سلامت روان زن و زن الگو در نگرش دینی
نیاز به روابط با دیگران نیاز به خودشکوفایی نیاز به آگاهی و افزایش حیطههای شناختی نیاز به اقتدار و انضباط نیاز به شناختن نقشها و مهارتهای ایفای این نقشها و ...
و البته بایستی توجه داشت که اینها نیازهای انسانی هر یک از افراد جامعه میباشد. و البته در هر دو جنس زن و مرد یکسان است ولی شاید تفاوت در انتظار افراد در نوع دریافت و بیان این نیازها باشد.
مسایل بانوان را بایستی در دو حیطه زمانی عمده مورد توجه قرار داد:
ـ یکی مسایل مربوط به دوران نوجوانی و جوانی است ـ و دیگر مسایل برآمده از وضعیت اجتماعی زنان در دوره حضور اجتماعیشان میباشد. برخی از این مسایل عبارتند از:
ـ رفتارهای تبعیضآمیز به دلیل تفاوتهای جنسیتی ـ ارزیابی ناصحیح از تواناییها و نقش زنان در جامعه یا خانواده اشکال در انتخاب الگوها و الگوپذیری و مشکل هویت در نوجوانان، به دلیل عدم ارایه الگوهای مناسب و عینی که موجب شده است نوجوانان و جوانان برای انتخاب نقش و کسب مضمون محوری فرهنگ توسعه ما دیانت و اسلامیت است و هر نظریهای برای آنکه تحقق عینی بیابد بایستی مبتنی بر تفکر دینی باشد.
هویت با ثبات و قوی دچار یک سردرگمی و تضاد شوند. «این سردرگمی در زمان ما خود را بارزتر نشان میدهد به طوری که حتی قهرمانان ورزشی الگوهای ایدهآل دختران ما (حتی بیش از پسران) شدهاند.» ـ نبود آموزش صحیح به دختران در زمینههای مختلف مثل مهارتهای اجتماعی، ایجاد روابط بین فردی مناسب، شناخت درست از خود به عنوان یک زن و شناخت مناسب تواناییها و استعدادهای ذاتی خود، مهارتهای مدیریتی عملکردی و ... و نتیجه این بیتوجهی آن است که دختران ما اولاً، نقشهایی را که باید به عهده بگیرند نمیشناسند. و از سویی دیگر، به وظایف و مسؤولیتهای متناسب با نقشهای چندگانه خود به دیدی تحقیرآمیز همراه با احساس انزجار و تنفر نگاه میکند. از اینرو پذیرفتن نقشهای زنانگی در حیطههای مختلف برایشان دشوار خواهد بود و با پذیرش آنها احساس تحقیر، محدودیت، اجبار و مورد ظلم واقع شدن میکنند. و یا به دلیل عدم مهارت کافی برای ایفای نقش، احساس بیکفایتی، یأس، اضطراب و افسردگی و آشفتگی درونی و دلزدگی خواهند کرد.
ـ مسأله دیگر عدم آگاهی مردان نسبت به تأثیر نقش خود در تأمین سلامت روان دختران و همسر و یا خواهران خود است. به دلیل بیتوجهی به آموزش این مهم، آنان رشد لازم را در این زمینه پیدا نکردهاند.
احساس حقارت و اجبار زن نسبت به نقش زنانگی خود، گاه او را به عصیان بر هویت جنسی خود میکشاند و برای فرار از نقشهای متناسب با هویت جنسیاش به علایق، بازیها، پوشش و گرایشهای جنسی مقابل خویش روی میآورد. مثلاً دختر نوجوان بیشتر ترجیح میدهد لباسهای پسرانه بپوشد، موهای خود را کوتاه کند، در بازیهای پسرانه و رقابتهای آنچنانی شرکت کند. و از هر چه که یادآور هویت دخترانهاش باشد یا بخواهد نشانهای از دختر بودنش باشد نفرت و اکراه داشته و بگریزد.
در فرم شدیدتر، تمایل به کسب هویت جنسی جنس مخالف به طور کامل بروز میکند به طوری که تلاش میکند حتی تظاهرات ظاهری و فیزیکی دخترانه خود را تبدیل به یک مرد کند. و داریم مواردی را که حتی با مصرف هورمونهای مردانه یا جراحیهای روی بدن خود، مصرند به طور کامل از هویت دخترانه و زنانه خویش فرار کنند. و خود را آن گونه در انظار بنمایانند که در ذهن خویش میبینند. در این شرایط حالتها و کنشهای رفتاری مردانه نشان میدهند و حتی نسبت به همجنسان خود تمایلات مردانه ابراز میکنند.
