلى» است. انسان همین که به حکم ایمان مذهبى جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید، همین روشنبینى فضاى روح او را روشن مى کند و در حکم چراغى مىگردد که در درونش روشن شده باشد. چنین فردى به خوبى مشکلات را مىبیند و درک مىکند و با روشنایى نور ایمان و در پرتو عنایات خداوند متعال، به حل مشکلات مىپردازد و کمتر دچار اضطراب مىشود. برخلاف او، یک فرد بىایمان جهان در نظرش پوچ است، تاریک است، خالى از درک و بینش و روشنایى است و به همین سبب، خانه دلش هم در این تاریکخانهاى که خود فرض کرده، تاریک است و راه حل رفع مشکلات و رفع اضطراب حاصل از آنها بر او بسته است.
ج. امیدوارى
فرد با ایمان با ابزار خوشبینى و در پرتو روشندلى، به نتیجه مطلوب تلاشهاى خود امیدوار است. در منطق فرد با ایمان، جهان نسبت به تلاشهاى او بىطرف و بىتفاوت نیست، بلکه دستگاه آفرینش حامى افرادى است که در راه حق و حقیقت و درستى و عدالت و خیرخواهى تلاش مىکنند: «ان تَنصُروا اللّهَ یَنصُرکُم» (محمد: 7)؛ اگر خدا را یارى کنید (در راه حق گام بردارید) خداوند شما را یارى مىکند. اجر و پاداش نیکوکاران هرگز هدر نمىرود: «اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجرَ المُحسنین» (توبه: 90)؛ فرد با ایمان به کمک خداوند امیدوار است و در بحرانهاى زندگى و براى دستیابى به اهدافش دست یارى به سوى خدا دراز مىکند و این امید به خدا مانع از ابتلا به اضطراب مىشود.
د. اطمینان خاطر
انسان فطرتا جویاى سعادت خویش است و از تصور رسیدن به سعادت، غرق در مسرّت مىگردد، اما از فکر یک آینده شوم همراه با محرومیت، سخت دچار دلهره و اضطراب مىگردد. آنچه مایه سعادت انسان مىگردد، دو چیز است:
1. تلاش؛
2. اطمینان به شرایط محیط.
موفقیت یک دانشآموز معلول دو چیز است: یکى سعى و تلاش خودش و دیگرى مساعدت و آمادگى محیط مدرسه و تشویق و ترغیب و تقدیر اولیا و مربیان مدرسه. یک دانشآموز کوشا اگر به محیطى که در آنجا درس مىخواند و معلمى که آخر سال او را ارزیابى مىکند، اعتماد نداشته باشد و نگران یک رفتار غیرعادلانه باشد، در تمام ایام سال دلهره و اضطراب سراپاى وجودش را مىگیرد.
تکلیف انسان با ایمان با خودش روشن است و از این ناحیه، اضطرابى دست نمىدهد؛ زیرا اضطراب از شک و تردید پدید مىآید. انسان درباره آنچه به خودش مربوط است، شک و تردید ندارد. آنچه انسان را به اضطراب و نگرانى مىکشاند و آدمى تکلیف خویش را درباره او روشن نمىبیند جهان است. آیا کار خوب فایده دارد؟ آیا صداقت و امانت بیهوده است؟ آیا با همه تلاشها و انجام وظیفهها، پایان کار محرومیت است؟ اینجاست که دلهره و اضطراب در مهیبترین شکلها رخ مىنماید.
ایمان مذهبى، به حکم اینکه به انسان، که یک طرف معامله است، نسبت به جهان، که طرف دیگر معامله است، اعتماد و اطمینان مىبخشد، دلهره و نگرانى نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل مىسازد و به جاى آن، به او آرامش خاطر مىدهد.
ه. لذت معنوى
یکى دیگر از آثار ایمان مذهبى، برخوردارى بیشتر از یک سلسله لذتهاست که «لذت معنوى» نامیده مىشود. انسان دوگونه لذت دارد: یک نوع لذتهایى است که به یکى از حواس انسان تعلّق دارد و در اثر برقرارى ارتباط میان یک عضو با جهان خارج حاصل مىشود؛ مانند لذتى که چشم از دیدن و گوش از راه شنیدن و دهان از راه چشیدن و لامسه از راه تماس مىبرد. نوع دیگر لذتهایى است که با عمق روح و جان آدمى مربوط است و به هیچ عضو خاصى مربوط نیست و تحت تأثیر برقرارى رابطه با یک ماده بیرونى حاصل نمىشود؛ مانند لذتى که انسان از احسان و خدمت، یا از محبوبیت و احترام، و یا از موفقیت خود یا موفقیت فرزند خود مىبرد که نه به عضو خاصى تعلّق دارد و نه تحت تأثیر مستقیم یک عامل مادى خارجى است.
لذات معنوى از لذات مادى، هم قوىترند و هم پایدارتر. لذت عبادت و پرستش خدا براى کسانى که قدر آن را مىدانند از اینگونه لذات است. عابدان عارف، که عبادتشان همراه با حضور و خضوع و استغراق است، بالاترین لذتها را از عبادت مىبرند. در زبان دین، از «طعم ایمان» و «حلاوت ایمان» یاد شده است. ایمان حلاوتى دارد فوق همه حلاوتها، لذّت معنوى آنگاه مضاعف مىشود که کارهایى از قبیل کسب علم، احسان، خدمت، موفقیت و پیروى از حس دینى ناشى گردد و براى خدا انجام شود و در قلمرو «عبادت» قرار گیرد. بالاترین و بهترین تأثیر لذت معنوى کاهش و رفع اضطراب ناشى از عوامل درونى و بیرونى است.
و. کاهش ناراحتىها
بشر در زندگى، خواه ناخواه، همچنانکه خوشىها، شیرینىها، به دست آوردنها و کامیابىهایى دارد، رنجها، مصایب، شکستها، از دست دادنها، تلخىها و ناکامىهایى نیز دارد و روشن است که بشر موظّف است با طبیعت دست و پنجه نرم کند، تلخىها را به شیرینى تبدیل نماید. اما برخى از حوادث جهان مثل پیرى قابل پیشگیرى و یا برطرف ساختن نیست. انسان، خواه ناخواه به سوى پیرى گام برمىدارد، چراغ عمرش رو به خاموشى مىگراید و ناتوانى، ضعف، پیرى و سایر عوارض چهره زندگى را دگرگون و فرد را ناراحت مىکنند. علاوه بر این، اندیشه مرگ و نیستى، چشم بستن از هستى، جدایى از کسانى که به آنها دلبستگى داشته است، رفتن و جهان را به دیگران واگذاشتن، به نوعى دیگر انسان را رنج مىدهد و سبب اضطراب مىشود.
ایمان مذهبى در انسان نیروى مقاومت مىآفریند و تلخىها را قابل تحمّل مىگرداند. انسان با ایمان مىداند هر چیزى در جهان حساب معیّنى دارد و اگر واکنش در برابر تلخىها به نحو مطلوب باشد، به فرض این که خود این تلخى غیر قابل جبران باشد، به نحوى دیگر از طرف خداوند متعال جبران مىشود. پیرى به حکم این که پایان کار نیست و به علاوه، یک فرد با ایمان همواره فراغت خویش را با تلاش و کوشش و عبادت و انس با ذکر خدا پر مىکند، مطبوع و دوست داشتنى مىگردد، به طورى که لذت زندگى در دوره پیرى براى مردم خداپرست از دوره جوانى بیشتر مىگردد. قیافه مرگ در چشم فرد با ایمان با آنچه در چشم فرد بىایمان مىنماید، انتقال از دنیایى فانى و گذرا به دنیایى باقى و پایدار و از جهانى کوچکتر به جهانى بزرگتر است. مرگ منتقل شدن از جهان عمل و کشت به جهان نتیجه و محصول است. از اینرو، چنین فردى نگرانىها و اضطراب خویش را از مرگ، با کوشش در کارهاى نیک، که در زبان دین «عمل صالح» نامیده مىشود، برطرف مىسازد و از نزدیک شدن مرگ دچار اضطراب نمىشود.
و. سکینه (آرامش خاطر)
«سکینه» در لغت، به معناى وقار، سنگینى و آرامش است. (29) برخى آن را به هیئت خاص جسمانى معنا کردهاند که از آرامش اعضا حاصل مىشود. (30) افراد مؤمن داراى نوعى آرامش و اطمینان هستند که هرگونه وحشت و دو دلى از آنها زایل مىشود. این آرامش زاییده ایمان است. افراد با ایمان هنگامى که به یاد قدرت بىپایان خداوند متعال مىافتند، امیدوار مىشوند و در پرتو آن مشکلات خود را حل شده مىبینند.
