استرس
همه ما انسانها تحت تأثیر و تأثر محرکهاى محیطى اطرافمان هستیم که تحریکها و بعضاً تقاضاهایى از ما دارند، براى اینکه بتوانیم به این تقاضاها پاسخ دهیم، باید در رفتارمان تغییر ایجاد کنیم، یعنى خود را با وضعیت جدید تطبیق بدهیم، فشار را ضرورت پاسخ انطباقى ناشى از محرکهاى محیطى تعریف مى کنند، پس فشار یعنى درخواست پاسخ انطباقى از سوى محیط.
فشار همیشه منفى نیست بلکه آثار مثبت هم دارد، جریان داشتن فشار یعنى جریان داشتن زندگى، لازمه تداوم حیات وجود فشار است. البته به شرطى که متعادل باشد.
اما اگر متعادل نبود چه پیش مى آید؟ در خبرها مطرح شده بود: «طى پنج سال گذشته یک میلیون نفر از شاغلان لندنى تنها به دلیل استرس مجبور به بازنشستگى شدند.» (به نقل از شبکه دوم سیما در یازدهم اسفند و رادیو بىبىسى در همان تاریخ) این فقط آمار مجبورشدگان به بازنشستگى بود و به آمار بیماران ناشى از استرس، تصادفات و سوانح ناشى از استرس، معلول شدگان در اثر سوانح ناشى از استرس و غیره اشاره اى نشده است.
در همه کشورهاى دنیا که ایران از آن مستثنى نیست، اگر چه آمار صدمه دیدگان ناشى از استرس در دست نیست ولى مسلماً نباید کمتر از آمار فوق باشد. به همین دلیل حفظ نیروى انسانى (به خصوص متخصص و کارآزموده) در هر جامعه و سازمانى از اهمیت اساسى برخوردار است و استرس یا فشارهاى روحى عصبى نیز به عنوان یک آفت و تحلیل برنده این نیرو مطرح هستند. به همین دلیل مرکز مشاوره روانشناسى وظیفه خود دانسته نسبت به وضعیت روحى روانى افراد حساس بوده و عوامل استرس زا و فشارزاهاى محیط کار را پس از بررسى برطرف کند.
تعریف استرس
استرس به معنى فشار و نیرو است و هر محرکى که در انسان ایجاد تنش کند، استرس زا یا عامل استرس نامیده مى شود. تنش ایجاد شده در بدن و واکنش بدن را استرس مى گوییم به عبارتى هر عاملى موجب تنش روح و جسم و از دست دادن تعادل فرد شود، استرس زا یا عامل استرس است.
هنگام وارد شدن استرس بدن واکنشهایى از خود نشان مى دهد تا تعادل از دست رفته را باز گرداند که این عمل استرس است. استرس یا فشار عصبى یا تنیدگى واکنشى است که در فرد در اثر حضور عامل دیگرى به وجود مى آید و قواى فرد را براى روبرو شدن با آن بسیج مى کند و ارگانیزم یا موجود زنده حالت آماده باش پیدا مى کند.
در استرس یا به قول دکتر هانس سلیه (Dr Hans Selye) سندرم سازگارى کلى سه مرحله مشخص دارد:
واکنش اخطار :
از نظر فیزیولوژیک خبر ناگوار پس از شنیده شدن، به صورت اعلام خطر در مغز ثبت مى شود، هیپوتالاموس احساسات و عواطف این خبر را تفسیر مى کند. هیپوتالاموس اخطار الکتروشیمیایى به غدد هیپوفیز در مرکز جمجمه مى فرستد، غدد هیپوفیز شروع به ترشح هورمونى براى محرک قشر غدد فوق کلیوى مى کند، غدد آدرنال فعال مى شود و کورتیکوئید ترشح کرده در جریان خون مى ریزد و این پیامهایى به سایر غدد در سراسر بدن مى برد، در نتیجه ، طحال براى عمل بسیج شده، گلبولهاى قرمز اضافى وارد جریان خون مى شوند، اکسیژن و غذاى اضافى وارد سلولهاى بدن مى شود، قدرت لخته شدن خون ازدیاد مى یابد، کبد، مواد قندى و ویتامینها را رها مى سازد، ضربان قلب بیشتر مى شود، تنفس تغییر مى کند. خون از پوست و احشا به ماهیچه ها و مغز جارى مى شود، دستها و پاها سردتر مى شوند و کل ارگانیزم به صورت آماده براى حمله و تهاجم یا فرار در مى آید.
با این حالت سرپرست کارگاه براى بررسى و حل کردن مشکل و احیاناً پاسخگو بودن به مدیر مافوق با حالتى مضطرب و نگران وارد کارگاه مى شود.
گام مقاومت :
طى این مرحله که ممکن است از چند ساعت تا چند روز به طول انجامد، بدن عملاً براى مبارزه با عامل فشار بسیج است که اگر براى مدتى طولانى همچنان بسیج بماند، ذخایرش به تدریج تخلیه مى شود. مثل کشورى که در حال جنگ است و توان خود را صرف مى کند و ذخایرش به تدریج تمام مى شود.
گام فرسودگى :
بدین معنى است که انرژى بدن تمام و تا حد زیادى در مقابل امراض و بد کار کردن اعضایش آسیب پذیر شده است. این همان جایى است که امراض شروع به تظاهر مى کنند و ممکن است از سرماخوردگى و آنفلوآنزا گرفته تا... شروع به تظاهر کند.
چند نکته در رابطه با استرس
1ـ بدن انسان در مقابله با استرس از الگوى مشخصى پیروى و فرایند عصبى شیمیایى، معینى را طى مى کند، رویدادهاى هیجان آور خوشایند همان اندازه واکنش در بدن به وجود مى آورند که رویدادهاى ناخوشایند مى توانند ایجاد کنند، یک خبر بسیار هیجان آور، همان اندازه استرس ایجاد مى کند که یک خبر بد ایجاد مى کند.
ـ استرسهاى شدید و طولانى در همه حال باعث از پا درآمدن فرد نمى شوند و افراد در بعضى موارد مى توانند با عوامل استرس زا سازگار شوند نمونه آن خو گرفتن افراد در شرایط سخت و طاقت فرسا مثل دوران اسارت یا خو گرفتن به کارى سخت و طاقت فرسا مثل شغل آتشکارى در ذوب آهن است.
ـ این افراد با وجود سازگارى با شرایط استرس زا نمى توانند از آثار زیان بار آن صد در صد مصون بمانند و دچار مشکلات جسمانى، روانى، عاطفى و اجتماعى مى شوند. مثلاً فردى که مدت زیادى در اسارت است یا فردى که تحت شرایط بدى در معدن تاریک و دورافتاده اى کار مى کند، بعد از مدتى دچار ناراحتىهاى روحى ـ عاطفى و پیرى زودرس مى شود.
ـ بدن ما وقتى چیزى را استرس تلقى کرده و به آن واکنش نشان مى دهد که ذهن ما به آن نشان استرس زده و در واقع پیشتر آن را شناخته باشد.
ـ نوع پاسخ افراد به استرس نیز به ویژگیهاى شخصیتى، مسائل فرهنگى، شرایط زندگى و تجربه هاى افراد بر مى گردد. علائم استرس کم حوصلگى، سردرد، تغییر ضربان قلب، خستگى جسمى، خشم و پرخاشگرى، بى خوابى، فشار در سینه، اختلال گوارشى، سوزش معده، عرق کردن، خشکى دهان، بى اشتهایى، داغ شدن و یا سرد شدن بدن، غمگینى، لرزش بدن، میل به سیگار، از دست دادن تمرکز، احساس سرگیجه، تغییر تنفس، تکرر ادرار، کم شدن حافظه، دردهاى بدنى پراکنده، آه کشیدن، تمایل به تنهایى، آشفتگى، التهاب، سرخ شدن پوست صورت و... بیماریهاى استرس
بیماریها و اختلالاتى که استرس ایجاد مى کند یا آن را تشدید مى نماید، بسیارند فى المثال: دهانى مثل زخم دهان، تورم گلو، سرماخوردگى، آنفلوآنزا و...
گوارشى مثل تهوع، اسهال، کم شدن اشتها، اختلال هضم، سوزش معده، ورم معده، زخم معده، اختلال روده، یبوست و...
عضلانى و مفاصل مثل درد عضلات پشت و شانه، کتف و کمر، مفاصل، سردرد، ضایعات مفصلى، روماتیسم و...
قلبى، عروقى مثل درد ناحیه قلب، بالا رفتن ضربان، فشار خون و تصلب شرایین، سکته قلبى...
ریوى مثل آسم، سرفه و...
پوستى مثل خارش و اگزما، ریزش مو، تاسى، کچلى موضعى، اختلالات پوستى و...
تناسلى مثل تکرر ادرار، اختلال قاعدگى، ناتوانى جنسى و...
اختلالات روانى مثل انواع اختلالات سوماتوفرم، روان تنى، اضطراب، افسردگى، وسواس، سوء ظن و بدگمانى و...