و گاه به شکلی دیگر این دختران و زنان در مقابل احساس حقارت زن بودن و احساس محرومیت و عقب بودن از امتیازات انسانی خود در مقایسه با مردان، یکی از مکانیسمهای دفاعی خود را رقابتهای تنگاتنگ با مردان در عرصههای مختلف اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی قرار میدهند و با نگرش مردمدارانه (که از کودکی آموختهاند) سعی در اثبات خود دارند، که زن نیز مثل مردان است و از او ناتوانتر و حقیرتر نیست. و با سعی در تبدیل مادران (الگو) در مقابل فاطمه(س) و زینب(س) هیچ گاه زن بودن خود را پست نمیشمارند، بلکه با نگرشی انسان مدارانه به وظایف انسانی خویش در مقابل دیگری (همسر) عمل میکنند.
خود به یک مرد برای کسب امتیازاتی که جامعه برای مردها قایل است، در واقع عصیانی بر زن بودن خویش و ستایش مردمداری و مردسالاری دیگران نه نفی و عصیان بر نگرش غلط دیگران نسبت به زن یا مرد و نه ابراز وجود به صورت انسانی آگاه، با شعور و فهیم و نگرشی انسانسالارانه، میکنند.
و گاه نقشهای متناسب با هویت جنسی خود را میپذیرد ولی با حالتی منفعل و تسلیم، تسلیمی نه از سر آگاهی که از سر ناچاری و همراه با احساس بیکفایتی و حقارت. گاه بیزاری از نقشهای زنانگی به شکل دیگر بروز میکند. او زنی میشود پرتوقع، آزمند، تنوعطلب، مصرفگرا با گرایشهای زنسالارانه و ناتوان از اجرای نقش همسری که قادر به درک موقعیت پراهمیت خود در برابر شوهر نبوده و از مفاهمه و ارتباط مناسب باهمسر و مدیریت خانواده خود عاجز هستند.
و زمانی نقش مادری به اکراه پذیرفته میشود و وجود فرزند را تحمیلی به زندگی و آزادگی خود تلقی میکند و به هر شکل برای رهایی از این قید تلاش میکند.
و این تلاش به صورتی آشکار یا پنهان برای طرد موجودی که به زندگی او پا گذاشته است انجام میگیرد. و او مادری میشود سهلانگار و غافل از نیازهای کودک خود و یا آزاردهنده جسمی و روانی فرزند. گاه ناتوان از اجرای نقش مادری در مقابل فرزندان و تبدیل شدن به موجودی در حد سرویس دادن به اعضای خانواده بدون هیچ گونه نقشی تربیتی، آموزشی و هدایتی. و در صورت وجود هر کدام از حالات فوق (مادری طردکننده یا منفعل) مفهوم «مادر به قدر کافی خوب» و «تناسب مادرانه» با نیازهای فرزندان که قادر به درک نیازها و شرایط فرزندان خود باشد و توانایی پاسخگویی مناسب به این نیازها را داشته باشد، از دست میرود.
ب) شناخت الگوهای مطلوب زنانگی و تبیین شاخصهها و جلوههای رفتاری و تربیتی این الگوها
سؤالی مطرح میشود که نقش زن الگو برای اصلاح این نگرشهای منفی زن به خود و متقابلاً نگرش والدین نسبت به دختر، برادران نسبت به خواهر، و شوهر نسبت به همسر خود چگونه است.
سنت و تعالیم صدیقه زهرا(س) و زینب کبرا(س) الگوی مطلوب زن و زنانگی را توضیح میدهند. با شناخت این سنت و زندگانی میتوان ابعاد مطلوب زن الگو را شناخت. این بانوان نگاهی کارشناسانه، تحلیلی و نقادانه به وضعیت فردی و اجتماعی جامعه زمان خود داشته و راهبردهای اصلاح، بازسازی و تعالی را به دست میدهند. فطرت انسان در همه عصرها و برای همه نسلها یکی است. سنتهای الهی و قوانین هستی که قواعد حاکم بر زندگی انسان بخشی از آن است، همه ثابت و غیر قابل تغییرند. از اینرو الگوی مطلوب پیشنهادی همراه شاخصهها و قانونمندیهای ثابتش برای توضیح زن الگو قابل تغییر نیست.
ولی به دلیل تغییر و نو به نو شوندگی واقعیات و شرایط فردی و اجتماعی جوامع میتوان معیارها، اصول اساسی راهبردها و الگوی موضعگیری در شرایط مشابه را از زندگی زنان الگو استنباط کنیم. برای این برداشت مؤثر و کارآ از زندگی زنان الگو لازمست قدم به قدم در برهههای مختلف زندگی، آنان را دنبال کنیم.
ـ فاطمه(ع) در خانه پدر و مادر، دختر الگوست.
ـ با شوهرش همسر الگو و با کودکانش مادر الگو است.
ـ و در مناسبات اجتماعی و در جامعه خویش یک راهبر و مدیر الگو است.