ویلیام جیمز مىگوید: «همانطور که امواج خروشان و غلطان اقیانوس نمىتواند آرامش و ژرفاى آن را برهم زند و امنیت آن را پریشان سازد، شایسته است که دگرگونىهاى سطحى و موقت زندگى، آرامش درونى انسانى را که عمیقا به خداوند ایمان دارد، بر هم نزند؛ چرا که انسان متدیّن واقعى، تسلیم اضطراب نمىشود و توازن شخصیت خویش را حفظ مىکند و همواره آماده مقابله با مسائل ناخوشایندى است که احتمالاً روزگار برایش پیش مىآورد. (31)
خداوند در قرآن کریم مىفرماید: «ثُمَّ اَنزَل اللّهُ سکینتَهُ على رسولِه و علىَ المؤمنین.» (32) و آرامش را بر کسانى که بهرهاى از ایمان را داشته باشند، نازل مىفرماید. (33)
علاّمه طباطبائى صاحب تفسیر المیزان، «سکینه» را از ماده سکون به معناى آرامش دل دانستهاند؛ آرامشى که انسان در عزم و اراده خود دارد و هیچگونه اضطراب و نگرانى به خود راه نمىدهد؛ مانند شخص حکیم؛ یعنى کسى که داراى ملکه اخلاقى (حکمت) باشد که نسبت به کارهاى خودش چنین آرامشى دارد. این آرامش را هم از خواص ایمان بر شمردهاند. سپس ایشان براى واضح شدن معناى «سکینه» مقدّمهاى ارائه مىدهند:
«انسان روى غریزه فطرى، کارهاى خود را با تعلیق انجام مىدهد؛ یعنى یک سلسله مقدّمات عقلى که مشتمل بر مصالح زندگى و مؤثر در سعادت واقعى و موافق با غرض صحیح اجتماعى است، ترتیب داده و از آنها نتیجه مىگیرد که چه کارى را بکند و چه کارى را نکند، در صورتىکه روى اسلوب فطرت مشى کند و جز آنچه براى سعادت حقیقىاش سودمند است، در نظر نگیرد، این کار فکرى با آرامش خاطر و بدون هیچگونه تزلزل و اضطراب انجام مىگیرد، ولى در صورتى که به زندگى مادى چسبیده و از هوا و هوس خود پیروى کند، امر بر او مشتبه شده و نیروى وهم و خیال با فریبندگى و آرایشگرى مخصوص به خود در افکار و اندیشههایش مداخله مىکند و از طرفى، از راه راست منحرفش ساخته و از طرف دیگر، او را در تصمیم خود سست و در اقدام به کارهاى سخت و سنگین، مضطرب مىنماید.» (34)
وى شخص مؤمن را همچون کسى مىداند که بر تکیهگاهى استوار و پایهاى ویران نشدنى تکیه زده و امور خود را بر معارف حقّه و اعتقادات غیرقابل شک و شبهه، مبتنى ساخته است. او در کارها طبق فرمان الهى اقدام مىکند و چیزى را متعلّق به خودش نمىداند تا ترس از بین رفتنش را داشته باشد. شخص مؤمن از فقدان چیزى اندوهگین نمىشود و براى تشخیص خیر و شر دچار اضطراب و دودلى نمىگردد. در ادامه، ایشان شخص بىایمان را همچون افراد بى سرپرستى مىداند که به کارشان رسیدگى نمىشود و خیالات و احساسات شوم، از هر طرف بر آنها حمله کرده آنها را دچار اضطراب شدید مىکند.
مرحوم علاّمه براى این ادعاى خود، شواهدى از آیات قرآن کریم مىآورند:
ـ «خدا دوست مؤمنان است.» (35)
ـ «آن بدینجهت است که خدا دوست (یا سرپرست) کسانى است که ایمان دارند و کافران دوست ندارند.» (36)
ـ «خدا دوست کسانى است که ایمان دارند، از تاریکىها به سوى نور بیرونشان مىبرد، و کسانى که کفر ورزیدند، دوستانشان گردن کشانند که از نور به سوى تاریکىها بیرونشان مىبرند.» (37)
ـ «ما شیطانها را دوستان کسانى که ایمان نمىآورند قرار دادیم.» (38)
ـ «آن شیطان به شما نوید مى دهد که یارانش را به ترس مىاندازد.» (39)
ـ «شیطان به شما نوید فقر مىدهد و به کار زشت وامىدارد ولى خدا به شما نوید آمرزش مىدهد.» (40)
ـ «کسى که شیطان را به جاى خدا دوست بگیرد، در حقیقت زیان آشکارى کرده است. به ایشان نوید مىدهد و آرزومندشان مىسازد. و شیطان به ایشان نویدى جز فریب نمىدهد.» (41)
ـ «همانا دوستان خدا نه ترسى بر ایشان است و نه اندوهناک مىشوند..» (42)
ایشان از آیات مزبور استفاده مىکنند که هرگونه ترس، اندوه، نگرانى و اضطراب و فریبخوردگى در طرف کفر، و صفات مقابل آن در طرف ایمان قرار دارند. در ادامه، ایشان از آیه 122 سوره انعام «آیا کسى که مرده بود، زندهاش ساختیم و برایش نورى قرار دادیم که در میان مردم بدان مشى کند همانند کسى است که صفتش در تاریکىهاست و از آن بیرون شدنى نیست؟» (43) چنین استفاده مىکنند که کافر به خاطر اینکه در ظلمات است و چشمش جایى را نمىبیند، در رفتار خطا مىکند، اما مؤمن داراى نور الهى است و با آن خیر را از شر تمیز مى دهد. خداوند حیات تازهاى به مؤمن افاضه فرموده که این نور از توابع آن است، و این حیات غیر از حیاتى است که کافر هم در آن شرکت دارد. حیاتى که خداوند به مؤمن مىدهد به وسیله روح مخصوصى است که لازمهاش ثبوت و استقرار ایمان در قلب مؤمن است. بنابراین، شخص مؤمن از طرف خدا به وسیله روحى تأیید مىشود که در اثر آن ایمان در دلش استقرار مىیابد و حیات نوینى در کالبدش و نورى درخشان در پیش رویش پدید مىآید.
علاّمه طباطبائى در ادامه به طور خلاصه «سکینه» را چنین تعریف مىنمایند: «سکینه عبارت است از یک روح الهى یا ملازم با یک روح الهى که موجب آرامش دل و اطمینان و آسودگى خاطر مىباشد.»
اشاره به نتایج برخى از تحقیقات انجام شده
افراد و گروههایى از محققان در سراسر جهان درباره تأثیر ایمان به خدا، مذهب و محیطهاى مذهبى و آداب و رسوم دینى در سلامت روانى افراد، بهداشت روانى جامعه و بهبود بخشى بیماران روانى و مقاوم کردن افراد در برابر حوادث و وقایع دردناک و ایجاد آرامش به نتایج مثبت و قابل توجّهى دست یافتهاند. به رغم اختلاف روشها، محیطها و موضوعات مورد بررسى، تقریبا تمامى این تحقیقات بر این موضوع اتفاقنظر دارند که در محیطهاى مذهبى و جوامعى که ایمان مذهبى آنها بیشتر است، میزان اختلالهاى روانى و بخصوص اضطراب و افسردگى به طور محسوسى کمتر از میزان آنها در محیطها وجوامع غیر مذهبى است و افراد مذهبى به طور کلى، از سلامت روانى بیشترى نسبت به دیگران بر خوردار هستند. (44)
پالینکاس ( Palinkas ) با بررسى نقش سخنرانىها و موعظههاى مذهبى در کاهش اضطراب چینىهاى مسیحى مهاجر مقیم «سان دیه گو» اظهار مىدارد که مراسم مذهبى براى این افراد نوعى حالت حمایتى ایجاد مىکند؛ زیرا دوستىهاى رهایىبخش و شفادهنده مرتبط با حالات روحانى، سلامتى روانى براى آنها ایجاد مىکند. نتایج این تحقیق نشان مىدهد که ایمان به خدا و حضور در مکانها و مراسم مذهبى موجب کاهش یافتن میزان اضطراب و احساس تنهایى مىشود. (45)
موریس ( Morris ) با بررسى تأثیر زیارت اماکن مقدّسه بر اضطراب و افسردگى از طریق اجراى تست اضطراب و افسردگى در مورد 11 مرد و 13 زن بیمار به این نتیجه دست یافت که جوّ مذهبى موجود در این مکانها با ایجاد امیدوارى و تقویت ایمان مذهبى افراد، موجب کاهش علایم و تظاهرات اضطرابى وافسردگى افراد مىشود. (46)
کونیگ ( Koenig ) با تحقیق در مورد ارتباط ایمان مذهبى و مذهب با سلامت روانى افراد، ثابت کرد که مذهب براى افراد در برابر عوامل مخرّب، زیانآور و تنشزاى محیطى، یک سپر دفاعى ایجاد مىکند و عقاید مذهبى سلسله گستردهاى از اثرات مثبت، خوب و استحکام بخش روانشناختى در افراد ایجاد مىکنند. (47)
کولکاى ( Kwilecki ) با بررسى تأثیر ایمان مذهبى، نماز و دعا در کاهش اضطراب، به این نتیجه رسید که 42% افراد نمونه او گزارش دادهاند که نماز اضطراب را پایین مىآورد. (48)
تحقیقاتى که در زمینه دین مبین اسلام انجام پذیرفته است نیز بر وحدت بخشى نظام روانشناختى انسان توسط مذهب اسلام تأکید دارد. این تحقیقات نشان مىدهند که بین ایمان مذهبى و سلامت روانى و همچنین کاهش میزان اختلالات روانى رابطهاى مستقیم وجود دارد.