غددى و متابولیسمى مثل پرکارى و کم کارى تیروئید، مسمومیت تیروئید، بیمارى قند، رسوب چربى و حتى بیماریهاى صعب العلاجى مثل سرطان مى تواند در اثر زمینه سازیهاى استرس و فشار روحى باشد. علل و عوامل استرس
علل و عوامل استرس را مى توان به چند دسته تقسیم کرد:
عوامل فردى :
هر یک از ما نقشهایى ایفا مى کنیم، مثل نقش پدر، همسر، رئیس، مرئوس، همکار، شهروند و... ایفاى هر نقشى رفتارهاى خاص خود را مى طلبد و انتظاراتى را پدید مى آورد، گاهى بین این نقشها تضادهایى وجود دارد که ما را متحمل مى کند.
گاهى مشخص نبودن نقش باعث فشار مى شود، مثلاً کارى که باید انجام دهیم، مشخص نیست و رئیس به دلیل انجام نگرفتن کار از ما عصبانى است.
گاهى تعداد نقشهایى که باید ایفا کنیم، زیاد و از توان ما خارج است. مسؤولیت زیاد نیز خودش فشارزا است.
یکى دیگر از عوامل فردى سن فرد است. افراد مسن به دلیل تجربه بیشتر فشار کمترى متحمل مى شوند.
عامل دیگر جنسیت است. خانمها نسبت به آقایان از صبر و شکیبایى بیشترى برخوردارند و تحمل بیشترى در برابر فشار دارند. رژیم غذایى نیز در تحمل ما نسبت به استرس تأثیر دارد. بعضى از غذاها به آرامش ما و در نتیجه به تحمل ما در برابر استرس کمک خواهند کرد.
عوامل گروهى :
اولین عامل گروهى وجود یا عدم وجود نیازهاى مشترک است. هرچقدر نیازهاى یک گروه مشترک و با هم نزدیکتر باشد، فشار کمترى متحمل مى شود. عامل دوم انسجام در گروه است، اختلاف در داخل گروه و بین افراد با یکدیگر فشار زیادى بر افراد وارد مى آورد.
مشخص نبودن و خوب تعریف نشدن نقشها در داخل گروه عامل دیگرى است که هرچقدر نقشها در داخل گروه نامشخص تر باشد، فشار بیشترى بر فرد وارد خواهد آمد.
عوامل سازمانى :
نوع کار، نقشى که افراد باید ایفا کنند، خواسته هاى همکاران، ساختار سازمانى، مدیریت یا رهبرى در میزان فشار وارده بر فرد دخیل اند.
جو حاکم بر سازمان و فرهنگ سازمان نیز با استرس رابطه دارد، اگر جو حاکم بر سازمانى مثبت باشد، افراد پرتلاش، کارى و مسؤولیت پذیر و خلاق فشار کمترى احساس مى کنند.
عامل دیگر نحوه تقسیم وظایف و شرح وظایف در سطح سازمان است که وظایف باید شفاف و مشخص بوده و قوانین دست و پاگیر نباشد، همچنان که اگر سبک مدیر با سلیقه کارکنان مطابقت نداشته باشد، کارمندان استرس بیشترى را متحمل مى شوند. حجم کم کار، حجم زیاد کار، شیفت کارى، حوادث محیط کار، شرایط نامساعد محیط کار (مثل سر و صدا، حرارت، گرد و غبار، مواد شیمیایى،...) احساس عدم امنیت شغلى، عدم توزیع عادلانه امکانات، اختلاف همکاران، کار در شرایط تنهایى، به چالش نگرفتن استعدادهاى فرد، ارتقاى بى ضابطه، تصاحب پستها توسط افراد بیرون سازمان همه فشارزا هستند.
عوامل فراسازمانى :
بعضى از عوامل فشار به خانواده و اجتماعى که در آن زندگى مى کنیم، بر مى گردد: نامطمئن بودن وضع اقتصادى، نامطمئن بودن وضع سیاسى، بى ثباتى و ناکارآمدى قوانین، نامطمئن بودن تکنولوژى، مشکلات مالى واقتصادى، مشکلات خانوادگى، تحصیل فرزندان، محل سکونت همه مى تواند در میزان فشارى که تحمل مى کنیم، نقش داشته باشد.
حمایتهاى خانوادگى وفامیلى نیز درتحمل افراد در برابر فشارها نقش دارند. مسائل سیاسى اقتصادى نیز باعث ایجاد فشار مى شود. رکودهاى کوتاه مدت هم موجب افزایش تنش مى شود، هنگامى که سیستم هاى اقتصادى به قهقرا مى روند، سازمانها از نیروى کار خود مى کاهند، اضافه کارى کاهش مى یابد، تعدادى از کارکنان منتظر خدمات مى مانند، حقوقها کاهش مى یابد، هفته هاى کارى کوتاه مى گردد واز این قبیل مسائل که فشار زا هستند. راهکار هاى مقابله با استرس
ـ یکى از راههاى مقابله با عوامل فشار، شهامت برخورد با واقعیت است:
باید هر رویدادى را که اتفاق مى افتد بپذیریم وبعد از پذیرش درآن پدیده به دنبال حکمت ومصلحتى باشیم « الخیر فى ما وقع» و روى موضوع بدین صورت بنگریم که چگونه از آن اتفاق به صورت مثبت بهره بردارى کنیم، یعنى همه چیز مى تواند به یک فرصت تبدیل شده و قابل استفاده باشد.
اگر انسان نتواند واقعیتها را بپذیرد و از آن در جهت مثبت استفاده کند دچار حالتى مى شود که اصطلاحاً به آن تحلیل رفتگى یا به اصطلاح عامه بریده مى گویند. علائم تحلیل رفتگى عبارتند از احساس از دست دادن کنترل کارها، عدم علاقه، نداشتن احساس خوبى از کار و شغل خود، بها ندادن به کار، احساس عدم کفایت، احساس قصور و کوتاهى داشتن، تمایل به بى اعتبار کردن کار، احساس نامؤثر بودن، کج خلق شدن، آداب و معاشرت را رها کردن.
درحالت شدید تحلیل رفتگى نیز، احساس قدر ناشناسى از جانب دیگران، احساس اینکه فرد مى خواهد همه چیز را رها کند و سر به بیابان بگذارد، بروز مى یابد.
ـ یکى از راهکارها حمایت اجتماعى است و اینکه دوستانى داشته باشیم که با وجود نواقص موجود در کارمان ما را تأیید کنند.
ـ یکى دیگر از راهکارها حمایت اطلاعاتى است دوستانى داشته باشیم که به ما اطلاعات بدهند و یا تجربیات خود را دراختیار ما قرار دهند.
ـ حمایتهاى مالى نیز در برخى موارد مى تواند بر شدت فشار بکاهد.
ـ یکى دیگر از راههاى مقابله با فشار به وجود آوردن انطباق است. با ایجاد نگرش مثبت در خود نیز مى توانیم به خیلى از رویدادها نشان فشار نزنیم. به نقل از روزنامه ایران، 24 آذر 83
نویسنده: سید محمد پاکزادیان
روانشناس بالینى
اسلام و تربیت فرزند
پنجم: تعادل میان نرمى و شدت
در نیکى و احترام و محبت به کودک و توجه دادن به منزلت اجتماعى و مقبولیت او نزد والدین و جامعه نباید از حد گذشت و به افراط گرایید، نیز نباید به وى آزادى مطلق داد که هر چه دلش خواست انجام دهد. پدر و مادر باید در این زمینه از روشى متعادل در برخورد با وى پیروى کنند: نه نهایت سهل انگارى و نه سخت گیرى افراطى در گفتارها و کردارهایش.
بنابراین نرمى و شدت باید میزانى داشته، تعادل میان این دو حاکم باشد تا کودک با آرامش و اطمینان از مرحله طفولیت بگذرد و میان رفتار پسندیده و ناپسند فرق بگذارد; زیرا سنین پنج یا شش سالگى نخستِ زندگى پایه هاى شخصیتى او را شکل مى دهد.
روایات رسیده از معصومان ـ علیهم السلام ـ بر اعتدال در برخورد با کودک تأکید ورزیده اند. بنابراین، نه افراط پسندیده است، نه تفریط.
حضرت امام محمدباقر ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«شرّ الآباءِ مَنْ دَعاهُ الْبِرُّ اِلَى الاِْفراطِ.»[1]
«بدترین پدران کسى است که نیکى ]به فرزند[ را به حد افراط برساند.»
در صورت ارتکاب برخى ناهنجارى هاى رفتارى توسط کودک، والدین وظیفه دارند زیان این گونه رفتارها را به وى گوشزد کرده، از او بخواهند تا رفتارش را تغییر دهد. اگر با نرمى و مدارا نپذیرفت در عملکردش تجدید نظر نماید، نوبت به مرحله خشونت یا مجازات معنوى ـ نه تنبیه بدنى ـ مى رسد.