بانوی الگو نزد پدر و مادر در برهه دختری
تولد او در شرایط اجتماعی و فرهنگی رخ میدهد که وجود دختر در یک خانواده بزرگترین تحقیر و ننگ محسوب میشود که جز به کشتن یا زنده به گور کردن نوزاد دختر پاک نمیشود. با این نگرش قومی و فشار اجتماعی رفتار الدین بخصوص پدر الگو با دختر الگو چگونه است؟ اکرام کردن و بر جای خود نشاندن یا در مقابلش تمام قد ایستادن «برآوردن نیاز به احترام و پذیرش دختر» شانه و پیشانی او را بوسیدن، بارها در جمع او را ستودن و عزیز داشتن «برآوردن نیاز، به محبت و نوازش است و ایجاد احساس امنیت در مقابل طرد شدن» پدر او را امابیها لقب میدهد و ریشه و اساس مأموریت عظیم بشری خویش میخواند.
«و این تقویت عزت نفس و احترام به نفس او است.» رسول(ص) در بحرانهای سخت سیاسی و اجتماعی به دختر خود پناه میبرد و با او به درد دل مینشیند و زینب(س) محرم راز مادر و بعد از او کنار پدر و مقدم بر برادران و در همه برههها شاهد موضعگیریهای سیاسی، اجتماعی و اعتقادی مادر، پدر و برادران. و حتی ازدواجش و پیمانش با همسر، همسری که در کرامت و بزرگواری چون او جوانی نیست، که «اگر برادرش حسین قصد هجرتی داشت با او باشد».
«و اینها همه یعنی افزایش سطح شناخت و آگاهیهای اجتماعی و نشان دادن مسؤولیتهای فردی و اجتماعی و تأکید بر مسؤولیتپذیری، که رسالت مردان بر دوش زنان جاودانه میشود.» خدیجه(س) در واپسین دم حیات، پدر را به دختر میسپارد، و فاطمه پدر و برادران را به زینب(س) «تقویت و تأکید بر مسؤولیتهای زن بودن و تعهد در آینده» بانوی الگو در برهه همسری: به مسؤولیتهایش، آرد کردن جو، وصله کردن لباس و کفش همسر و فرزندان، کم از وعظ و سخنرانی و بحث و درس عبادت بها نمیدهد و در چشمش حقیر نیست. همه را در جایگاه خود «حق» میبیند و حق هیچ گاه نزد او خوار و بیمقدار نیست. رابطهاش با همسر از روی «درک»، «فهم» و «شعور» و آکنده از «محبت» و «یکرنگی» است. هیچ وقت همسر خود را آزار نمیدهد و متوقع نیست، به خاطر نداریها و محرومیتها همسرش را سرزنش نکرده و بیصبری نمیکند و شرمگین و خجالتزدهاش نمیسازد و «شوهرش نیز چنین است». سفارش پدر در آخرین لحظههایی که در خانه او بود و آماده رفتن به خانه شوهر، همین بود. این زن حتی درگیر و دار بحران سیاسی بعد از رحلت پیامبر(ص) که مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و از درد ضربهها به خود میپیچد، آن را از همسر خود پنهان میکند تا بیش از پیش بر رنج او نیفزاید، چرا که او میداند شوهرش برای او چه قدر و ارزشی قایل است و همسری دارد مسؤول که با دانستن این امر تا قصاص نکند آرام نمیگیرد و قصاص نیز با کدام شرایط و کدام فضا. و هم آنکه چون چنین شوهری در مقابل خود دارد نیازی ندارد برای بیان حضور خود و از آنجا که در این خانواده الگو، محور همه رفتارها کنشها و واکنشهای پدر و مادر ایمان و اعتقاد دینی آنهاست، از کودکی هویت دینی در وجود فرزندان نضج گرفته و برای ایفای نقشهای گوناگون خود آماده میشوند و دیگر بحران هویت و سردرگمی نقش معنایی نخواهد یافت.
تحریک حس مسؤولیت همسری او، از حربه نالیدن و شکایات جسمی بهره بگیرد و بسیاری انگیزههای خرد و کلان دیگر ... . او آنقدر غنای روحی دارد و شوهرش نیز با او چنان رفتاری دارد که نیازی به بیان نیازها و دردهای جسمانیاش به همسر ندارد تا از او توجهی دریافت کند. بلکه با توجه به درگیریهای سیاسی و اجتماعی آن زمان و مصلحت دین و ولایتش ترجیح میداد نگرانی و اشتغال ذهنی دیگری برای شوی خویش فراهم نیاورد. فاطمه(س) از پدر و مادر آموخته است و حسنین(ع) و زینب(س) نیز از علی(ع) و فاطمه(س) میآموزند که ارتباط یک زن و مرد با یکدیگر چگونه باید باشد و هر دو از هم بایستی چه توقعاتی داشته باشند و خواستههایشان از هم چه باشد. و تصویری که از زن یا مرد مقابل خویش باید در ذهن خویش ترسیم کنند، چگونه باید باشد.