باقرى با مقایسه میزان افسردگى و اضطراب دانشآموزان پسر و دختر عضو انجمن اسلامى با سایر دانشآموزان، نقش ایمان مذهبى در سلامت روان را در مقایسهاى آمارى مورد بررسى قرار داده و به این نتیجه دست یافته است که میانگین اضطراب و افسردگى دانشآموزان عضو انجمن اسلامى با تفاوت معنادارى از میانگین اضطراب و افسردگى سایر دانش آموزان کمتر است. (49)
ابراهیمى و نصیر در مطالعهاى با عنوان بررسى رابطه بین عملکرد دین اسلام و افسردگى نشان دادند که ایمان مذهبى نگرشهاى مذهبى و برپادارى نماز، هر کدام به نحوى در حفظ تعادل روانى و استمرار امیدوارى انسانها مؤثرند. (به نقل از پناهى) (50)
طهرانى (1997) در بررسى رابطه اضطراب و گرایش مذهبى، با استفاده از مقیاسى که سطح و گرایش مذهبى اسلامى را مورد سنجش قرار مىدهد، به این نتیجه دست یافته است که هر چه سطح و گرایش مذهبى افراد کمتر باشد، اضطراب عمومى آنها افزایش مىیابد و تصریح مىکند که عدم گرایش مذهبى اسلامى و نیز افزایش ضعف شناختهاى اسلامى با افزایش اضطراب رابطه دارد. (به نقل از: جان بزرگى، 1378) (51)
پناهى (1382) در یک تحقیق میدانى به بررسى رابطه تقیّد به نماز و میزان اضطراب دانشآموزان دبیرستانى شهرستان قم پرداخته و به این نتیجه دست یافته است که هر قدر تقیّد به نماز بیشتر است، اضطراب دانشآموز کمتر است. (52)
نتیجه
با توجه به آیات قرآن کریم، روایات ائمّه هدى علیهمالسلام ، دیدگاههاى نظرى دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى و همچنین تحقیقات انجام شده درباره نقش ایمان به خدا، اعتقادات مذهبى و انجام فرایض دینى، مىتوان به این نتیجه رسید که ایمان به خدا نقش بسیارى در بهداشت روانى افراد و کاهش اضطراب دارد. /م
________________________________________
1و2ـ پریرخ دادستان، روانشناسى مرضى تحولى، چ دوم، تهران، سمت، 1376، ج 1، ص 60 به نقل از استیفن، 1982؛ به نقل از کامر، 1995.
3ـ معناى لغوى «اضطراب»: اضطراب واژهاى عربى و مصدر باب افتعال است. حیران و سرگردان بودن، حرکت، زیاد رفتن در جهات مختلف از جمله معانى است که در کتابهاى لغت براى اضطراب بیان کردهاند. (التحقیق فى کلمات قرآن الکریم، ج 7، ص 23 ماده «ضرب» و (لسان العرب، ج 8، ص35 و راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 304.) «اضطراب» در فارسى، معادل پریشان شدن، لرزیدن، سراسیمگى، بیتابى و نگرانى، آشفتگى و دغدغه مىباشد. (محمد معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 295.)
4الى 8ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 61.
8. dysphoria .
9ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 61.
10ـ سعید شاملو، بهداشت روانى، چ دوازدهم، تهران، رشد، 1376، ص 174.
11ـ معناى لغوى «ایمان»: ایمان مصدر از ماده «امن» است. در کتابهاى لغت، این ماده را به معناى آرامش نفس و سکون قلب و از بین رفتن ترس معنا کردهاند. همچنین این ماده به آرامش، رفع ترس و وحشت و اضطراب معنا شده است. کلمه «ایمان» در لغت، به معناى تصدیق و اذعان است و از نظر شرع، به معناى تصدیق خداوند متعال و صفات اوست. (لسان العرب، ج 2، ص 224 / معجم مقاییس اللغه، ج1، ص 133 / مفردات راغب، ص 21 / التحقیق فى کلمات قرآن الکریم، ج 1، ص 138)
12ـ محمدحسین، طباطبائى، المیزان، ج 11، ص 390.
13ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 50.
14و15ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 94 / ص 95.
16ـ باید خاطر نشان کنیم که از دهه 1970 از یکسو، متخصصان علوم انسانى و از سوى دیگر، متخصصان رفتارشناسى طبیعى ( etholog ) بر اساس مبادلههاى بیش از پیش گسترده در سطح بینالمللى، نسبت به بررسى رفتارهاى انسانى بر اساس روشها و مفاهیم رفتارشناسى طبیعى علاقهمند شدند. بدینسان، متخصصان گروه نخست نه فقط به کشف الگوهایى که راه را براى تببین رفتارهاى انسانى هموار مىساخت دست یافتند، بلکه بازخورد جدیدى در برابر موضوعهاى مورد مشاهده اتخاذ کردند. در عین حال، متخصصان رفتارشناسى طبیعى نیز با گذار از مرحله «الگوهاى حیوانى رفتار انسانى» و جستوجوى مشابهتهاى غالبا نازل، و مجهّز به روشهاى تجربى و مشاهدهاى آزمون شده، مصمّم شدند تا به طور مستقیم به بررسى رفتار انسان، بخصوص در قلمرو ارتباطهاى غیرکلامى، و پدیدآیى رفتار کودک بپردازند و بدینروى، مرز بین انسان و حیوان را در نوردیدند، تجربههاى خود را در بررسى رفتارهاى انسانى به کار بردند و کوشش کردند تا به مسائلى مانند دلایل پرخاشگرى دایم برخى از کودکان، اجتناب برخى دیگر از فعالیتهاى گروهى، علت طردشدگى یک کودک از گروه و یا چگونگى روابط بین افراد یک گروه و تحوّل این روابط و جز آن پاسخ گویند. (مونتانیه، 1984).
17ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 106.
18. humanistic and existential theorists .
19. unconditional positive regard .
20. Existential anxiety .
21و22ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 111 / ص 113.
23. automatic thoughts .
24ـ پریرخ دادستان، پیشین، ص 116.
25و26ـ آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ص 88.
27ـ محمد عثمان نجاتى، قرآن و روانشناسى، ترجمه عباس عرب، چپنجم، مشهد،بنیادپژوهشهاىاسلامى، 1381، ص 335.
28ـ ر.ک: ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدى قائنى، چ دوم، قم، دارالفکر، 1368، ص 168.
29ـ لسان العرب، ج 6، ص 313 ماده «سکن».
30ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ج 1، ص 394 ماده «سکن».
31ـ ر.ک. ویلیام جیمز، پیشین.
32ـ «سپس خداوند سکینه و آرامش خود را بر پیامبر و بر مؤمنان نازل کرد.» (توبه: 26)
33ـ اصول الفقه بیانکننده قوانین برآمده از درک عرفى الفاظ است. در مباحث مفاهیم از اصول الفقه، مفهوم وصف مطرح است. عدهاى قایلند که تعلیق حکم به وصف مشعر به علّیت است. از این قاعده در اینجا مىتوان به این صورت استفاده کرد. اینکه قرآن مىفرماید: «خدا آرامش را بر پیامبر و مؤمنان نازل کرد»، چنین استفاده مىشود که وصف ایمان خود عامل و زمینهساز براى فرود آمدن سکینه و آرامش است.
34ـ محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 2، ترجمه محمدتقى مصباح یزدى، چ چهارم، نشر بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبائى با همکارى رجا، 1367، ص 407ـ 411.
35ـ «والله ولى المؤمنین» (آل عمران: 68)
36ـ «ذلک بانّ اللّه مولىَ الّذینَ آمَنوا و اَنّ الکافرینَ لا مولى لَهم» (محمد:11)
37ـ «الله ولىُّ الّذینَ آمَنوا یُخرجهم مِن الظُلماتِ الىَ النور و الّذینَ کَفَروا اولیاؤُهم الطاغوتُ یُخرجونَهم مِن النورِ اِلى الظُلُمات» (بقره: 257)
38ـ «انّا جَعلنا الشیاطینَ اولیاءَ للذینَ لا یُؤمنونَ» (اعراف: 27)
39ـ «ذلکم الشیطانُ یُخوّف اولیائه.» (آل عمران: 175)
40ـ «الشیطانُ یَعدُکم الفقرَ و یَأمرکُم بِالفحشاء و اللّه یَعدکُم مغفرةً» (بقره: 268)
41ـ «وَمَن یتخذ الشَیطانَ ولّیا مِن دونِ اللّهِ فَقَد خسرَ خسرانا مبینا یَعدهُم و یُمنیّهم و ما یعدهُم الشیطانُ الاّ غُرورا.» (نساء: 120)
42ـ «الااِنّاولیاءَاللّهِ لا خوفٌ علیهم و لا هُم یَحزَنون. (یونس: 62)
43ـ «او مَن کانَ میتا فاحیَیناهُ و جَعلنا له نورا یَمشى بِه فی الناسِ کَمَن مثلُه فِى الظلماتِ لَیس بخارجٍ مِنها.» (انعام: 122)
44ـ على احمد پناهى، «بررسى رابطه تقید به نماز و سطح اضطراب دانشآموزان سال دوم دبیرستانهاى شهرستان قم»، رساله کارشناسى ارشد، قم، مؤسسه آموزشى و پزوهشى امام خمینى، 1382، گروه روانشناسى، ص 89.
45. Palinkas, L.A. (1982) , "Ethncity, Edentity and Mental Health: The use of Rhetoric in an Emmigrant Chinese Church" (San DIEGO; Journal of Psychoanalitic Anthropology, Sum; Vol 5(3), 235- 258 .
46. Morris, p.A. (1983), "The effect of pilgriage on anxiety, depression and religious attitude", England; Psychological- Medicine. May; Vol 12 (2): 291 - 294.
47. Koenig, H.G. (1994), The Relationship between Judeo Christian Religion and Mental Health among Middle - Aged and Older Adults, DURHAM, NC, U.S.A ; Advances, Fal: Vol 9 (4): 33-39 .