مجازات عاطفى بهتر از تنبیه بدنى است; چنان که حضرت امام موسى بن جعفر ـ علیه السلام ـ در مقام پاسخ به چگونگى رفتار با کودک فرمود:
«لا تَضْرِبْهُ، وَ اهْجُرْهُ ... وَ لا تُطِلْ.»[2]
«کودک را نزن، بلکه با او قهر کن ... ولى قهرت طولانى نشود.»
بنابراین، امام در حالت تکرار خطاهاى کودک، به نرمى و تساهل دعوت نمى کند، چنان که به استمرار عقوبت عاطفى; یعنى قهر نیز فرا نمى خواند، بلکه به اعتدال و توازن میان نرمى و خشونت دعوت مى کند.
افراط و تفریط، همیشه یک سلسله تأثیرات منفى در تمام ابعاد روحى، جسمى و عاطفى کودک به جاى مى گذارد.
بایسته است که در پرتو یک روش تربیتى درست، میان تعریف و توبیخ، تعادل برقرار شود; زیرا تعریف و تمجید بیش از اندازه همانند توبیخ افراطى بر تعادل روحى کودک اثر گذارده، آرامش روحى را از وى سلب خواهد کرد.
«کودکى که در سایه محبت افراطى رشد کرده است در برابر مشکلات زندگى تاب مقاومت نداشته و ]اصلاً[ قدرت مبارزه و رویارویى با دشواریها را نخواهد داشت.»[3]
کودک نازپرورده، دیرتر از همسالان خود به پختگى عاطفى خواهد رسید «و دوره کودکى را دیرتر پشت سر خواهد گذارد.»[4] از این رو در تمام حالات، به پدر و مادر محتاج بوده و این حالت نیازمندى حتى در سنین بزرگسالى نیز با وى خواهد بود، و چنین است که در عینیت اجتماع، کودکان و بزرگسالانى را مشاهده مى کنیم که از مردم انتظار دارند تمام خواسته هاشان را اجابت کنند و نظرشان را تأیید نمایند، یا به ناحق از آنان تعریف و تمجید کنند.
از این رو این گونه افراد، قدرت رویارویى با مشکلاتى را که سر راه نیل به آرمانهاشان قرار دارد، نخواهند داشت.
وضعیت کودکى که از خانواده طرد شده یا در معرض اهانتها و توبیخهاى بیش از حدّ از جانب والدین قرار گرفته و بر کوچک ترین عملکردش مورد بازخواست واقع شده نیز بر همین منوال است; چنان که حضرت امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«الافراط فى الملامة یشبُّ نیران اللِّجاجِ.»[5]
«زیاده روى در سرزنش و توبیخ، آتش لجاجت را تیزتر خواهد کرد.»
هم از این روست که وقتى نوجوانان منحرف متجاوز به حقوق دیگران (ناهنجار) را در جامعه مى بینیم در مى یابیم که در گذشته در معرض اهانت ها و تنبیهات بدنى مداوم قرار داشته اند.
بر پدران و مادران است که ضمن برنامه اى ]هماهنگ[ اعمال پسندیده و ناپسند را براى کودکان مشخص سازند تا آنکه تعریف و تمجید یا توبیخ و مؤاخذه آنان بر اعمال شناخته شده واقع گردد; زیرا با در پیش گرفتن چنین شیوه اى است که دوستى اعمال شایسته و نفرت از اعمال ناشایست را مى توانیم در مزرعه دل و جان کودکان غرس کنیم.
افراط و تفریط، همیشه یک سلسله تأثیرات منفى در تمام ابعاد روحى، جسمى و عاطفى کودک به جاى مى گذارد.
نیز در این مرحله والدین در جهت تقویت وجدان اخلاقى در وجود کودک تلاش کنند تا دریچه اى به آفاق آینده باشد; از این رو در قلبشان ترس از ارتکاب عمل ناشایست و رغبت به کارهاى شایسته را ـ به جاى ترس از مجازات یا رغبت به تعریف و تمجید ـ استوار سازند.
والدین مى باید از ابزار تحسین و توبیخ تنها در جهت تربیت کودکان استفاده کنند و حالات روحى ـ روانى خود را در مسأله تربیت دخالت ندهند; مانند پدر یا مادرى که از چیزى ناراحت است و آتش خشم و غضبش را، بى هیچ توجیهى روى کودک خالى مى کند!
هم از این روست که رسول خدا ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ از تأدیب ]کودک[ به هنگام غضب نهى فرموده است.[6]
در برخى حالات، والدین باید توجه کنند تا با عملکرد نامطلوبشان آثار ضد تربیتى بر عقل و عواطف کودک بر جاى نگذارند: مثلاً کودک ]به طور طبیعى[ با شکستن یک شىء گرانبها به شادى مى پردازد; زیرا فکر مى کند به کار زیبایى دست زده که توانسته با عمل شکستن، شىء واحد را به دو چیز تبدیل کند.
در نتیجه، خود را شایسته تحسین مى یابد! حال آنکه به جاى تحسین، با تنبیه و مجازات رو به رو مى شود و چنین برخوردى او را غافلگیر کرده و این تنبیه تأثیرات منفى بر روحیه او بر جاى مى نهد. چنان که در حالات دیگر، گاه کودک، شایسته سرزنش، قهر یا تنبیه بدنى است.
دکتر اسپاک مى گوید:
«کودکان در بسیارى از حالات به سبب آنکه والدین ]با اعمال مجازات[ به گستاخى آنان پایان بخشیده اند، شادمان مى شوند.»[7]
]اگرچه[ کودک در حالت بیمارى نیازمند توجه بیشترى است، اما این اهتمام نباید از حد بگذرد و جنبه افراط و تفریط پیدا کند. بنابراین، نه اهتمام بیش از حد و نه عدم اهتمام; بلکه تعادل، بهتر و پسندیده تر است.
منظور از تعادل آن است که کودک متوجه باشد که توجه به او در حد معقولى صورت مى گیرد; زیرا «روش مبالغه آمیزى که مادران به هنگام ابتلاى کودکان به بیمارى در پیش مى گیرند، در بزرگسالى بر روحیه آنان تأثیر گذارده ... و آنان را کودکانى دلشکسته و افسرده که با کوچک ترین نارسایى زبان به شکوه مى گشایند، بار مى آورد.»[8]
بایسته است که وحدت و یکسانى روش تربیتى اى که والدین براساس آن به تربیت کودک مى پردازند، ]در هر حال[ مراعات شود، تا کودک نیز درستى و نادرستى رفتارها و عملکردهایش را تشخیص دهد. بر این اساس، اگر پدر به سبب خطاى مشخصى کودک را مؤاخذه کرد، مادر نباید با او به مخالفت برخیزد.
تعریف و تمجید نیز همین حالت را دارد; ]یعنى اگر یکى از آن دو به واسطه انجام عمل مورد پسندى به تعریف از کودک پرداخت، دیگرى نباید پیش روى او با وى به مخالفت برخیزد و مثلاً یکى از خطاهاى کودک را به رخ بکشد[ زیرا «ناهنجاریهاى رفتارى و بیماریهاى روحى اى که گریبانگیر کودک در دوره خردسالى و متوجه شخص بزرگسال در آینده ]زندگى[اش مى شود، نتیجه برخورد نادرست والدین است ... مانند تناقضات موجود در شیوه برخورد ]والدین با کودکان [همچون تردید داشتن در گذشت کردن و خشونت ورزیدن ... و نوازش کردن و بى توجهى که نتیجه این تحولات یا پدید آمدن روحیه دشمنى و بزهکارى و سردى عاطفه و شکست و وسواس از سویى یا اعتماد بى مورد به دیگران و رفتارهاى راحت طلبانه و ضعف شخصیت از سویى دیگر است.»[9]
ششم: رعایت عدالت میان کودکان
]به طور طبیعى[ فرزند نخست در خانواده بیشتر مورد توجه و محبت والدین قرار مى گیرد; زیرا او کودک اول و تنها فرزند خانواده است; از این رو مهر و محبت بیشترى را به خود جلب مى کند و اغلب اوقات، والدین نیازهاى مادى و معنوى او را ]به سرعت[ تأمین مى نمایند. پدر و مادر براى آنکه یگانه فرزندشان به آرزوهایش برسد، سعى دارند از همه ابزارها و وسایل استفاده کنند و تمامى نیازمندى هایش را از لباس گرفته تا اسباب بازى و غیره ]برایش[ فراهم آورند.
فرزند نخست، در اغلب اوقات ]تنها[ همدم و همراه پدر و مادر یا هر دو است و به دیگر سخن، به تمام معنا مورد توجه و نازپرورده است.
کودکى با این خصوصیات و این میزان از عنایت، چندى بعد با تولد فرزند دوم، با مشکل عمده اى مواجه مى شود و ]از اینجاست که[ ترس از کودک دوم در دلش ریشه مى دواند; زیرا فرزند دوم را به زودى در همه چیز رقیب خود خواهد یافت; رقیبى که در دایره محبت و عنایت والدین، در جایگاهش به اعتبار تنها فرزند و در بازیها و بازیچه هایش با او به رقابت خواهد پرداخت.