بانوی الگو، مادر فاطمه(س) همزمان با انجام وظایف مادرانهاش، با شیوه زیستن، سلوک با همسر و فعالیتهای اجتماعی برای فرزندان خود درسها دارد. به نهایت به فرزندانش عشق میورزد. حتی شیوه صدا کردن و پاسخگویی به فرزندانش (به آنها در کمال آرامش و مهر میگوید: «علیکالسلام ... سلام بر تو ای نور چشمم و ای میوه دلم ...»(3) برای ما آموزشها دارد. در برابر دختر به نقش زنانگی خویش بها میدهد. هماهنگی زندگی خانوادگی با فعالیتهای اجتماعی و شیوه انجام این فعالیتها را به ما میآموزد که با حفظ حریم خود و خانواده میتوان در جامعه نیز نقش مربی و تربیتی داشت و همزمان از وصله کردن لباس اهل مدیریت اجتماعی زن الگو بر اساس بینش عمیق و شناخت وسیع او نسبت به جریانات گوناگون جامعه خویش است.
خانه و آسیا کردن جو و بازی با کودکان نیز اِبا نداشت.
رفتار و سلوک با دیگران را به دختر خود میآموزد، کارهای خانه را بین خود و کسی که برای کمک در اختیار دارد، تقسیم میکند، تا او نیز برای عبادت و رشد فکری فراغتی داشته باشد. فرزندان (و دختران ما و زنان ما نیز) از زن الگو، تعامل با یکدیگر و با دیگران را میآموزند.
در چنین خانوادهای با چنین سیره و سلوک هیچ گونه آثار آشفتگی و از همگسیختگی و نابسامانی دیده نمیشود. و مسلما اگر چنین الگوی زندگی مورد تقلید قرار گیرد و برای همانندسازی و الگوبرداری مقابل چشم زنان و دختران ما قرار گیرد فضایی حاکی از رشد و تعالی و آرامـش در خانوادهها را فراهم میآورد.
آنچه میآموزیم:
1ـ مسؤولیتهای زن بودن زنان در این دو خانواده با اکرام و احترام آمیخته است نه با احساس تحقیر و بیارزشی.
2ـ مادران (الگو) در مقابل فاطمه(س) و زینب(س) هیچ گاه زن بودن خود را پست نمیشمارند، بلکه با نگرشی انسان مدارانه به وظایف انسانی خویش در مقابل دیگری (همسر) عمل میکنند.
3ـ مادران (الگو) حقیر و زبون همسر نیستند، بلکه عزیز او و حامی و همراه شوهران خود هستند. چه در عرصه خانواده و چه در عرصه فعالیتهای اجتماعی همسرانشان، شانه به شانه آنها و در کنارشان قدم برمیدارند.
در این شیوه ارتباط این زمان هیچ گاه احساس حقارت و بیکفایتی نخواهند کرد.
4ـ آنچه در این خانوادهها (الگو) در روابط بین اعضای آن، یعنی پدر و مادر با یکدیگر، مادر با فرزندان و پدر با آنها، حاکم است، بهترین نوع ارتباط بین افراد را مشاهده میکنیم.
آنچه در این روابط میبینیم، درک و مفاهمه درست از یکدیگر، احترام به عقاید و آرمان یکدیگر، و رابطهای پر از گذشت، صمیمیت، عشق و محبت بر محور ارزشهای خدایی است. چنانکه مادر فاطمه(س) وقتی همه جامعه همسرش را طرد کردند حمایتش کرد و وقتی از او دریغ کردند همه دنیایش را به پای آرمان همسر ریخت. و فاطمه(س) نیز برای ادامه آرمان پدر که جاری شدن ولایت حق بر مردم بود، از همه توش و توان خویش استفاده کرد حتی رنج تازیانه و درد ضربههای شکننده بر سینهاش را تحمل کرد بدون آنکه نزد همسر بنالد و یا بر او منت گذارد و مضطربش سازد و یا شرمگینش کند.
5ـ ایثار و وفاداری، تحمل سختی، به رخ نکشیدن محدودیتها و محرومیتها به همسر و ...
حضور در جامعه بدون بینش، آگاهی و شناخت و شعور همهجانبه نتیجهاش «فتنه جمل» است، و زن را بازیچه تمایلات دیگران میسازد.
6ـ آموخته مهم دیگرمان از زندگی نمونهها، این است که برای نضج گرفتن دختر الگو (فاطمه(س) یا زینب(س))و سلامت و تعالی روانی او، افراد مهم زندگیش، یعنی پدر و مادر عمدهترین نقش را بر عهده دارند. چنانکه میبینیم حتی با وجود فساد حاکم بر جامعه یا آشفتگیهای اجتماعی و عقیدتی آن زمان، عناصر تربیتی و نقش الگویی پدر و مادر و بخصوص رفتار پدر در رابطه با تقویت نقشهای فردی و اجتماعی دختر، از آن چنان قوتی برخوردار است که حتی شرایط فریبنده و آلوده محیط نمیتواند تغییری در منش و شخصیت دختر ایجاد کند.