48. Kwilecki, S. (1968). Religious oriwntion and Personality: A case study . Review of religious Research, 28, 16- 28 .
49ـ عباسعلى باقرى، «مقایسه میزان افسردگى و اضطراب دو گروه از دانشآموزان پسر و دختر عضو فعّال انجمن اسلامى و سایر دانشآموزان در شهرستان علىآباد کتول»، رساله کارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه تربیت معلم، دانشکده روانشناسى و علوم تربیتى، 1373.
50ـ احمدعلى پناهى، پیشین، ص 79.
51ـ مسعود جانبزرگى، «بررسى اثربخشى روان درمانگرى کوتاهمدت با و بدون جهتگیرى مذهبى بر مهار اضطراب و تنیدگى»، رساله دکترى، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانى، 1378.
52ـ احمدعلى پناهى، پیشین، ص 128.
نشناسى و علوم تربیتى، 1373.
50ـ احمدعلى پناهى، پیشین، ص 79.
51ـ مسعود جانبزرگى، «بررسى اثربخشى روان درمانگرى کوتاهمدت با و بدون جهتگیرى مذهبى بر مهار اضطراب و تنیدگى»، رساله دکترى، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانى، 1378.
52ـ احمدعلى پناهى، پیشین، ص 128.
آموزش متوسطه و عالى در چالش مسائل ارزشیابى (1)
چکیده
در این مقاله، از مفهوم عام «ارزشیابى» سخن به میان آمده و به عناصر و اجزاى اصلى آن اشاره گردیده است. بر دو مفهوم «کارایى» و «کامیابى» تأکید شده و از فقدان آنها به سرآغازى بر وقوع یک فاجعه انسانى هشدار داده شده است.
در طرح این سؤال که «نظام آموزش در این دیار مقدّس در چه وضعى است: آیا از همان الگو پیروى مىکند و یا روندى دیگر دارد؟» پاسخ آن است که با وجود جستوجو، به هیچ سند یا پژوهشى که به این مسئله پرداخته باشد، برخورد نشده و امید است این موضوع مورد توجه خاص پژوهشگران قرار گیرد. اما در مقوله کارایى، وضع بدین منوال نیست و پژوهشهاى محدود حکایت از آن دارند که نظام آموزش در این سرزمین مقدّس، نه تنها کارا نیست، که متأسفانه در بحران است!
مقدّمه
دو واژه «ارزش» و «ارزششناسى» از لحاظ مفهومى، در قلمرو فلسفه نظرى مورد بحث و مداقّه قرار مىگیرند. اما مفاهیمى همچون «ارزیابى»، «ارزشیابى» و یا «ارزشگذارى» واژگانى تربیتىاند که جایگاه آنها در مسائل و یا مجموعه نظام تربیتى است. اگر عناصر و اجزاى دانش و یا نظام تعلیم و تربیت را در مواردى همچون اهداف و آرمانها، برنامه و محتوا، تعلیم و آموزش، یادگیرى، ارزشیابى و حسابرسى تلخیص کنیم، دو عنصر «ارزشیابى» و «حسابرسى» در مراتب نهایى قرار دارند، اما این حالت هرگز مانع از آن نیست تا نقشى بسیار مهم و بنیادین در تحقق اهداف و آرمانها از یکسو و میزان کارایىکلنظامتربیتىازسوىدیگر،ایفانمایند.
در این نوشته، ابتدا توضیحاتى درباره دو مفهوم «ارزشیابى» و «حسابرسى» ارائه خواهد شد، سپس حدود و میزان کامیابى آموزش متوسطه و عالى در وصول به اهداف خود از یکسو و کارایى آن از سوى دیگر، مورد بررسى قرار خواهند گرفت، آنگاه ضمن نقد شیوه متداول و فراگیر «روانسنجى» در ارزشیابى آموزش عالى، از روش «مسئولیتشناسى» سخن به میان خواهد آمد و در نهایت، با نقل قول مستقیم یک واقعه، از نوعى ارزشیابى آموزشى هشدار دهنده بر این نوشته مهر ختام خواهیم زد.
ارزشیابى و حسابرسى
مقصود از «ارزشیابى» در این نوشتار، آگاهى بر عملکرد تحصیلى فراگیران است و معمولاً به دو صورت «نسبى» و «مطلق» مورد استفاده هیأت علمى قرار مىگیرد. در «ارزشیابى نسبى» تصمیمگیرى بر اساس مقایسه فراگیران با یکدیگر است، در حالى که «ارزشیابى مطلق» به سطح معیّنى از عملکرد فراگیر مىنگرد. به عبارت دیگر، دو نظام ارزشیابى مذکور به مثابه دو روى یک سکّه نیستند، بلکه بر بنیان و فلسفهاى کاملاً متفاوت استوارند و بر اساس همین تفاوت است که ارزشیابى نسبى معمولاً به صورت «حرفى» و ارزشیابى مطلق به صورت «عددى» و در فاصله صفر تا 20 یا صفر تا 100 و جز آنها نشان داده مىشوند.
حسابرسى شکل دیگرى از ارزشیابى است، با این تفاوت که در ارزشیابى، تنها فراگیران و در حسابرسى علاوه بر فراگیران، مجموعه عناصر و اجزاى تشکیلدهنده یک نهاد یا مؤسسه آموزشى در معرض داورى قرار مىگیرند. بدینسان، با آنکه مىتوان ارزشیابى را به دو مقوله خرد و کلان طبقهبندى نمود، اما با توجه به دایره شمول حسابرسى، روشن است که از این طبقهبندى بىنیاز خواهیم بود.
کامیابى و کارایى
در بحث از دستیابى آموزش عالى به اهداف و رسالتهاى خود، مىتوان موضوع را در قالب دو مفهوم «کامیابى» و «کارایى» مورد بحث و مداقّه قرار داد. در مقوله کامیابى، این سؤالها مطرحند: اصولاً فراگیران در نهادهاى آموزشى چه مطالب و موضوعاتى را فرا مىگیرند؟ پس از بیرون آمدن از این نهادها، واجد چه مهارتهایى هستند؟ از عهده چه کارهایى برمىآیند؟ در نظام فکرى، گرایشى و ارزشى آنها چه تغییراتى به وجود آمده است؟ این سؤالها، بخصوص آنها که در حوزه نظام ارزشى قرار مىگیرند، بنیادى، کلیدى و بسیار مهمند، تا آنجا که فقدان آنها مىتواند سرآغازى براى وقوع یک فاجعه انسانى باشد.
در آبان ماه سال 1369 رئیس دانشگاه علوم پزشکى شیراز در سخنرانى خود که به مناسبت جشن فارغالتحصیلى آن دانشگاه ایراد مىشد، به نقل از یک استاد امریکایى، پیرامون «حاصل دانشکدههاى پزشکى در امریکا» اظهار داشت:
1. نود و پنج درصد از دانشآموختگان براى پاسخ به خودخواهىها و حبّ ذات و هواى نفس وارد حرفه پزشکى گردیده ... و کمتر از پنج درصد با نیت علاج دردمندان وارد این حرفه شدهاند.
2. دانشکدههاى پزشکى شخصیت کاذبى به دانشجویان خود داده و بر میزان خودخواهى و خودپسندى آنها افزودهاند.
3. اغلب پزشکان به دلیل روشهاى غلط تدریس، در حل مسائل پزشکىِ بیمار از دیدگاه روانى، اجتماعى و اقتصادى ناتوانند.
4. اغلب پزشکان به درک ارتباط علوم پایه و زیستشناسى با کلیّت مسائل پزشکىِ بیمار نایل نیامدهاند.
5. ارتباط عاطفى بین پزشکان و بیماران نزدیک به صفر مىباشد...
ممکن است این سؤال مطرح شود که نظام آموزش ما در این سرزمین مقدّس داراى چه وضعیتى است؟ آیا از همان الگو پیروى مىکنند یا روند دیگرى دارد؟ پاسخ آن است که علىرغم جستوجوى نویسنده، متأسفانه به هیچگونه سند یا پژوهشى که بدین مسئله پرداخته باشد، برخورد نشد و انتظار آن است که موضوع مورد توجه خاص محققان و پژوهشگران قرار گیرد. اما در مقوله کارایى، وضع بدین منوال نیست و پژوهشهاى محدود انجام شده در اینباره حکایت از آن دارند که نظام آموزش در این دیار، نه تنها کارا نیست، که متأسفانه در بحران است!
پژوهشگرى در اینباره چنین مىگوید: «تعداد دانشجویانى که در سال تحصیلى 1370ـ1371 به دانشگاه راه یافته و ثبت نام کردهاند جمعا 1170 نفر بودهاند. بدینسان، ملاحظه مىشود که پس از 4 سال زمان عادى تحصیلى، تنها یک چهارم از این گروه به مرحله فارغالتحصیلى رسیده و سه چهارم بقیه یا «هنوز از اندر خم کوچه تحصیل» با استفاده از حداکثرِ زمانِ مُجازند، یا دانشجوى شبانهاند که از جمع 432 نفر ورودى آنان، تنها 4 نفر موفق به اتمام تحصیلات خود شدهاند! و یا آنکه در انتظارى زجردهنده به سر مىبرند تا از سوى شوراهاى مختلف دانشگاه درباره آنان اعلام رأى شود. این حالت، که روندى تقریبا ثابت، آن هم نه در این دانشگاه، که در اغلب نهادهاى آموزش عالى کشور دارد، از یک مشکل بزرگ دانشگاهى پرده برمىدارد که نه تنها کارایى آنها را به شدت زیر سؤال مىبرد، بلکه به تبع آن، بر امکانات محدودى که دارند نیز بیشترین فشار را وارد مىآورد. در نظامهاى آموزشىِ کارآمد و داراى کیفیت بالا، نسبتِ پذیرفته شدگان به دانشآموختگان و یا ورودىها و خروجىها، رقمى است در فاصله بین صفر تا 5 درصد و ملاحظه مىشود که واقعا تفاوت بین این رقم و رقم بالا، تفاوت از زمین تا آسمان است.»