والدین مى باید از ابزار تحسین و توبیخ تنها در جهت تربیت کودکان استفاده کنند و حالات روحى ـ روانى خود را در مسأله تربیت دخالت ندهند.
]از اینجاست که[ در نخستین روز تولد فرزند دوم، علایم حسادت در او پدیدار خواهد شد; زیرا در آغازین روزهاى ولادت کودک دوم، والدین ]به ویژه پدر[ به شدت سرگرم اداره وضع موجود و در اندیشه سلامت مادر و نوزادند.
از این رو اگر پدر و مادر به این پدیده توجه نکنند ]و جلویش را نگیرند[، حسادت فرزند اول، نسبت به فرزند دوم رفته رفته به تنفر و دشمنى با او خواهد انجامید و این خصومت بر وضعیت روحى و عاطفى او اثر خواهد گذارد و هر چه قدر عنایت والدین به طفل دوم بیشتر شده و فرزند نخست از دایره محبت آنان بیرون ماند، آتش کینه در دل وى تیزتر خواهد شد.
از این رو، والدین باید مراقب باشند تا چنین اتفاقى رخ ندهد. آنان مى باید نسبت به فرزند نخست، همان توجه و محبتى را که به فرزند دوم ابراز مى کنند، اظهار کرده و به وى بفهمانند که دوستش دارند. نیز باید به او بیاموزند که کودک دوم را دوست داشته باشد و وى را متقاعد سازند که فرزند دوم به زودى برادر یا خواهر وى و مایه تسلى خاطر و یاور او خواهد گردید و در جلب محبت پدر و مادر رقیبى براى او نخواهد بود.
پدر و مادر این حقیقت را باید در عمل به اثبات برسانند. به اینکه مادر ]مثلاً[ فرزند نخست را در آغوش بگیرد و ببوسد و پدر نیازمندیهایش را برطرف کند و برایش اسباب بازیهاى جدید بخرد و کارهایى از این دست که حاکى از توجه حقیقى والدین به اوست، ]انجام دهند.[
بهترین راه حل این مشکل، برقرارى عدالت و برابرى میان کودک نخست و دوم است. چنین رفتارى، کودک نخست را از درافتادن به ورطه تنفر و خصومت مصون خواهد داشت و نیز به تدریج که آن دو بزرگ تر مى شوند، اهمیت عدالت و مساوات را بیشتر درک خواهند کرد; زیرا عواطف و قواى ادراکى آنان به مرور تقویت شده و پختگى عقلى و زبانى خواهند یافت که این، موجب مى شود آنان، معناى عدالت و مساوات را درک کنند و مصادیق عینى این دو مفهوم را تشخیص دهند.
در روایات بسیارى تأکید شده که با فرزندان خود به عدالت رفتار کرده و آنان را با این مفهوم آشنا سازید. رسول خدا ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ فرمود:
«اِعْدِلُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ کَما تُحِبُّونَ اَنْ یَعْدِلُوا بَیْنَکُمْ فِى الْبِرِّ وَ اللُّطْفِ.»[10]
«با فرزندانتان به عدالت رفتار کنید، همان گونه که دوست دارید دیگران در میانتان در نیکى و لطف به عدالت رفتار کنند.»
برقرارى عدالت در میان کودکان تجزیه پذیر و نسبى نبوده، بلکه عام و فراگیر است. این مسأله شامل تمام ابعاد زندگى پیرامون آنان، چه در بعد مادى و معنوى خواهد بود; یعنى در برآوردن نیازهاى مادى و معنوى همانند محبت و منزلت و توجه جدى به آنان. از رسول خدا ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ روایت است که حضرت مردى را دید که دو پسر داشت، یکى را بوسید و دیگرى را نبوسید. فرمود:
«فَهَلاّ ساوَیْتَ بَیْنَهُما؟»
«چرا مساوات را میان آنان رعایت نکردى؟!»
نیز از آن حضرت است که فرمود:
«اِنَّ اللّهَ تعالى یُحِبُّ اَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ حَتّى فى الْقُبَلِ.»
«خداى شکوهمند دوست دارد که میان فرزندانتان حتى در بوسیدنها به عدالت رفتار کنید.»
حضرت در همه چیز، حتى در خرید هدیه براى کودکان; چه خوردنى و نوشیدنى و چه لباس و اسباب بازى و غیره به رعایت عدالت تأکید ورزیده است. چنان که فرمود:
«ساوُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ فِى الْعَطیَّةِ، فَلَوْ کُنْتُ مُفْضِلاً اَحَداً لَفَضَّلْتُ النِّساءَ.»
«در هدیه دان به کودکان، مساوات را رعایت کنید. اگر من قرار بود در هدیه دادن کسى را مقدم بدارم، بى گمان زنان و دختران را مقدم مى داشتم.»
نیز فرمود:
«اِعْدِلُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ فِى النِّحَلِ کَما تُحِبُّونَ اَنْ یَعْدِلُوا بَیْنَکُمْ فِى الْبِرِّ وَ اللُّطْف.»
«در عطایا میان فرزندان خود عدالت ورزید، چنان که دوست دارید ]مردم[ در نیکى و لطف میانتان به عدالت رفتار کنند.»
مقصود از عدالتورزى، برترى ننهادن میان کودکان نیست; چه آنکه برخى کودکان از مقبولیت بیشترى نزد والدین برخوردارند. رُفاعه اسدى از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر ـ علیه السلام ـ پرسید: آیا مردى که پسرانى متعدد از بیش از یک مادر دارد، مى تواند یکى را بر دیگران برترى نهد؟ حضرت فرمود:
«نَعَمْ، لا بأس به، قد کان ابى ـ علیه السلام ـ یُفَضِّلُنى عَلى اَخى عبدالله.»[11]
«آرى، ایرادى ندارد. همانا پدرم ـ علیه السلام ـ مرا بر برادرم عبدالله بن جعفر برتر مى نهاد.»
این برترى نهادن برخى بر برخى دیگر مى باید نزد خود کودکان نمود پیدا نکند، بلکه در احساسات قلبى والدین پنهان بماند. اما در واقع، نباید جز به عدالت و مساوات با کودکان برخورد شود، چنان که حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«واللّه لاَُصانِعُ بعض وُلْدى وَ اَجْلِسه عَلى فخذى وَ اَکْثِرُ له المحَبَّة وَ اَکْثِرُ له الشُّکْر، وَ اَنَّ الْحَقَّ لغیره من ولدى، ولکن محافظةً علیه منه و من غیره لِئَلاّ یصنعوا به ما صَنَعَ بیوسف اخوته.»[12]
«پدرم مى فرمود: سوگند به خدا که من برخلاف میل باطنى ام با برخى فرزندانم بیشتر خوش رفتارى کرده، او را روى زانویم مى نشانم و بیشتر بدو ابراز محبت کرده و تشکر مى کنم; حال آنکه این همه حق دیگر فرزندان است. لیکن این کارها براى آن است که فرزندان شایسته را از شرّ این ]ناشایست[ حفظ کنم تا چنان نکند که برادران یوسف با یوسف کردند.»[13]
زیرا رعایت نکردن عدالت تأثیر منفى بر روحیه کودکان خواهد نهاد و تنفر و کینه توزى را در ضمیر آنان بارور خواهد ساخت و در نهایت به دشمنىِ پایدار و موضع گیرى ناسالم هر یک علیه دیگرى منجر خواهد شد; چنان که برادران یوسف با وى چنین کردند، آن گاه که ]از شدت کینهو نفرت[ او را به چاه انداختند.
سیره معصومان ـ علیهم السلام ـ در طول تاریخ براساس گسترش عدالت میان کودکان استوار بوده است; چه کودکانى که با یکدیگر برادر بوده اند و چه خویشاوند. از عبدالله بن عباس نقل است که گفت:
«من نزد پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ بودم، در حالى که آن حضرت بر پاى راستش حسین بن على ـ علیه السلام ـ و بر پاى چپش ابراهیم فرزند خودش را نشانده بود و گاهى این را مى بوسید و گاهى آن را.»[14]
آرى، ابراهیم، پسر رسول خدا ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ و حسین ـ علیه السلام ـ فرزند دخترش بود، و با این همه، آن حضرت اختلاف در روابط را به کنارى نهاد و در شیوه رفتار با آنان، فرقى میانشان ننهاد.