و حال چرا پدر و مادرهای ما سبب همه انحرافها، اختلال شخصیتها و اختلال منش و آشفتگیهای رفتاری و عاطفی فرزندان خود را بر عهده جامعه (محیط اجتماع، مدرسه و همسالان) میگذارند و به نقش والدین در تربیت و بهداشت روانی فرزندان کمتر توجه میکنند. و حتی پدران نقش کمتری در محیط خانواده در تربیت و هدایت فرزندانشان چه دختر و چه پسر برای خود قایلند. گرچه در زمینه مسایل تربیتی اغلب پدران فکر میکنند نقش عمدهای برای دختران خود نمیتوانند ایفا کنند. و این نکته عمیق و ظریف و مهمی است که در تربیت فرزندان بخصوص دختران از دید حتی مسؤولان تربیتی مخفی میماند.
در زندگی دختر الگو حتی بعد از ازدواج حضور اقتدار پدرانه را در جهت تربیت میبینیم، مثل واکنش منفی رسول اکرم(ص) به آویزان بودن پرده گرانبها بر سر در خانه دخترش، چیزی که هدیه همسر فاطمه(س) از سهم بیتالمال به او بود. یا فرستادن سائل به خانه دخترش در حالی که میداند او هیچ ندارد به جز گردنبندی. در این رابطه غنی بین دختر و پدر میبینیم رفتارهای تربیتی پدر در کنار همه محبتها، نوازشها و اعزارها ادامه دارد.
7ـ زینب(س) خواهری است بر زانوان پدر و مقدم بر برادران و محرم مادر، برادران از پدر میآموزند که خواهر را گرامی و شأن او را پاس بدارند و از مادر میآموزند که خواهر نقطه امن و آرامش آنها باشد. پدر و مادر چنان رفتار میکنند که برادران احترام و محبت به خواهر را فراموش شدن خود و ضایع شدن حق خود نمیبینند.
8ـ آرامش حاکم بر رفتار والدین نسبت به یکدیگر، حتی در بدترین شرایط اقتصادی، اجتماعی با تکیه بر ایمان، اتکاءشان به خداوند، صبوری آنها، محبتشان به یکدیگر و مطرح نبودن زن بودن یا مرد بودن در خانه، تفاضلی بین خود قایل نشدن در تقسیم حقوق انسانی، احترام متقابل، اعتماد و گذشت زن و مرد نسبت به یکدیگر، خواهران و برادران را نیز به این گونه پرورش میدهد.
9ـ در این خانه رقابت بر سر کسب محبت یا امتیازی بیشتر از والدین مطرح نیست، چرا که همه اینها به تساوی در اختیار فرزندان هست. حتی در نوع پاسخگویی به آنها یا صدا زدنشان به یک صورت و با یک آهنگ پاسخ داده میشود. (... یا قَرّةَ عینی وَ ثَمَرةَ فؤادی، ... ای نور چشم و میوه دلم) 10ـ در این خانه فرزندان یاد میگیرند قبل از آنکه به خود و منافع خود فکر کنند، به دیگران و نیازهایشان اهمیت بدهند. مادر برای دیگران بیشتر دعا میکند و نان خود را با وجود روزهداری به سائل میبخشد و ...
11ـ در این خانه دختر به آسانی و با عشق نقشهای خود را فرا میگیرد و آنها را با افتخار میپذیرد. در چنین شرایطی، دیگر دختر خانه دچار بحرانی نخواهد شد. نیازهایش به محبت، احترام، پذیرش، نوازش و امنیت و ... بیپاسخ نمانده است که برای جبرانش به خارج از محیط خانه پناه ببرد یا بر والدین بیاشوبد. پدر، مادر و برادران همه در ایجاد این آرامش سهیم هستند. در این فضا هویت فرد شکل میگیرد و انسجام مییابد.
از آنجا که در این خانواده الگو، محور همه رفتارها کنشها و واکنشهای پدر و مادر ایمان و اعتقاد دینی آنهاست، از کودکی هویت دینی در وجود فرزندان نضج گرفته و برای ایفای نقشهای گوناگون خود آماده میشوند و دیگر بحران هویت و سردرگمی نقش معنایی نخواهد یافت. فرزندان بخصوص دختر در این خانواده از مادر میآموزد که چه میخواهد، هدفش چیست، که میخواهد باشد، و که باید باشد، چگونه انتخاب کند و چگونه عمل نماید و چرا باید چنین و چنان رفتار کند. در چنین شرایطی، سلامت روان دختر از بدیهیترین عناصر موجود در سیستم خانواده و سلامت زنان در جامعه است.
ما به سلامت واقعی روان و رفتار زنان و دخترانمان دست پیدا نمیکنیم مگر آنکه روش را از الگوها بگیریم.