روان سنجى و مسئولیت سنجى
در زمینه ارزشیابى آموزشى، لازم به یادآورى است که مسئولان و متولّیان این مراکز معمولاً به شیوه «روانسنجى» روى مىآورند و با ارائه نشانههایى از چگونگى عملکرد تحصیلى فراگیران در قالب نمره و معدل، نتایج امتحانات جامع در گروههاى تخصصى، پذیرش دانشآموختگان در دورههاى بالاتر و جز آنها، درصدد القاى این طرز فکرند که دانشگاهها و مراکز آموزشى توانستهاند دانشها، گرایشها و مهارتهاى لازم را در محصولات خود به وجود آورند و آنان را به صورت عضوى مفید و مؤثر به جامعه تحویل دهند. این گرایش و یا سیاست آموزشى به دلیل تکبعدى بودن، مورد تردید جدّى است و مسئولان آموزشى مىتوانند با سود جستن از روش «مسئولیتسنجى» بر این مشکل غلبه نمایند. در این روش، برنامهها و فعالیتهاى آموزشى و پژوهشى در شبکهاى به هم تنیده از وظایف و مسئولیتها تنظیم مىشوند و کوشش مىشود تا فراگیران با جذب و یا «درونى کردن» آنها، هم خود تجسّمى از آنها باشند و هم آنکه به صورت الگویى براى نسلهاى پس از خود ایفاى نقش کنند. هرچند بحث از همه این مسئولیتها فراسوى اهداف این وجیزه است، اما در ذیل، به برخى از آنها اشاره مىشود:
اولین مسئولیت ایجاد توانایىهاى لازم در فراگیران، براى برقرار کردن ارتباط مؤثر کلامى و نوشتارى با جامعهاى است که عضوى از آنند. این سخن بدین معناست که هر فراگیر در آستانه دانشآموختگى، باید قادر باشد تا اندیشههاى خود را با وضوح هرچه بیشتر در قالب گفتار و نوشتار بیان کند و در انتقال آنها به ذهن تودهها و مسئولان، با کمترین مشکلى مواجه نباشد. اعتقاد دارم که در زرّادخانه یک فرد تحصیلکرده این دو ویژگى ـ خوب نوشتن و خوب سخن گفتن ـ از کاراترین و مؤثرترین سلاحها به حساب مىآیند! دانشآموختهاى که یاد نگرفته است چگونه از زبان مادرى خود به بهترین شیوه استفاده کند، هرگز لیاقت دریافت یک درجه تحصیلى را ندارد. از سوى دیگر، اگر دانشآموخته بر آن باشد تا به جبران هزینههاى گزافى که صرف تربیت او شدهاند اقدام نماید، این جبران تنها در تسلط او بر استفاده از زبان مادرى و گنجینههاى ادبى، که از پیشینیان بر جاى ماندهاند، امکانپذیر خواهد بود.
دومین مسئولیت را مىتوان در شناخت کامل نظام ارزشى و آمادگى براى دفاع عقلانى و منطقى از آن خلاصه نمود. از جمله معیارهاى یک آموزش موفق، آن است که بتواند اولاً، این احساس عمیقِ ارزشى را در افراد زنده نگه بدارد و ثانیا، در آنان این توانایى را ایجاد کند که خوب را از بد، درست را از نادرست، صحیح را از غلط و سره را از ناسره تشخیص دهند و در دفاع از آنها، کمترین تردیدى به خود راه ندهند. بدینسان، نظام آموزشى موظف است تا فلسفه وجودى و برد مهم و راهبردى نظام خود را به فراگیر منتقل نماید و در او این باور را ایجاد کند که یک جامعه تهى از آموزشهاى اصیل و انسانى دیر یا زود به صورت جامعهاى بىنظم و هرج و مرج طلب درخواهد آمد و بدون تردید، در مرداب بىهویّتى فرو خواهد رفت. لازم به یاداورى است که اجرا و یا عملى کردن این مسئولیت در مقایسه با مسئولیت اول، به دلیل نظرى بودن آن، به دقت و توجه بیشترىنیازداردواز اینرو،توجهخاصوکارشناسانهخودرامىطلبد.
سومین مسئولیت را مىتوان در نگاهى همراه با خوشبینى و احترام به همه انسانها و جهانى که در آن زیست مىکنند خلاصه نمود. این مسئولیت، دستور قرآنى حفظ و حراست از محیط زیست را از یکسو، و کلام مولىالموحدین امام على علیهالسلام به مالک اشتر مبنى بر برخورد یکسان با همه ابناى بشر از سوى دیگر، تداعى مىکند.
بر پایه آنچه تا اینجا گفته شد، مىتوان نتیجه گرفت که اگر به مسئولیتهاى سهگانهاى که از آنها نام برده شد، به بهترین وجه پاسخ گفته شود و راهکارهاى هریک با دقت سنجیده و پیشنهاد شوند، در این صورت، برآیند آن چیزى جز یک جامعه مطلوب و آرمانى نخواهد بود و چنین جامعهاى نه تنها مورد تحسین و تکریم دیگر جوامع بشرى قرار خواهد گرفت، بلکه به صورت طبیعى، زمینه «شبیهسازى» و یا «گرتهبردارى» از آن نیز فراهم خواهد آمد.
واژگان ابهامآفرین
هشدار به اجتناب از به کارگیرى واژگان مبهم در مسئله ارزشیابى از آنروست که این اقدام در نهایت، مصداقى است روشن از پدیده «انعکاس صوت» و در تحلیل نهایى، تهى از هرگونه نتیجه تربیتى و آموزشى. داستان ذیل شاهد مثالى است بر این ادعا:
یکى از همکاران از من خواست که به عنوان داور، در یک حل اختلاف ایفاى نقش کنم. از محتواى مکالمه تلفنى حدس زدم که در یک سؤال امتحانى، او بر آن است به فراگیرى نمره صفر بدهد و فراگیر خود را مستحق تمام آن نمره مىداند. وقتى که به دفتر این همکار رفتم، حدسم درست بود. متن سؤال را خواندم، چنین بود: «نشان دهید چگونه مىتوان ارتفاع یک ساختمان بلند را با استفاده از یک دستگاه فشارسنج، تعیین نمود؟» و جواب چنین بود: «فشار سنج را به یک نخ مىبندم و آن را از بالاى بام ساختمان به طرف زمین رها مىکنم. پس از آنکه دستگاه به سطح زمین رسید آن را بالا مىکشم و طول نخ را اندازه مىگیرم. طول نخ مساوى است با ارتفاع ساختمان!»
من جواب را کامل یافتم و فکر کردم که او استحقاق تمام نمره را دارد. اما بلافاصله، بدین اندیشه رسیدم که نمره فراگیر باید نماینده نوعى اطلاع و یا دانش او از رشتهاى باشد که در آن تحصیل کرده و این جواب هرچند درست است، اما نشان از اطلاع و دانش وى در رشته فیزیک ندارد و در نتیجه، براى کسانى که مدارک تحصیلى او را بررسى مىکنند گمراه کننده خواهد بود. به همکارم پیشنهاد کردم به فراگیر یک فرصت شش دقیقهاى داده شود تا مجدّدا به سؤال پاسخ گوید که مورد توافق او و فراگیر قرار گرفت. در پنج دقیقه اول، هیچ کوشش ملموسى از جانب او مشاهده نشد و لذا، به او گفتم: اگر قصد پاسخگویى ندارد، اعلام کند. وى با تأنّى جواب داد که چندین جواب یا راهحل براى مسئله دارد، اما به یکى از «بهترینها» مىاندیشد. من از این بىصبرى عذر خواستم، و فراگیر در همان یک دقیقه باقىمانده از وقت، پاسخ را نوشت و تحویل داد. جواب سؤال این بود: «به پشت بام ساختمان مىروم و با تکیه بر دیوار، فشارسنج را از بالا به پایین رها مىکنم و زمان سقوط آن را با یک دستگاه زمانسنج (کرنومتر) یادداشت مىنمایم و سپس با استفاده از معادله S=12gt2 طول ساختمان را محاسبه مىکنم.»
با بررسى جواب و مشاوره با همکار، آن را قانعکننده یافتم و نمره کامل او را به او دادیم. به هنگام بازگشت از دفتر همکارم، به یاد سخن او افتادم که گفت: «من چندین جواب یا راهحل براى مسئله دارم، اما به یکى از بهترینها مىاندیشم.» از او خواستم که در صورت علاقه، درباره دیگر پاسخها نیز توضیح دهد. او ضمن استقبال از موضوع، دیگر پاسخها را به شرح ذیل برشمرد:
1. در یک روز آفتابى، طول سایه، فشارسنج و ساختمان را اندازهگیرى مىکنم و با یک تناسب ساده، ارتفاع ساختمان را به دست مىآورم. گفتم آفرین! روش دیگر را بفرمایید.
2. این یک روش اساسى است که شما استاد عزیز نیز آن را خیلى دوست خواهید داشت! در این شیوه، شما از همه پلههاى ساختمان بالا مىروید و با قرار دادن فشارسنج بر روى دیوار، آن را بامداد یا هر وسیله دیگر علامتگذارى مىکنید. در پایین آمدن، علایم را مىشمرید و در طول دستگاه فشارسنج ضرب مىکنید. حاصل ضرب مساوى است با ارتفاع ساختمان.