در روایتى وارد شده است که حضرت رسول ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ در حال نماز بود که حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ بر پشت مبارکش سوار شدند، همین که حضرت سر از سجده بر مى داشت آن دو را به آرامى گرفته بر زمین مى نهاد و باز که به سجده مى رفت بر پشتش سوار مى شدند، و آن گاه که نماز را به پایان رسانید، یکى را بر پاى چپش نشانید و دیگرى را بر پاى راستش.[15]
در روایت است که حضرت رسول ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ بر منبر وعظ و خطابه نشسته بود که حسن و حسین (علیهما السلام) ـ را که کودک بودند ـ دید. آن دو راه مى رفتند و سکندرى مى خوردند و بیم افتادنشان مى رفت. پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ از منبر فرود آمده، در آغوششان گرفت و پیش روى خود نشانید.[16]
از مصداقهاى عدالت و مساوات، عدم مقایسه میان کودکان است; مقایسه در صفات جسمى، معنوى و روحى شان. از این رو، گفتن چنین جمله هایى که: فلانى زیباتر یا تیزهوش تر و زیرک تر یا خوش اخلاق تر از فلانى است، ناصواب است; زیرا چنین سخنانى ریشه کینه توزى را تقویت خواهد کرد; چه آنکه مقایسه میان کودکان به «حسادت و رقابت برخى با برخى دیگر»[17]خواهد انجامید.
مقایسه، به از دست دادن اعتماد به نفس در میان برادران و همسالان منجر خواهد شد، حال آنکه عکس قضیه درست است. «عدم فرق گذارى در معاشرت ]با کودکان[ بزرگ ترین رُکن ایجاد جوّ تفاهم و اعتماد مشترک میان آنان و دیگر افراد خانواده است.»[18]
چه بسا ملاحظه مى کنیم که پدرانى بدون هیچ قصد و غرضى چنین سخنانى را بر زبان مى آورند: فلان فرزندم شبیه من است و آن دیگرى نیست. حتى چنین مقایسه اى نیز کارکرد
زیاده روى در سرزنش و توبیخ، آتش لجاجت را تیزتر خواهد کرد.
خود را در انگیزش حسادت و رقابت خواهد داشت. از این رو بهتر آن است که از گفتن چنین جملاتى نیز اجتناب شود.
از مصادیق عدالتورزى میان کودکان، فرق ننهادن بین فرزند پسر و دختر است; زیرا فرق گذارى ]و برتر نهادن پسر بر دختر مثلاً[ تأثیر منفى بر روحیه دختر به جا خواهد نهاد و بذر دشمنى و حسادت را در دل خواهر و برادر بارور خواهد ساخت.
این فرق گذارى میان دختر و پسر، پدیده اى است که در اکثر مناطق رواج دارد; چه آنکه پدران و مادران به فرزند پسر بیش از دختر گرایش نشان مى دهند و خواسته هاى فرزند ذکور را بیشتر برآورده مى سازند. به منظور کم کردن از اهمیت چنین پدیده اى ]و مبارزه با آن[، در روایات، به فرزند دختر عنایت ویژه اى صورت گرفته است که این خود آموزه اى است براى پدران و مادران، چنان که ابن عباس از رسول خدا ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ نقل کرده است:
«مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَاشْتَرى تحفةً فَحَمَلَها اِلى عِیالِهِ کانَ کَحامِلِ صدقة اِلى قوم محاویجَ، وَلْیَبْدَأْ بِالاِْناثِ قَبْلَ الذُّکُورِ ... .»[19]
«هر کس به بازار رفته، هدیه اى بخرد و براى خانواده اش ببرد، همچون رساننده صدقه به سوى گروه نیازمندان است، و باید زنان و دختران را بر پسران و مردان مقدم بدارد ... .»
تقسیم هدیه و مقدم داشتن فرزندان دختر، هیچ تأثیر منفى بر روحیه پسر بچه ها نخواهد گذاشت; زیرا آنان این مسأله را امرى طبیعى مى دانند که لاجرم مى باید یکى شان مقدم داشته شود. اغلب اوقات پسر بچه هایى که از هدایاى والدین خود برخوردار مى شوند، چه ایشان را مقدم بدارند و چه مؤخر، به تفاوت نهادن میان پسر بچه ها و دختر بچه ها توجهى نداشته، اعتراضى نمى کنند.
رعایت عدالت میان کودکان، معنایش این نیست که اسلوبى را براى تشویق ]برخى از آنان [در پیش نگیریم; به اینکه هدیه اضافى اى براى کسى که کار شایسته اى انجام داده در نظر بگیریم. بلکه این افزونى براى تشویق کودک بر رفتار شایسته ضرورى بوده و گاه در ایجاد رقابت مشروع میان کودکان، سودمند است و تأثیر منفى بر روحیه آنان به جا نگذاشته و آن را امرى مشروع و حقى طبیعى تلقى مى کنند.
البته والدین باید مراقب باشند که در رفتار با کودکان، آشنایى دقیقى با روحیات آنان کسب کنند و از روشهاى ابتکارى درست و نتیجه بخشى به منظور تشویق هماهنگ با حالات روحى ـ روانى شان کمک بگیرند تا کودکان احساس تبعیض و عدم رعایت عدالت نکنند. اگرچه با تحقّق عدالت و برابرى میان کودکان، نمى توان از برخى نمودهاى منفى چون مشاجره و کتک کارى میان آنان جلوگیرى کرد.
این یک پدیده طبیعى است که در اغلب اوقات در اکثر خانواده ها اتفاق مى افتد و هر یک از کودکان، برادر یا خواهرش را مقصر یا شروع کننده درگیرى قلمداد مى کند. در چنین حالاتى، پدر و مادر وظیفه دارند به بررسى ]دقیق[ موضوع پرداخته و به این مناقشات و درگیریها به عنوان یک حالت طبیعى نگاه کنند.
با این دیدگاه است که مسأله بسیار طبیعى و ساده برگزار شده و بهتر آن است که والدین براى رفع آن اقدام نکنند و کودکان را به حال خود بگذارند تا مشکلشان را خود برطرف نمایند، و صحیح نیست که والدین یا یکى از آن دو به سان قاضى میانشان حکم کنند; زیرا صدور حکم و حق دادن به یکى از دو طرف دعوا، با زمینه تطبیق عدالت و برابرى میان کودکان سازگار نیست.
اما اگر نزاع و درگیرى بارها یا در طول روز ادامه یابد، یا شدید و براى بچه ها خطرناک باشد، در اینجا نوبت به والدین مى رسد که در رفع آن ایفاى نقش کنند. بدین صورت که به هر دو طرف امر کنند تا به سرعت به دعوا خاتمه دهند، یا آنکه توجهشان را به مسئله دیگرى مشغول کنند، یا ]عملاً[ آن دو را از یکدیگر جدا سازند.
نیز اگر قضیه با در پیش گرفتن توبیخ و عقوبت معنوى حل مى شود، بهتر است این نکته را نسبت به هر دو طرف و منطبق بر موازین عدالت میان کودکان، اعمال کنند.
ادامه دارد
________________________________________
[1]- تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 320.
[2]- بحارالانوار، ج 23، ص 114.
[3]- الطفل بین الوراثة و التربیة، ج 2، ص 180 به نقل از: نحن و الابناء، ص 39.
[4]- علم النفس التربوى، دکتر فاخر عاقل، ص 535.
[5]- تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 84.
[6]- ر.ک: بحارالانوار، ج 79، ص 102.
[7]- مشاکل الآباء، ص 75.
[8]- قاموس الطفل الطبّى، ص 278.
[9]- اضواء على النفس البشریة، دکتر زین عباس عمارة، دارالثقافة، 1407 هـ ، طبع اول، ص 302.
[10]- مکارم الاخلاق، ص 220.
[11]- مکارم الاخلاق، ص 221.
[12]- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 626.
[13]- همان.
[14]- بحارالانوار، ج 43، ص 261.
[15]- همان، ص 275.
[16]- بحارالانوار، ج 43، ص 284.
[17]- حدیث الى الامّهات، ص 68.
[18]- قاموس الطفل الطبّى، ص 274.
[19]- مکارم الاخلاق، ص 221.
شخصیت چیست؟
شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشودکه معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ،ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاحویژگی شخصیتیبه جنبه خاصی از کل شخصیت آدمیاطلاق میشود.
بی همتایی و تفاوت :شخصیت یک فرد بیهمتاست و در عین بعضی مشابهتها ،هیچ دو شخصیت یکسان و همسان وجود ندارد.
ثبات داشتن (پایداری) :اگر چه افراد در شرایط و محیطهای گوناگون درظاهر رفتار متضاد و مختلفی دارند، ولی در طول زمان (مثلا چندین دهه) رفتار و واکنشو همچنین شیوه تفکر آنها دارای یک در ثبات نسبی دائمی است.
قابلیت پیش بینی :با توجه کردن و مطالعه رفتار و نوع تفکر اشخاصمیتوان سبک رفتاری و تفکری افراد را با احتمال زیاد پیش بینی کرد. قابلیت پیش بینیرفتار با «ثبات در رفتار» رابطه متقابل دارد.