رسانهها و انحرافات اجتماعی
چکیده:
امروزه صاحبنظران علوم ارتباطات با اذعان به توانایی شگرف رسانههای جمعی در شکل دهی افکار، نگرشها و رفتار افراد، مطالعات مختلفی را در مورد سنجش میزان و نوع تأثیرات رسانهها انجام میدهند. آنان بیان میدارند که وسائل ارتباط جمعی قادرند با کارکردهای منفی و تخطی از اخلاق رسانهای، سلامت فکری و اخلاقی آحاد جامعه را تهدید کنند و الگوهای نابهنجار رفتاری را در جامعه تثبیت نمایند و از سوی دیگر میتوانند با توجه به کارایی و توان رسانهها، نرخ وقوع انحرافات اجتماعی را کاهش دهند.
در این نوشتار برخی از کارکردهای فوق تبیین گردیده و در پایان در جهت تقویت کارکردهای مثبت رسانههای جمعی در پیشگیری از انحرافات اجتماعی پیشنهاداتی ارائه شده است.
واژگان کلیدی:
انحرافات اجتماعی، رسانههای جمعی، کارکردهای مثبت، کارکردهای منفی.
در طول تاریخ، هرجامعهای برای قاعدهمندی رفتار اعضایش، هنجارهایی را تعـریف و نهـادینه کرده و آنها را به رعایت آن قواعد و هنجارها ملزم نموده و در برابـر تخلـف و سرپیچـی از آنهـا نیـز واکنش نشان داده و مجازاتهایی را تعیین کرده است.
متفکران اجتماعی و جامعه شناسان نیز جهت کاهش هنجارشکنی افراد جامعه، به بررسی علل و عوامل مؤثر در انحرافات و بروز کجرویهای اجتماعی پرداخته اند و در عصر ارتباطات به تأثیر رسانهها و وسائلارتباط جمعی در کنترل و یا گسترش انحرافات اجتماعی اشاره کرده اند. بر این اساس، تبیین کارکردهای مثبت و منفی رسانهها در این زمینه ضروری مینماید. لذا محور بحث در این نوشتار توضیح و تبیین کارکردهای مختلف رسانههای جمعی درخصوص انحرافات اجتماعی میباشد. پیش از ورود در بحث، لازم است مفاهیم کلیدی به طور مختصر توضیح داده شود.
1- مفاهیم کلیدی
1-1) انحرافات اجتماعی
انحراف هر گونه رفتاری است که با انتظارات جامعه یا یکی از گروههای مشخص درون جامعهمنطبق نباشد. به عبارت دیگر« انحراف»، دوری جستن و فرار از هنجارها تعریف میشود.
انحرافات اجتماعی دارای اقسامی از قبیل انحرافات نخستین (یعنی انحراف فرد به طور گذرا وتصادفی) و انحرافات ثانوی(یعنی منحرف شدن فرد از نظر عموم افراد جامعه) است و همچنین برای تبیین علل انحرافات اجتماعی نیز سه مکتب عمده پدید آمده است:
اول: مکتب زیستشناسی کهعوامل انحراف را در ترکیب ناموزون کرموزومهای بدن شخص منحرف جستجو میکند.
دوم: مکتب روانشناسی که انحراف فرد را بر اساس نقص شخصیت وی توجیه مینماید.
سوم :مکتب جامعهشناسی که بیان میدارد رفتار انحرافی افراد متأثر از عوامل اجتماعی است، زیرا عوامل روانیبازتاب ساختارهای اجتماعی میباشد.
2-1 ) رسانههای جمعی
رسانههای جمعی به تمام ابزارهای غیر شخصی ارتباط گفتـه میشود که به وسیله آن، پیامهای دیداری و یا شنیداری به طور مستقیم به مخاطبان انتقال مییابند، تلویزیون، رادیو، سینما، اینترنت، ماهواره و مجلات، کتب و... در زمرة رسانههای جمعی محسوب میشوند.
«ژودیت لازار» در مورد اهمیت و نقش رسانهها میگوید :رسانهها نقشهای متعـددی را در حیـات اجتمـاعی به عهـده دارند، از جملـه اینکه صحنهای را ایجاد میکنند که حیات سیاسی در آن به نمایش گذاشته میشود، فرهنگ بال میگستراند، مدها جولان میدهند، سبکهای تازه و هنجارهای زندگی رخ مینمایند.
3-1) کارکرد
کارکرد عبارت است از حاصل یا نتیجه نوعی وجود یا عمل(حرکت) اشخاص یا اشیاء و از جمله پدیدههای لمس ناپذیری چون الگوهای فرهنگی، ساختارهای گروهی و نگرشها.
به دیگر سخن، «کارکرد» به معنای نقش یا اثری است که هر پدیده در زنجیرهای از پدیدههایی که با آنها مرتبط میباشد، باقی میگذارد. دورکیم در کتاب تقسیم کار اجتماعی، کارکرد را در همین معنا بکار برده است.