3. اما اگر به دنبال یک روش کاملاً دقیق و عقلانى باشید، بهتر است با بستن نخى به دستگاه فشارسنج آن را به صورت یک اهرم و یا پاندول درآورید و شتاب جاذبه و یا مقدار « g » را در سطح زمین و پشتبام محاسبه کنید. به طور کلى و اصولى، تفاوت بین این دو عدد، ارتفاع ساختمان را به شما خواهد داد.
4. و بالاخره فراگیر به من گفت: اگر شما در حل مسئله مرا در محدوده دانش فیزیک محدود نکنید، من راهها و شیوههاى فراوانى در ذهن دارم که راهحل ذیل یکى از آنهاست:
در طبقه همکف یا زیرزمین، به نگهبان مراجعه مىکنم و با کمال ادب به ایشان مىگویم که بنده این دستگاه فشارسنج را به عنوان هدیه خدمت جنابعالى تقدیم مىکنم، مشروط بر آنکه به من بفرمایید ارتفاع این ساختمان چند متر است؟!
در هر صورت، چه این داستان واقعى باشد و چه طنز، نکته یا پیام آن روشن است؛ زیرا پرسش مبهم پاسخ مبهم به دنبال دارد. چنین نیست؟
••• منابع
*. بخشى از این مقاله در همایش «ارزشیابى در خدمت تعلیم و تربیت»، که در تاریخ 11 و 12 آذرماه 1382، از سوى معاونت آموزش عمومى و امور تربیتى وزارت آموزش و پرورش برگزار شد، ارائه گردیده است.
ـ سید ضیاءالدین تابعى، معیارهاى ارزشى، شیراز، دانشگاه علوم پزشکى شیراز، آبان 1369، ص 13.
ـ نگارنده، «بررسى کلى تجارب آموزشى ـ فرهنگى گروهى از فارغالتحصیلان سال 1373ـ1374 دانشگاه شهید باهنر کرمان در سه زمینه رضایتمندى، اندازه تغییرات و تحقق اهداف و آرمانهاى آموزش عالى در آنان»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دانشگاه شهید باهنر کرمان، سال دوم، ش 3، بهار 1377، ص 1ـ3.
ـ نگارنده، گزارش طرح پژوهشى، شیراز، مرکز نشر دانشگاه شیراز، شهریور 1371، «ارزش امتحانات تشریحى در پیشبینى عملکرد آموزشى گروهى از فرهیختگان دانشگاه شیراز»، ص 75.
ـ نگارنده، مجموعه مقالات کاربردى، شیراز، انتشارات دانشگاه شیراز، 1379.
آزمون آدمک ( گودیناف)
تست هوش ( سن اجرا: از 3 تا 13 سال)
آزمون ترسیم آدمک یکی از آسانترین ، عملی ترین وجهانی ترین آزمونهای تصویری است. این آزمون به وسیله عده زیادی کد گذاری شده است که مهمترین آنها کار خانم آمریکائی فلورانس گودینافFlorence Goodenoughاست که در سال 1920 در ایالت نیوجرسی آمریکا روی چهار هزار کودک آنرا آزمایش نمود . در فرانسه نیز دکتر فایFay در این زمینه کار کرده است.
هدف:
مهمترین هدف آزمون ، تعیین درجه هوشمندی سن عقلی و بهره هوشی کودک است . همچنین این آزمون را زمانی به کار می بریم که آزمونهای هوشی دیگر مقدور نیست و می خواهیم هر چه سریعتر درباره درجه هوشی کودک به نتیجه برسیم . علاوه بر این ، اطفالی که زبان نمی دانند و قادر به سخن گفتن نیستند بهترین ابزار سنجش این آزمون می باشند.
دستور اجرا:
اجرای آزمون ساده است . به کودک گفته می شود:" یک آدم ترسیم کن و هر چه می توانی آنرا زیبا و خوب بکِش " ، اضافه می نمائیم زمان این کار هر چقدر طول بکشد اشکالی ندارد.
نکاتی که در عمل و ارزیابی باید رعایت کرد:
1. برای ترسیم بهتراست یک مداد سیاه یا یک خودکار راحت و روان دراختیار کودک بگذاریم . با مداد رنگی به دشواری می توان رسم کرد و اجزاء را تشخیص داد.
2. اگر نقاشی با مداد رنگی کشیده شود ، شرایط دیگری برای ارزیابی لازم است که باید رعایت شود.
3. کاغذ برای رسم نقاشی کودک باید حداقل 30 × 21 باشد.
4. اجازه بدهید کودک چند تصویر بکشد ، سپس بهترین و کاملترین را برای نمره گذاری انتخاب کنید.
5. اگر نتایج چند بار کشیدن آدمک با یکدیگر فرق داشت نشان ناراحتی های دیگری در کودک است که باید به متخصص مسائل روانی یا روان درمانی مراجعه کرد.
روش نمره گذاری:
الف: برای هر یک ازاجزا آدمک در صورتی که توسط کودک ترسیم شده باشد یک نمره منظور فرمائید. به شرح ذیل:
1. سر وجود داشته باشد .
2. پا کشیده شده باشد .
3. دست کشیده شده باشد .( یک یا هر دو دست)
4. بدن کشیده شده باشد .
5. طول بدن طویل تر ازعرض آن باشد.
6. شانه ها کشیده شده باشد.
7. بازوها و پاها به تنه چسبیده شده باشند.
8. پاها به تنه و دستها به تنه در نقاط واقعی خود چسبیده شده باشند.
9. گردن کشیده شده باشد.
10. دنباله گردن به سر و تنه مربوط باشد.
11. چشمها کشیده شده باشد.
12. بینی کشیده شده باشد.
13. دهان کشیده شده باشد.
14. دو لب دیده شود.
15. سوراخها یا حفره های بینی کشیده شده باشد.
16. موها کشیده شده باشد. ( جزئی ترین مقدار مو)
17. موها کامل کشیده شده باشد.
18. علامتی از لباس کشیده شده باشد.
19. دو قطعه لباس کشیده شده باشد.
20. تمام بدن پوشیده از لباس باشد.
21. چهار قطعه لباس مشخص باشد . ( کراوات ، کلاه ، جوراب ، کفش ، پیراهن ، کت و شلوار)
22. لباس رسمی یا یونیفورم باشد . ( یونیفورم مدرسه هم نمره می گیرد)
23. انگشتان کشیده شده باشد . ( هر اثری از انگشت کافی است)
24. تعداد انگشتان درست باشد .
25. شکل و قواره انگشتان درست باشد .
26. شست متمایز باشد.
27. دست متمایز ازانگشتان باز باشد. ( کف دست کشیده شده باشد.)
28. بازوها کشیده شده باشد .
29. زانو کشیده شده باشد .
30. تناسب سر نسبت به بدن مراعات شده باشد .
31. تناسب بازوها و دستها نسبت به بدن حفظ شده باشد.
32. پاهای متناسب ، کشیده شده باشد.
33. کف پا متناسب باشد.
34. پاها متمایل به بالا نباشند.
35. دستها و پاها دو بعدی کشیده شده باشند.
36. پاشنه کفش یا پاشنه پا کشیده شده باشد.
37. هماهنگی خطوط کلی حفظ شده باشد. ( دست نلرزیده باشد)
38. هماهنگی خطوط کلی و جزئی حفظ شده باشد. ( نقاشی دقیق باشد)
39. هماهنگی خطوط سر ( موها و دور سر به دقت کشیده شده باشد)
40. هماهنگی خطوط تنه حفظ شده باشد .
41. هماهنگی خطوط دستها و پاها حفظ شده باشد .
42. هماهنگی خطوط چهره حفظ شده باشد .
43. گوشها کشیده شده باشد .
44. تناسب گوشها حفظ شده باشد .
45. مردمک چشم کشیده شده باشد .
46. تناسب چشم حفظ شده باشد .
47. در تصاویر نیمرخ و تمام رخ ، چشم دارای حالت باشد.
48. چانه و پیشانی هر دو کشیده شده باشد .
49. برآمدگی شانه در تصویر نیمرخ معلوم باشد .
50. نیمرخ ناقص باشد . ( یعنی تنه و نیمرخ ناقص)
51. نیمرخ باشد .
روش محاسبه:
1. نمرات داده شده را باهم جمع کنید . ( مجموع از 51 بیشتر تجاوز نمی کند)
2. با استفاده از جدول مخصوص ( جدول شماره 1) نمره خام ، تبدیل به سن عقلی می شود . از رابطه زیر بهره هوشی کودک به دست می آید.
سن عقلی تقسیم بر سن تقویمی
3. اگر نمره خام آزمونی بر فرض مثال 40 باشد در جدول تبدیل نمرات ، ( جدول شماره 1 ) نمره خام را پیدا کرده و سن عقلی کودک را که 13 می باشد، استخراج می کنیم. ( این نمره سن عقلی کودک است) سپس 13 ( که سن عقلی کودک است) را در عدد 12 ( ماه) ضرب می کنیم. ( هر سال 12 ماه دارد)
سپس سن تقویمی آزمونی را محاسبه می کنیم . اگر آزمودنی به عنوان مثال 10 سال و 3 ماه داشته باشد 10 را ضربدر 12( هر سال 12 ماه دارد) بعلاوه 3 ( ماه) می کنیم نمره بدست آمده سن تقویمی کودک می باشد. حاصلضرب صورت و مخرج را بر هم تقسیم کرده وضربدر 100 کرده و بهره هوشی آزمودنی بدست می آید. بدین صورت:
IQ = 13 * 12 * 100 = 126
3+12*10
4. سپس نمره به دست آمده را در طبقه بندی هوشی ( جدول شماره 2) پیدا کنید ، بهره هوشی کودک مشخص می گردد.