نگاه اجمالی
«شخصیت» یک «مفهوم انتزاعی» است، یعنی آن چیزی مثلانرژی درفیزیک است کهقابل مشاهده نیست، بلکه آن از طریق ترکیب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ،انگیزش (Motivation) ،هیجان (Emotion) و … استنباط میشود. شخصیتباعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همدیگر میشود. اما این تفاوتها فقطدر بعضی «ویژگیها و خصوصیات» است. به عبارت دیگر افراد در خیلی از ویژگیهای شخصیتیبه همدیگر شباهت دارند بنابراینشخصیترا میتوان از این جهت که «چگونه مردمبا هم متفاوت هستند؟» و از جهت این که «در چه چیزی به همدیگر شباهت دارند؟» موردمطالعه قرار داد.
از طرف دیگر «شخصیت» یک موضوع پیچیده است ولی از زمانهایقدیم برای شناخت آن کوششهای فراوانی شده است که برخی از آنها «غیرعملی» ، بعضی دیگر «خرافاتی» و تعداد کمی «علمی و معتبر» هستند. این تنوع در دیدگاهها به تفاوتدر«تعریف و نگرش از انسان و ماهیت او» مربوط میشود. هر جامعه برای آنکه بتواند درقالبفرهنگ معینیزندگی کرده ، ارتباط متقابل و موفقیت آمیزی داشته باشد،گونههای شخصیتیخاصی را که با فرهنگشهماهنگی داشته باشد، پرورش میدهد. در حالی که برخی تجربهها بین همه فرهنگها مشترکاست، بعید نیست که تجربیات خاص یک فرهنگ در دسترس فرهنگ دیگر نباشد.
شخصیت از دیدگاه مردم
واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونیدارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع «صفت اخلاقی یا برجسته» است که سبب تمایز وبرتری فردی نسبت به افراد دیگر میشود مثلا وقتی گفته نمیشود «او با شخصیت است» یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که میتواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبهاجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان «پرورش شخصیت» تبلیغ و دایر میشود، سعی براین است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتنرا بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر اینکلمه ، کلمه «بیشخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البتهبه هم دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد، اما در جهت منفی.
در اجتماع گاهی بهجای این کلمات از مترادف آنها «شخصیت خوب یا بد» صحبت میشود که هر یک ویژگیهایی رامیرسانند و گاهی از کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی افراد استفادهمیشود مثلا وقتی گفته میشود«او پرخاشگر است» یعنی ویژگی و خصوصیت غالب «او» پرخاشگری است. در کنار این موضوعات گاهی کلمه شخصیت جهت «احترام» به چهرههای مشهورو صاحب صلاحیت «علمی ، اخلاقی یا سیاسی» بکار میرود نظیر «شخصیت سیاسی،شخصیت مذهبیوشخصیت هنریو …».
شخصیت از دیدگاه روانشناسی
دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوتاز دیدگاههای «مردم و جامعه» است درروانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بیشخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمیشوند؛بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» موردمطالعه قرار گیرد این دیدگاه به«شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریههایمتعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک (Classical Psychoanaly Theory) ،نظریه روانکاوی نوین (Neopsychoanalytic Theory) ،نظریه انسان گرایی (Humanistis Theory) ،نظریه شناختی (Cognitive Theory) ،نظریه یادگیری اجتماعی (Social-learning Theory) و … » در حوزه مطالعه این گرایش ازعلمروانشناسی شده است.
ماهیت شخصیت و انسان
یکی از جنبههای با اهمیت در «روانشناسی شخصیت» که در «نظریههای شخصیت» منعکس شده است برداشت یا تصوری است که از ماهیت «انسان و شخصیتاو» ارائه شده است (یا میشود). این سوالها با ویژگی اصلی انسان ارتباط میکنند وهمه مردم (شاعر،هنرمند،فیلسوف ،تاجر ، فروشنده و …) همواره به روش به این سوالها پاسخ میدهند؛ بطوری که میتوانیم بازتاب همه جانبهآنها را در «کتابها ، تابلوهای نقاشی ، و در رفتار و گفتارشان» ببینیم و روانشناسیشخصیت و نظریه پردازان این حوزه نیز از آن مستثنی نیستند. این موضوعات را میتواندر جدول زیر خلاصه کرد.
اراده آزاد یاجبرگرایی؟
آیا انسان آگاهانه اعمال خود را جهت می دهد یا بوسیلهنیروهای دیگری کنترل میشود؟
وراثت یا محیط؟
آیا انسان بیشتر تحت تأثیر وراثت است یا تحت تأثیر محیط؟
گذشته یا حال؟
آیاشخصیت انسانوقایع و اتفاقات اوائل زندگیشکل میگیرد یا اینکه تحت تأثیر تجربههای دوران بزرگسالی قرار دارد؟
بیهمتایی یاجهان شمولی؟
آیا شخصیت هر انسان بیهمتاست یا اینکه شخصیت دارایالگوهای کلی خاصی است که با شخصیت بسیاری از افراد انطباق دارد؟
تعادل جویی یا رشد؟
آیا انسان فقط برای حفظ تعادل و توازن رفتاری را انجاممیدهد یا او بخاطر میل به رشد و تکامل رفتار را انجام میدهد؟
خوش بینییا بد بینی؟
آیا انسان اساسا موجودی خوب است یابد؟
نقش وراثت زیستی در رشد شخصیت
وراثت به منزله مواد خام شخصیت است. اینمواد به اشکال مختلف شکل میپذیرند. بعضی از همانندیهای موجود در شخصیت وفرهنگ انسان ناشیاز وراثت است، مثلا هر گروه انسانی ، مجموعه نیازها و قابلیتهای زیستی مشترک ویکسانی به ارث میبرد. این نیازها ، شاملاکسیژن ،غذا ،آب ، استراحت ، فعالیت ،خواب، پرهیز از شرایط هولناک و اجتناب ازدرد و نظایر آن است.
اهمیت محیط طبیعی در رشد شخصیت
محیط طبیعی نیز بر شخصیت تأثیر میگذارد،زیرا افراد تا حد وسیعی سطح کارآیی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیطمیگیرد واقعیت امر این است که در هر محیط طبیعی ، انواع مختلف شخصیت و فرهنگ ، ودر محیطهای طبیعی کاملاً متفاوت ، فرهنگهای مشابهی ملاحظه میشوند.
رابطه فرهنگ و شخصیت
بعضی از تجربههای فرهنگی بین همه افراد انسانی مشترکاست. از تجربههای اجتماعی مشترک بین اعضای یکجامعه معین ، یکصورت بندی ویژه شخصیتی پدید میآید که شاخص و معرف شخصیت بیشتر اعضای آن جامعه استو اصطلاحا شخصیت نمایی (Modal Personality) یا شخصیت اساسی (Basic Personality) یارفتاراجتماعی (خوی اجتماعی) (Social Character) خوانده میشود. این مفاهیم بهویژگیهای فرهنگی مشترکی که همه اعضای یکجامعه در آنهاسهیماند، اشاره میکنند.
نقش تجربه گروهی در رشد شخصیت افراد
کودک نوزاد به صورت یک ارگانیسم بهدنیا میآید. با اخذ و کسب مجموعهای از نگرشها و ارزشها ، تمایلات و بیزاریها ،هدفها و مقاصد ، و یک مفهوم عمیق و ناپایدار از اینکه چه نوع شخصی است، به تدریج یکموجود انسانی مبدل میشود. همه این ویژگیها را از طریق فراگرد اجتماعی شدن بدستمیآورد. این فراگرد ، یادگیری او را از حالت حیوانی به شخصیت انسانی تغییر میدهد. به عبارت دقیقتر ، هر فرد از طریق فراگرد اجتماعی شدن ، هنجارهای گروههای خود رامیآموزد تا اینکه یک خود مشخص که او را بیهمتا میسازد، پدید میآید. شاید بتوانگفت کهتشکل تصورخود ، مهمترین فراگرد دررشد شخصیتبه شمار میرود.
اهمیت تجارب شخصی در رشد شخصیت
چرا کودکانی که در یک خانواده پرورشمییابند، حتی اگر تجربههای یکسانی هم داشته باشند، با یکدیگر متفاوتاند؟ نکتهمهم این است که آنان تجربههای یکسانی نداشته ، بلکه در معرض تجربههای اجتماعی ازبرخی جهات مشابه و از برخی جهات نامشابه قرار گرفتهاند. تجربه هرکس بیهمتاست. بدین معنا که هیچ کس دیگر بطور کامل ، نظیر آن تجربه را ندارد. یادداشت دقیقتجربههای روزانه کودکان یک خانواده میتواند گوناگونی تجربههای آنان را به خوبیآشکار سازد. هرکودکاولاً ، وراثت زیستی بیهمتایی دارد کهکسی دیگر عینا نظیر آن را ندارد، ثانیاً ، از مجموعه بیهمتای تجربههای زندگیبرخوردار است که باز ، کسی دیگر ، عینا از آن برخوردار نیست.