«ویلیام اسکیدمور» معتقد است بهترین راه برای فهمیدن این واژه، در نظر گرفتن آن به عنوان یک اثر است و فونکسیون هر عملی، اثر آن است.
«مرتن» نیز کارکردهای اجتماعی را به کارکردهای آشکار و پنهان و کارکردهای مثبت و منفی تقسیم کرده است، تا این تلقی بوجود نیاید که آثار اجتماعی یک رفتار یا نهاد اجتماعی، الزاما از آثار آشکار و مثبت جامعه حکایت میکند.
2- کارکردهای مثبت
بیان انحرافات اجتماعی از رسانهها اثرات و کارکردهای اجتماعی مثبتی دارد که به برخی ازآنها اشاره میشود:
1-2) اطلاعرسانی و هشدار
یکی از کارکردهای اساسی رسانهها اطلاعرسانی از وقایعی است که در محیط اجتمـاعی واقع میشود. پیشرفت بهتانگیز وسائل ارتباط جمعـی در قـرن حاضـر جهان را به دهکده کوچکی تبدیلکرده است که انسانها امکان اطـلاعیـابی از همه وقـایع و حـوادث جهـان را به طـور سـریع و جـامع دارند. در عصر ارتباطات هیچ حادثهای هر چند در دورترین مناطق جهانی باشد ـ منحصربه یک منطقه جغرافیایی نیست و از این رو سـه ویـژگـی، فـرا زمـانی، فـرا مـکانی و سـرعت فـوقالعـاده ازخصیصههای وسائل ارتباط جمعی است. امروزه تمامی ابعاد زندگی فردی واجتماعی انسانها در رسانهها رسوخ کرده و از خصوصیترین رفتار انسانها تا بزرگترین تغییـرات نهـادهای اجتمـاعی وساختـارهای فرهنگـی و سیاسـی از طریق رسانهها ارائه میشود.
رسانههای جمعی اعم از روزنامهها، مجلات، رادیو و تلویزیون، گاه از انحرافاتاجتماعی، نظیر تجاوز، خشونت، قتل و پرده برمیدارند و زوایای پنهان داستانهای عشقی و جنایی را برای مخاطبان خود آشکار میسازند و انواع دامهایی را که بر سر راه جوانان قرار دارد ، به آنان گوشزد مینمایند و راههای لغزش دیگران را برای مخاطبان ترسیم میکنند و با اطلاعرسانی به موقع و مناسب برای اعضای جامعه، در پیشگیری ازانحرافات اجتماعی نقش مؤثری ایفا میکنند.
رسانههای جمعی با شناخت آسیبهای مختلف اجتماعی و گزارش آن به کنشگران اجتماعی، نسبت به گسترش نابهنجاریهای اجتماعی هشدار میدهند و بدین ترتیب کنشگران اجتماعی را از نوع رفتارها و خرده فرهنگهای کجرو آگاه میکنند تا بر اساس ارزشها و هنجارهای مورد پذیرشجامعه حرکت کنند و در دام این گونه خردهفرهنگها قرار نگیرند. لذا رسالت رسانهها ایجاب میکند که ابعاد، نوع و کیفیت شکسته شدن هنجارها و ارزشهای اجتماعی را منعکس نمایند تا اعضای جامعه بتوانند، با درک همه جانبة آنها ضمنحفظ خود از ارتکاب انحرافات اجتماعی، از شکسته شدن هنجارهای مقبول جامعه جلوگیری نمایند.
وسائل ارتباط جمعی میتوانند با بهرهگیری از شگردهای تبلیغی و آفرینشهای هنری، نفـرت و زشتـی تـزلـزل باورها و ارزشهای ملی و دینی را به مخاطبان خود القا کنند. بر این اساس، یکی از وظایف و کارکردهای مهم رسانهها آگاه سازی و اطلاعرسانی عمومی است. یعنی اطلاع رسانی در مورد وقوع جرائم و انحرافات اجتماعی و کیفیت وقوع و ابعاد و راههای لغزش افراد به سوی کجروی و هنجارشکنی و در بعـد دیگـر ایجاد نفرت از وقوع انحرافات و جرائم اجتماعی.
کارگزاران رسانههای جمعی میبایست با حساسیت ویژهای، از ارزشهای عام و هنجارهای نهادینه شدة اجتماعی پاسداری نمایند و برای تحقق عینی آن با سایر نهادهای فرهنگی هماهنگی کرده و تمام امکانات را برای حفظ کرامت انسانی بکار گیرند.
طبیعی است، هر گاه که ارزشها و باورهای جامعه مصون بماند، وفاق و همبستگی اجتماعی بیشتر تضمین خواهد شد، زیرا ارزشها و باورها از مهمترین عوامل همبستگی اجتماعی کنشگران اجتماعی محسوب میشوند و چنانچه هر روز، به بهانهای خاص یکی از ارزشهای عام به طور بیرحمانه از سوی خرده فرهنگهای کجرو مورد هجوم قرار گیرد، بنیانهای وفاق و همبستگی اجتماعی تضعیف شده و جامعه تا هنگامة شکلگیری هنجارها و ارزشهای نوین، آسیبهای فراوانی خواهد دید.