" جدول تبدیل نمرات خام به سن عقلی "
جدول شماره 1
نمره خام سن عقلی نمره خام سن عقلی نمره خام سن عقلی نمره خام سن عقلی
1 3-3 11 9-5 21 3-8 31 9-10
2 6-3 12 0-6 22 6-8 32 0-11
3 9-2 13 3-6 23 9-8 33 3-11
4 0-4 14 6-6 24 0-9 34 6-11
5 3-4 15 9-6 25 3-9 35 9-11
6 6-4 16 0-7 26 6-9 36 0-12
7 9-4 17 3-7 27 9-9 37 3-12
8 0-5 18 6-7 28 0-10 38 6-12
9 3-5 19 9-7 29 3-10 39 9-12
10 6-5 20 0-8 30 6-10 40 -13
51 بالاتر از 13 سال
" جدول شماره 2 "
طبقه بندی از لحاظ هوش معادل هوش
نابغه 189-170
تیز هوش 169-150
پر هوش 149-130
باهوش 129-110
متوسط 109-90
مرزی 89-80
مرزی ضعیف 79-70
کودن 69-50
کالیو 49-25
کانا 25-0
با کودکان لجباز چگونه رفتار کنیم؟
اگرچه والدین امروزی از نظر تحصیلات و اطلاعات در مقایسه با گذشته نمونه اند ولی هنوز پرسش های زیادی وجود دارد.
وقتی بچه ای همیشه از سرویس مدرسه جامی ماند، یا هر چه دلش می خواهد می پوشد و گوشش به حرف کسی بدهکار نیست، شما به عنوان مادر یا پدر چه باید بکنید؟ راهکارهایی که اینجا مطرح می شود در مورد بعضی از بچه ها جواب می دهد و در مورد بعضی ها هم نه. بعد از مطالعه مطلب از میان راهکارها یکی را انتخاب کنید و به مرحله عمل برسانید البته با صبر و حوصله، و انتظار نداشته باشید خیلی زود جواب بگیرید چه بسا روشهایی هستند که در برابر آنها ابتدا کودک حالت تدافعی به خود می گیرد و بدتر می شود اما به مرور زمان به حالت عادی برمی گردد. مطمئن باشید فقط فرزند شما مشکل ندارد بلکه همه بچه ها با والدین در روشهای تربیتی مشکل دارند. با توجه به اینکه همه افراد یک جور نیستند و موقعیت ها نیز منحصر به فرد است پس برای حل مشکل یک راه حل قطعی و مستقل وجود نخواهد داشت.
گاهی شما به عنوان مادر یا پدر راه حلی بهتر از کارشناسان پیدا می کنید. جلوی کودکی که در خیابان گریه می کرد و مادرش دست او را می کشید و با خود می برد ایستادم و گفتم: «ببخشید، دخترتان چرا گریه می کند؟!»
«به خدا دیگر خسته شدم. هر چه را که می بیند می گوید برایم بخر. من چطوری به او بفهمانم که پول ندارم.» خانم دیگری که خود را صبوری معرفی می کرد گفت: «من سعی می کنم با بچه هایم زیاد حرف بزنم و آنها هم خوب حرفهای مرا می فهمند و مشکل زیادی ندارم. البته هیچ بچه ای نیست که مشکل نداشته باشد.»
یادتان باشد مشکلات یک شبه حل نمی شود.
اگر کودکی کاری را تا به حال انجام نمی داد اما حالا یک بار حتی از روی اکراه انجام می دهد او را خیلی تشویق کنید زیرا این نشانه یک پیشرفت واقعی است. به جای مأیوس شدن از دست نیافتن به انتظارات زیاد خود، از پیشرفت های کوچک و تدریجی کودکتان خوشحال باشید. شما و همسرتان باید در مورد مشکلتان صحبت کنید و هر دو تصمیم به اصلاح اخلاق فرزندتان بگیرید. اگر حرفی می زنید هر دو با هم توافق داشته باشید، طبق تجربه، والدین خیلی زود خسته می شوند و بچه ها این را می دانند. اگر والدین مقاوم نباشند بچه ها به خواسته های آنها احترام نمی گذارند و خود را موظف به انجام وظایف محوله نمی دانند.
سعی کنید رفتار عمومی فرزندتان را با دید مثبت نگاه کنید. برخی رفتارهای او از دید شما آزاردهنده است. پس از همه رفتارهای او ناراضی نباشید. وقتی روی یک خصوصیت ناپسند او کار می کنید و در حال اصلاح آن هستید به او اطمینان دهید که دوستش دارید. هرگز تحسین را در مورد کودکان، کم ارزش تلقی نکنید. کودک در هر مرحله سنی که باشد تمایل شدیدی دارد که والدینش او را بپسندند. تربیت در نظر بعضی از والدین فقط تنبیه است ولی واژه تربیت درواقع به معنای تعلیم و پرورش، شامل مجموعه ای از روشهای مثبت و منفی است. تربیت صحیح آن است که وقتی فرزند شما نیم نگاهی به شما می اندازد تا مطمئن شود عملی که انجام داده درست است یا غلط، به او توجه کنید یا وقتی در حال تلفن زدن کودکتان می خواهد مکالمه شما را قطع کند و با شما صحبت کند. تربیت صحیح آن است که به او توجه نکنید. اما اگر دیدید که تصمیم گرفت منتظر تمام شدن مکالمه شما شود، بهتر است به او توجه کنید و نگاهی مهربان به او بیندازید.
وقتی کودکی روی موضوع خاصی پافشاری دارد به او بگویید که قصد لجبازی دارد و شما به آن اهمیت نمی دهید. از آن دسته والدینی نباشیم که وقتی از کودکمان عمل خوبی سر زد آن را به سادگی و بدیهی تلقی کنیم و هیچ واکنشی نشان ندهیم ولی برعکس هر وقت عمل بدی از او سر زد تمام اشتباهاتش را به رخ او بکشیم. انتقاد همراه با تشویق نتایج بهتری به بار می آورد. کودک می خواهد که شما به او توجه کنید. اگر دیدگاه شما منفی باشد او از راه های منفی به هدفش می رسد اما اگر شما روی نکات مثبت تمرکز کنید در مقابل، رفتارهای خوب بیشتری دریافت خواهید کرد زیرا در این حالت کودک با رفتارهای مثبت سعی در جلب توجه شما خواهد داشت.
رفتار کودک را تحسین کنید نه شخصیت او را. همچنان که وقتی از او انتقاد می کنید شخصیت او را زیر سؤال نبرید. به جای این که به او بگوییم خیلی بچه بدی هستی می توان گفت: «من از طرز حرف زدن تو خوشم نمی آید.»
مؤثرترین راه برای آموزش رفتار خوب ، شکل دادن رفتار با تحسین است. این روش تربیتی باید به طور مداوم استفاده شود تا رضایت شما را از رفتارهای جدید فرزندتان نشان دهد. خیلی خوب است یادداشتی از کارهای روزانه کودک تهیه کنید و در انتهای روز این یادداشت را به او نشان دهید. این کار روش خوبی برای صحبت کردن در مورد وقایع هر روز است و با این کار هر دوی شما احساس خوبی خواهید داشت.
هر چند وقت یک بار مخصوصاً در روزهایی که یادداشت پر از کارهای خوب می شود او را تشویق کنید یا هر چه که دوست دارد برایش تهیه کنید و عنوان کنید که این جایزه کارهای خوب است. اگر دیدید تعریف های شما را نادیده می گیرد ولی بعداً در رفتار خود آن را تکرار می کند دریابید که ستایش مؤثر بوده است. همیشه از یک شیوه برای انتقاد استفاده نکنید مثلاً یک بار یادداشتی را در کیفش بگذارید و از یک رفتار بدش شکایت کنید.
یکی دیگر از راه های مؤثر در برطرف کردن رفتارهای آزاردهنده نادیده گرفتن آنهاست. در این روش احساس می کنید که درواقع کاری برای بهبود وضعیت انجام نمی دهید اما بعداً درمی یابید که با نادیده گرفتن، رفتار ناشایست ترک می شود. برخی از والدین، این روش را دوست دارند و می توانند به طور مؤثری از آن استفاده کنند اما برای برخی به علت پایین بودن ظرفیتشان، این روش فقط فشار روانی و تنش را زیاد می کند. اگر شما هم چنین احساسی داشتید از این راه صرفنظر کنید. اگر تصمیم گرفتید که در مورد یک رفتار از روش نادیده گرفتن سنجیده استفاده کنید به هیچ وجه به آن واکنش نشان ندهید. چه زبانی و چه غیرزبانی. وقتی کودک همان رفتار را انجام می دهد با حرکات صورت به او اشاره نکرده، حتی نگاهش نکنید. وانمود کنید که متوجه او نیستید. می توانید اتاق را ترک کنید یا رویتان را به سمت دیگری برگردانید تا وقتی که او به عملش ادامه می دهد شما نیز این روش را ادامه دهید. این خود نوعی توجه است. به او لبخند نزنید. زیرا این عمل او را جسورتر می کند . فقط آن قدر به کارتان مشغول شوید که به نظر آید به هیچ چیز در اطرافتان توجه ندارید.