نظریه های شخصیت
سوال اصلی در مطالعهشخصیت (Personality) و نظریههای شخصیت ایناست که شخصیت چیست؟ با وجود مطالعات و تحقیقات زیاد به دلیل پیچیدگی شخصیت که ناشیاز پیچیدگی انسان است هنوز پاسخ واحد یکسانی به این سوال داده نشده است و به همیندلیل نظریههای مختلفی پیرامون این موضوع شکل گرفته است که میتوان آنها را در هشترویکرد اصلیروانکاوی ،تیپ شناسی، رفتاری ،یادگیری اجتماعی، تحلیل عاملی ، شناختی ،انسان گراییو رویکرد حیطه محدود مورد بررسیقرار داد. در کنار این رویکردها که رسمی هستند یک رویکرد شخصی نسبت به انسان وشخصیت در اکثر ما انسانها وجود دارد که اگر بخواهیم میتوانیم با مطالعه و تحقیق دراین باره ، آن را به یک نظریه رسمی تبدیل کنیم.
وجوه اشتراک و افتراق نظریههای شخصیت
در بعضی از این نظریهها اهمیتفراوان بهضمیر ناخودآگاهداده شده است و پیروان آنمعتقدند که آدمی از انگیزههای واقعی رفتار و اعمال خود بی اطلاع است، زیرا آنها درشعور باطن یا ناخودآگاه هستند. در نظریههای دیگر ، ناخودآگاه مورد انکار است، یاکم اهمیت است و یا این که تاثیرش فقط در افراد نابهنجار مورد قبول است. در ایننظریهها خود آگاه حاکم بر رفتار آدمی دانسته شده است. نظریات فروید و یونگ و ماریجزو دسته اول و نظریه آسپرت متعلق به دسته دوم است. نظریههایی هستند که اهمیتفراوان به تاریخ زندگی و به دوران کودکی میدهند و هر کس را بنده و اسیر گذشته خودمیپندارند و نظریههای دیگر آدمی را از قید گذشته آزاد ساخته، حال و آینده و گرایشبه سوی غایت و غرض را در رفتار او موثر میدانند، یا این که چگونگی هر عمل راوابسته به محیط خارجی و میدانی میپندارند که شخص در موقع اجرای آن عمل در آن محیطیا میدان قرار گرفته است.
البته در نظریههای دیگر بیشتر به محیط روانی یاذهنی توجه شده است. به این معنی که عالم خارج و رویدادهای آن ، آنچنانکه هر کس شخصاآنها را درک میکند، در رفتارش موثر واقع میشوند و چون ادراک افراد از عالم خارج ورویدادها متفاوت است، افراد آدمی در محیط واحد و در شرایط یکسان ، رفتاری متفاوتخواهند داشت. در نظریههای دیگر آدمی به صورت یک واحد کل دیده میشود که هر یک ازاعمالش وابسته به سایر اعمال و متاثر از آنهاست و درک آن عمل بدون شناخت این زمینهبه درستی میسر نیست. در نظریههای دیگرچگونگییادگیری معیار پدیدههای رفتار پنداشته شده است. خواه این یادگیری بر مبنای اصلمجاورت باشد و خواه بر مبنای اصل تقویت و پاداش. در نظریههای دیگر این توجیه وبیان بدون استعانت از علوم دیگری چون تاریخ ، مردم شناسی و جامعه شناسی و یا چونعصب شناسی ، فیزیولوژی و زیست شناسی و ... غیر میسر اعلام شده است.
نظریه رسمی در برابر نظریههای شخصی
همه ما انسانها تصوری از مفهوم شخصیتداریم و از پیش فرضهای معینی درباره شخصیت افرادی که با آنها در تعامل هستیمبرخورداریم. علاوه بر اینبرداشتهایینیز درباره ماهیت کلی انسان داریم. برای مثال ممکن است معتقد باشیم که همهانسانها ذاتا خوب هستند و یا برعکس. این پیش فرضها یا برداشتها همان نظریات شخصیهستند که بر اساس اطلاعات حاصل از ادراک رفتارهای اطرافیان شکل میگیرند و در واقعبرمشاهده رفتار دیگران مبتنی هستند. نظریههای شخصی در مورد انسان و شخصیت با توجهبه آنکه حاصل مشاهدات هستند همانند نظریههای رسمی (علمی) هستند ولی با وجود این باآنها تفاوتهای بارز دارند. نظریههای رسمی حاصل دادههای مشاهدات روی تعداد زیادیاز افراد با ویژگیهای مختلف هستند و از پشتوانه اطلاعاتی وسیعتری برخوردار هستند. در کنار نظریات شخصی حاصل دید شخصی و ذهنی خودمان است، در صورتی که یک نظریه شخصیترسمی حاصل مشاهدات عینی و بیطرفانه است و در واقع از عینیت بیشتری برخوردار است.
از طرف دیگر نظریههای رسمی از سوی کسانی که وضع کننده آن نظریه نیستند،پیوسته مورد آزمون قرار میگیرند، حمایت میشوند، اصلاح میشوند. و یا کنار گذاشتهمیشوند. اما در نظریههای شخصی چنین موضوعی صادق نیست. تفاوت بین نظریههای شخصی ورسمی همیشه آن گونه که مطرح شد، روشن و بارز نیست. چنین مطرح شده است که نظریهپردازان شخصیت ، رویدادهای زندگی خودشان را به عنوان منبع اصلی دادههای تجربی درنظر گرفتهاند. علاوه بر آن برداشتهای زیربنایی دربارهماهیتانسان نیز هم بوسیله واقعیتهای تجربی و هم توسط طیف کاملی از عوامل فردی وانگیزشی هر نظریه پرداز هدایت شده است. اما سوال مهم در باره این نظریههای رسمیاین است که تجربههای شخصی بر نظریه اثر گذاشته است یا نظریه بر تفسیر خاطرات گذشتهتاثیر گذاشته است.
رویکردها در نظریههای رسمی
روانکاوی
نخستین رویکرد درباره شخصیت در واپسین سالهای قرن نوزده توسطفرویدمطرح شد. نظریه پردازهای فروید چنانبا اهمیت و گسترده بود که نه تنها درروانشناسی بلکه درفرهنگ ،جامعه نیز نفوذپیدا کرد، بگونهای که آن را یک انقلاب شبیه آنچهداروینبانظریه تکاملارائه کرد دانستهاند. تقریباتمام نظریههای شخصیت که در سالهای پس از فروید روی کار آمدند مدیون دیدگاه اوهستند. در واقع نظریههای بعدی شخصیت یا در مقام گسترش و پالایش نظریه او بوجودآمدند (نظیر نظریههای روان کاوان جدید همچون یونگ ، آدلر ، هورنای و دیگران) و یادر مقام مخالفت بوجود آمدند.
رویکردتیپ شناسی
صاحب نظران قدیمیترین طبقهبندی تیپ شناختی را بهبقراطوجالینوساز حکمای یونان باستان نسبتدادهاند. بقراط جسم را دارای چهار نوع خلطخون،بلغم،صفراوسوداتصور میکرد و برای هر یک از آنهاویژگیهایی را تصور میکرد. در قرن بیستم و با گرایش روان شناسی به سوی علمی شدنکوششهایی در کارهای کرچمر (Kretschmer) و شلدون به عمل آمد تا این طبقه بندی جنبهعلمی بخود بگیرد. ولی با وجود تمام تلاشها به سبب انتقادات صحیحی که به آنها واردشد، اعتبار علمی آنها کاهش یافت.
رویکرد رفتاری
رویکرد رفتاری که در کارهای بی.اف.اسکینر (B.F.Skinner) وبه تبعیت از بنیان گذار آن جان.بی.واتسون منعکس شده است بازتابی است از شکل و صورتاصلی رفتارگرایی افراطی که هر نوع نیرو یا فرآیند منتسب بهدرون و ناهوشیاررا نامربوط دانسته و بشدترد میکند و در عوض توجه خود را با رفتار عینی قابل مشاهده و محرک بیرونی معطوفمیدارد. اسکینر میکوشد تا شخصیت انسان را از طریق پژوهش درآزمایشگاهبجای درمانگاه مطالعه کند. اومخالف روانکاوی است.
رویکرد یادگیری اجتماعی
رویکرد یادگیری اجتماعی که بیشتر در کارهای آلبرتبندورا و جولیان راتر مشاهده میشود بسط رویکرد رفتارگرایی اسکینر است. آنها نیزروان کاوی را رد و بر رفتار عینی تاکید میورزند. ولی نکته اختلاف آنها این است کهبه متغیرهای شناختی درونی نیز اعتقاد دارند، چیزی که در نظام اسکینر مطلقا جاییندارد.
رویکرد تحلیل عاملی
رویکرد تحلیل عاملی که بیشتر در کارهای آلپورت ، کتل ،آیزنک تجلی یافته است بر این عقیده است که شخصیت شامل مجموعهای از صفتها یاکیفیات متمایز کننده یک شخص است که میتوان آنها را از طریق تحلیل عاملی (نوعی روشآماری پیشرفته) مشخص نمود. با توجه به اینکه این نظریهها بر نقش صفتهای بنیادی درساختار شخصیت تاکید دارند، به آنها نظریههای صفات نیز میگویند.
رویکرد شناختی
رویکرد شناختی در شخصیت بر شیوههایی که مردم توسط آنها بهشناخت محیط و خودشان میپردازند، تاکید میورزد. اینکه آنها چگونه ادراک میکنند،ارزیابی میکنند، تصمیم میگیرند و مسائل را حل میکنند. این رویکرد در کارهایبسیاری از روان شناسان شناخت گرا بخصوص در کارهای جورج کلی منعکس شده است.
رویکرد انسان گرایی
رویکرد انسان گرایی که بیشتر در کارهای آبراهام مزلو وکارل راجرز منعکس شده است بخشی از جنس انسان گرایی دهه 1960 آمریکا است که بارویکردهای روان کاوی و رفتارگرایی مخالف بودند. این رویکرد و نظریه پردازان آن برفضایل و آرزوهای انسان ، اراده آزاد آگاهانه وخود شکوفاییتاکید دارند. آنها تصویری زیباو خوش بنیانه از انسان معرفی میکنند، برعکس روانکاوی.
رویکرد حیطه محدود
نظریه پردازان شخصیت عموما دستیابی به جامعیت یا کاملبودن را به عنوان یکی از هدفهای اصلی نظریه پردازی در نظر میگیرند. اما هیچ کداماز نظریههای موجود را نمیتوان بدرستی جامع دانست و به علاوه داشتن چنین هدفیمیتواند غیر واقع بینانه باشد. برخی روان شناسان پیشنهاد میکنند که برای رسیدن بهدرک کاملتری از شخصیت نیاز داریم که تعدادی نظریه جداگانه وضع کنیم که هر کدامگستره محدودی داشته باشد و بر یک وجه محدود و باریک شخصیت تاکید ورزد. در حال حاضراین نوع گرایش بیشتر شده و در کارهای کسانی نظیر دیوید مک کلند ، ماروین زاکرمن وآرنولد باس و رابرت پلامین و دیگران منعکس و قابل مشاهده است.
گوناگونی در رویکردها به شخصیت
رویکردهای مختلف به شخصیت غالبا با یکدیگرهمسو نیستند و در جهت مخالف یا اصلاح نظریه قبلی بوجود آمدهاند، اما این سادهانگاری خواهد بود که تصور کنیم تنها یک از نظریهها درست و بقیه غلط ، در واقع ایناختلاف به معنی بیاعتباری آنها نیست بلکه هر دیدگاهی تنها بخشی از حقایق مربوط بهانسان را بازگو میکند و این نقطه را یادآور میشود که شخصیت موضوع پیچیده ای است،در شکل گیری آنها شرایطی تاریخی و زندگی شخصی نظریه پرداز تاثیر داشته است وعلمروانشناسی علم جوانی است و روان شناسی شخصیت از آن هم جوانتر است.
عوامل موثر بر نظریات شخصیت
نظریههای جدید مربوط به شخصیت ناگهان بروز وظهور نکردهاند، بلکه از تحقیقات دانشمندان سلف ازبقراطوافلاطون وجالینوستاابنسینا و جان لاک و هابس و بسیاری دیگر مایه گرفتهاند، ولی در دوران معاصرمهمترین عواملی که در تنظیم و تعبیر نظریهها تاثیر مسلم داشتهاند، عبارتند از:
1. مطالعات و تحقیقات درمانگاهی (کلینیک) که در سده گذشته با شارکو و پیرژانهفرانسوی آغاز شد و توسطفروید، یونگ و مکدوگال ادامه یافتند.
2. گشتالتیا نظریه هیات کل که ورتهایمر و کهلر و کافکا پیشروان آن بودهاند.
3. روان شناسی تجربی و پیشرفتهای آن
4. روان سنجیو اندازه گیریهای آن
5. نظریاتیادگیری
فواید نظریههای شخصیت
فایده نظریههای مربوط به شخصیت بخصوص در این است که در برابر تحقیقات تجربی وآزمایشگاهی که فقط گوشهها یا جنبههای محدودی از شخصیت را مورد مطالعه و بررسیقرار میدهند، این نظریات درباره ارتباط این گوشهها و یا جنبهها و در نتیجهدرباره چگونگی تشکیل و تحول شخصیت به بحث و تحقیق میپردازند.
فایده دیگر نظریهها این است که نشان میدهند، مطالعه و تحقیق در چه زمینهایبهتر است صورت گیرد و این زمینهها و فرضهایی را که در تحقیق شخصیت مهم هستند،معلوم میدارند.
فایده دیگر نظریههای شخصیت این است که افکار تازهای به میان میآورند و حسکنجکاوی را بر میانگیزند و برای تحقیقات دیگر مقدمه میشوند و بدین ترتیب به پیشبردن علم کمک میکنند.
به سوی یک دیدگاه یکپارچه از شخصیت
هر یک از رویکردهای بالا چگونگی رشدخصوصیات افراد و تعامل آنها با شرایط محیطی را به طریقی توضیح دادهاند. اما بهتریندیدگاه برای نگریستن به شخصیت یعنی بدست آوردن تصویر یکپارچه از شخص کدام است؟ رشتهروانشناسیشخصیت دوره انتقالی پرتحولی را پشت سر میگذراند. آشکار است که هیچ نظریه برایتبیین شخصیت کفایت نمیکند و روند جاری در جهت در جهت تلفیق رویکردهای مختلف سیرمیکند.
اختلال شخصیت چیست؟
آیا تابحال کسی را دیدهاید که در برابر یک انتقاد ساده ، واکنش خشمگینانهشدیدی داشته باشد؟
آیا از خود پرسیدهاید که چرا بعضی افراد انواع مختلف «خال کوبی» را روی پوست خود دارند؟
چرا بعضی افراد برای خود بعضی افراد برای خود ، خانواده و ... برنامه ریزیسختگیرانه دارند بصورتی که شرایط بحرانی هم حاضر به تغییر آن نیستند؟
شخصیت میتواند سازگار و یا ناسازگار باشد. «ناسازگاری» زمانی مطرحمیشود که افراد قادر نباشند تفکر و رفتار خود را با محیط و تغییرات آن تطبیق دهند. سازگاری یا عدم سازگاری ارتباط نزدیکی با «انعطافپذیری» دارد. یک شخصیت سالم با وجود ثبات و پایداری به میزانی از انعطافپذیریبهره میبرد. اما افراد ناسازگار در برخورد با موقعیتهایی که واکنش به آنها مستلزمتغییرات و تصمیمات جدید است، تفکر و رفتار انعطاف ناپذیری از خود بروز میدهند. بنابراین ، اختلال شخصیت یعنی «رفتارهای ناسازگار و انعطاف ناپذیر در برخورد بامحیط و موقعیت ها»
میزان شیوع اختلال شخصیت
شیوع در جمعیت کلی
میزان شیوع اختلال شخصیت در کلجمعیتحدود 4 تا 6 درصد برآورد شده است. اگرچه در بین انواع مختلف شخصیتی تفاوتهای معنیدار وجود دارد برای مثال برآوردها برایاختلال پارانوئیدحدود (0.5 تا 2.5 درصد) است در حالی که برای اختلال اجتنابی بین (1 تا 10 درصد) اعلام شده است.
شیوع در بین دو جنس
در میزان شیوع اختلال شخصیت بین دو جنس تفاوت هایمعنیدار دیده می شود برای نمونه در حالی که طبق برآوردهاا صداجتماعی واختلالوسواسی- جبری در مردان بیشتر از زنان است اختلال مرزی نمایشی و وابسته در زنانبیشتر از مردان (گاهی 2 برابر مردان) است.
درمان اختلال شخصیت
روان درمانی
روشی است که روانشناسان بالینی یا مشاور با استفاده ازاقدامات «نیرو دارویی» اقدام به درمان اختلال می نماید و شامل انواع مختلفی است ازقبیل «روانکاروی،شناخت درمانی،رفتار درمانی،گروهدرمانی ، آموزش مهارت های اجتماعی و... هدف از روان دمانی ، آموزش رفتارهایجدید همراه با اسجاد خودآگاهی و بینش در مراجع (دروان جو) نسبت به رفتار خود و اثرآن بر فرد و جامعه است. در درمان اختلال شخصیت اولویت با روان درمانی است.
درمان دارویی
در کنلار روان درمانی مواقعی وجود دارد که لازم است از دارونیز استفاده شود تا فرآیند درمان تسهیل شود. دارو درمانی زیر نظرروانپزشکاعمال می شود و میزان و تعداد مصرفرا او تعیین می کند. داروهای مورد استفاده برای درمان این اختلال بطور غیر مستقیماثر خود در اعمال می کنند. برخی از گروهها دارویی مورد استفاده عبارتند از: ضد اضطرابها،ضد افسردگیها،ضد جنونها.