گاهی می توانید در حضور کودک دیگر، از رفتار مثبت آن کودک ستایش کنید. این کار ممکن است به تقلید کودک شما از کودک خوش اخلاق بینجامد. سعی کنید عصبانی نشوید! زیرا عصبانیت به احساس بدی می انجامد . به علاوه هیچگاه تسلیم نشوید. اگر قبل از ناهار گفتید که خوراکی نمی دهم باید صبر کنی موقع ناهار شود و اگر او گریه و زاری سرداد اصلاً به او اهمیت ندهید و محکم بگویید قبل از غذا خوراکی نمی دهم. هر چند که او سماجت کند. اگر کوتاه بیایید کودک یاد می گیرد که با گریه حرفش را به کرسی بنشاند و دیگر برای حرفهای شما اهمیتی قائل نیست.
همیشه به قولتان عمل کنید. یک کودک مخصوصاً اگر خیلی کوچک باشد به تکمیل نشدن یا به تأخیر افتادن پاداش وعده داده شده بسیار حساس است. کاری را که از عهده انجامش برنمی آیید تعهد نکنید. وقتی قول چیزی را دادید پای آن بایستید. سعی کنید مشکلات فرزندتان را یکی یکی حل کنید نه اینکه همه را یک جا از او بخواهید. مثلاً اول مشکل مسواک زدن و بعد مشکل وقت خوابش را حل کنید. کودک را به تنبیهی که آن را انجام نمی دهید تهدید نکنید. تهدید های پوچ و ناپایدار به رفتارهای نادرستی می انجامد که تثبیت شده و در برابر تغییر مقاوم تر می شوند.
یکی از مشکلات بزرگ مادران مسواک زدن بچه هاست. اگر شما به طور مرتب دندان های خود را مسواک بزنید او نیز مشتاق خواهد شد تا چنین کند. مدت ها قبل از این که کودک واقعاً بتواند دندانش را مسواک بزند، به او مسواک بدهید. بگذارید با مسواک و خمیردندان و دندانهایش بازی کند. اگر دیدید باز هم به طرف مسواک نمی رود با کلمات و جملات زیبا در موقع مسواک زدن این کار را برای او لذت بخش کنید. حتی می توانید با دندانپزشک برای انگیزه دادن به کودک مشاوره کنید. همیشه به کودک بفهمانید که دقیقاً چه انتظاری از او دارید و به جای اینکه شخصیتش را مورد انتقاد قرار دهید اعمالش را مورد انتقاد قرار دهید.
به او نگویید «دست و پا جلفتی هستی» بگویید: «وقتی که شلوار و لباست را روی زمین می بینم خیلی ناراحت می شوم.» به او برچسب نزنید. چون او زودباور می کند که واقعاً این طور است. معمولاً در نظر والدین کارهای منزل کارهایی کوچک و تکراری هستند که همیشه در خانه انجام می گیرند ولی در نظر بچه ها این کارها بسیار مشکل و ناخوشایندند. صرفنظر از این که این کارها چقدر بی اهمیت اند، به ویژه در هنگامی که انجام آنها مستلزم یادآوری های مکرر وبحث طولانی باشد می تواند آرامش منزل را برهم بریزد.
یکی از شکایات والدین، بی مسئولیت بودن کودکان است. کارهایی که بردوش آنها گذاشته می شود انجام نمی دهند حتی با چند بار تذکر هم تن به انجام آن نمی دهند. خلاصه نافرمان و گستاخ می شوند. سعی کنید مسئولیت دادن را در کودکان زود شروع کنید و با افزایش سن وظایف او را تغییر دهید و وقتی از وظایفش سرباز زد از تدابیر منفی استفاده کنید.
مثلاً او را از اسباب بازی مورد علاقه اش محروم کنید یا پول توجیبی اش را کم کنید یا مثلاً وقتی لباسش را در سبد لباسهای کثیف نمی گذارد لباسهایش را نشویید و بگویید: «چون لباسهایت در سبد نبود، من آنها را ندیدم.»
دیگر از مشکلات مادران شب اداری کودکان است. اکثر کودکان در حدود تا سالگی رختخواب خود را خیس نمی کنند. قطع شب ادراری یک روند پیشرفت طبیعی است که نشان دهنده تکامل مثانه کودک در نگه داشتن ادرار و ایجاد تحریکات ادراری است. خیس کردن اتفاقی در کودکان بزرگتر انتظار می رود و نباید آن را جدی تلقی کرد. هرگز به علت شب ادراری کودک را مسخره و شرم زده نکنید. این کار نه تنها به او کمکی نمی کند به ایجاد مشکلات جدی احساسی و روانی می انجامد. در حدود درصد از کودکان ساله و درصد از کوکان ساله رختخوابشان را خیس نمی کنند مگر گاه و بیگاه، ولی عده بسیار کمی تا زمان بلوغ یا حتی بزرگسالی هم شب ادراری دارند. اگرچه نباید کودک را به خاطر شب ادراری مسخره کرد اما نباید آن را نادیده گرفت.
اگر پزشک دلایل عفونت ادراری و … را رد کرد بهتر است قبل از این که به درمان های غیرپزشکی بپردازیم با یک متخصص مجاری ادراری مشورت کنیم. اگر مشکل پزشکی باشد مطمئن باشید کودک تحت نظر پزشک مشکلش حل می شود اما اگر کودک پس از یک دوره چند هفته ای یا طولانی تر دوباره شروع به شب ادراری کرد شاید علت، هیجان و مشکلات عاطفی باشد.
سعی کنید تشنج را در خانه کم کنید. جلوی کودک با همسرتان بگومگو نکنید. در هنگام خواب موزیک آرام بگذارید یا او را به طور ملایم ماساژ دهید، قصه مورد علاقه اش را تعریف کنید تا با آرامش بخوابد. ساعت های پایانی روز به او آب ندهید یا کمتر آب بدهید. کودکی را که پزشکان گفته اند مثانه کوچکی دارد تشویق کنید مایعات زیادی در طول روز بنوشد تا حجم مثانه اش بزرگ شود. از مشکلات مهم دیگر بددهنی و ناسزا گفتن کودکان است.
توجه بیش از حد به این رفتارها باعث ترغیب کودک به این اعمال زشت می شود. در این مورد، بیش از حد واکنش نشان ندهید.
به کودکتان به طور جدی بگویید که اصلاً دوست ندارید او چنین کلماتی را که مناسب شخصیت او نیست به کار ببرد. ولی اگر واکنش شدید نشان دهید چه با ترساندن چه با خندیدن به این حرف ها، ممکن است انگیزه او را برای دشنام دادن بیشتر کنید. این مطلب به ویژه در مورد بچه های کوچک تر که به کار بردن بعضی کلمه ها را نوعی بازی می دانند، صادق است. در حالی که اصلاً معنای این کلمات را نمی دانند. شما باید به کلمه های بی ضرر بی اعتنایی کنید.
بعضی کلمه ها فقط بی معنی و احمقانه اند. بهترین برخورد نادیده گرفتن و توجه نکردن به آنهاست. البته به کار گرفتن کلمه های زشت و ناسزا نباید نادیده گرفته شود چون به کاربردن آنها در بیرون منزل می تواند دردسرساز باشد. وقتی کودک شما یک کلمه بد را به کار می برد بی خود جیغ و داد نکنید. ادای شوکه شدن را درنیاورید. بی تردید شما قبلاً آن را شنیده اید. برای او توضیح دهید که وقتی کسی به او ناسزا می گوید در واقع فقط یک حرف ناجور شنیده و حرف نمی تواند به انسان آسیبی برساند.
در مورد فحش با او صحبت کنید. به او بگویید فحش دقیقاً چه معنایی دارد و چرا نباید از آن استفاده کند. روش های جایگزین را به او بیاموزید. برای او بگویید به جای فحش دادن می تواند احساساتش را به مخاطبش بیان کند.
کودک را به استفاده از واژه های دیگر ترغیب کنید. کودک شما به واژه هایی نیاز دارد که از آن طریق عصبانیت یا احساسات شدیدش را بیرون بریزد. او را تشویق کنید که به جای استفاده از کلمات رکیک از کلمات بی ضرر استفاده کند و درصورت درست صحبت کردن او را تشوق کنید و نشان دهید که چقدر از او راضی هستید و اگر باز هم به فحش دادن و ناسزاگفتن ادامه داد می توانید از روشهای محروم کردن استفاده کنید. یعنی بعضی امتیازها را از او بگیرید. مثلاً هر وقت که فحش می دهد او را به مکانی بفرستید که دوست ندارد.
یک موضوع مهم؛ اگر کودک بداند که شما سرانجام پاسخ مثبت خواهید داد دیگر مهم نیست که ده بار هم «نه» گفته باشید.
چنین کودکی به تجربه آموخته است بداخلاقی کند تا سرانجام تسلیم شوید و او به هدفش برسد. تنها راه حل این است که کودک دریابد که نظر شما تغییر نمی کند و با کسی شوخی ندارید. اگر «نه» گفتن شما همیشه باعث دردسر می شود و کودک عادت کرد در مقابل «نه» شما گریه کند تأکید می کنم به عقب برگردید و اعمال خودتان را مرور کنید و آنجا که اشکالی یافتید آن را اصلاح کنید. این عادت در بزرگسالی می تواند باعث ایجاد مشکلات جدی برای فرزند شما بشود. از همین رو کودکتان در هر سنی که هست از همین امروز به اصلاح رفتار او بپردازید.