بنابراین رسانهها با تبیین ابعاد انحرافات، وفاق و همبستگی اجتماعی را بیشتر خواهند کرد.
صفحه حوادث روزنامهها هشداری به مردم است تا بدون توجه و آگاهی به هر کسی و هر چیزی اعتماد مطلق نداشته باشند، نقل این حادثه که: دختـر جـوانی به علت تأخیر مجبور میشود از وسائل نقلیه شخصی استفاده کند و راننده که آدمربای حرفهایی بوده است به بهانه این که راه اصلی ترافیک است، از راههای فرعی دختر را میرباید. میتواند دختران جوان جامعه را نسبت به این خطرات هشیار نماید و نوعی زیرکی و دقت را در روابط اجتماعی افراد آموزش دهد.
2-2) قانونشناسی و کیفرشناسی
قوانین در هر جامعهای مبنای اصلی نظم اجتماعی محسوب میشوند، به طوری که بدون وجود قوانین، نظم و انتظام اجتماعی میان افراد، سازمانها و نهادهای مـدنی غیـر ممکن خـواهد بود، قانون، جایگاه هر فرد را در نظام قشـربندی، معیـن ساخته و توقعات و انتظارات را در جهت منطقی هدایت میکند، قانون نه تنها رابطه میان کنشگران را تعریف میکند، بلکه روابط میان نهادها و گروههای اجتماعی را نیز در سطح کلان مشخص و نموده برای کسانی که از آن تخطی میکنند، کیفر و مجازاتی را معلوم کرده است.
کارکـرد مهم رسـانـههـا در این زمینه، شناساندن قانون و کیفـر آن به کنشگـران اجتماعی جهت کاهش میزان ارتکاب جرائم میباشد. وجود قانون در کتب قانون، نظم اجتماعی را به ارمغان نمیآورد، تبیین و انتقال فرهنگ قانونگرایی به عاملین اجتماعی، آنان را هنگام مواجهه با جرم و زمینههای آن واکسینه میکند.
وسائل ارتباط جمعی میبایست با ارائه فوائد و منافع قانون، روحیه قانونگرایی را ترویج نمایند و نشان دهند که به عنوان ایدئولوژی توجیهگرا برای عملکرد قدرتمندان و حاکمان عمل نمیکنند، بلکه تذکرات قانونی را به عنوان مبنای نظم اجتماعی مطرح مینمایند.
ارائة گزارشی ازضوابطی که قانون عرضه میکنـد و کیفـری که قانون برای متخلفان معین ساخته است، کارکرد ارزشمندی است که رسانهها در عصر ارتباطات بر عهده دارند.
رسانههای جمعی از طریق تبیین قانون و مقررات میکوشند تا رفتارهای افراد را در مسیر هنجارهایتعریف شده جامعه رهبری نمایند و به افراد بیاموزند که هر گاه فرد رفتارهای خود را بر اساس هنجارها و قواعد اجتماعـی تنظیـم نمایـد، از طرف جامعه پاداش داده میشود؛ بالطبع کنشگران اجتماعی نیز درمییابند برای رسیدن به خواستههای خود میبایست به رفتارها و هنجارهایی روی بیاورند که قانون معین کرده است. رویة آموزش غیر مستقیم قانون، همچنین میتواند احترام درونی به قانون و احساس تقدس نسبت به قانون را در بین اعضای جامعه ایجاد کند، به طوری که قانون را به عنوان امری مقدس و غیر قابل تخلف تصور نمایند. به عبارت دیگر رسانهها، از طریق اقناع و رسوخ به ذهن انسانها، به درونیسازی، جذب و پذیرش قلبی هنجارها میپردازند.
رسانهها با نمایش کیفرهایی که برای مجرمان در برابر تخلف و تخطی از قانون در نظر گرفته شده است، میتوانند در کاهش جرم تأثیـرگـذار باشـند. تا هنگامی کـه مجرم، از مجازاتهای قانونی هنجارشکنی تصور روشنی در ذهن خود نداشته باشد و تنها به منافع و مزایای تخطی از مقررات بیندیشد، انگیزة ارتکاب جرم در او تشدید میشود، بدین لحاظ رسانهها موظفند که شناخت همه جانبهای از مضرات و زیانها وعواقب جرم را در اختیار اعضای جامعه بگذارند و به این وسیله، انگیزه ارتکاب جرم را کاهش دهند.
برای عینیت بخشیدن به دو کارکرد فوق، بهترین راه، ارائه الگوهای جذاب، امروزی و متناسب با نیازهای انسان معاصر است. رسانه میتواند از طریق نشان دادن عواقب انسانهای مجرمی که دچار کجروی شدند، زشتی و قبح گناه و جرم را در ذهن مخاطبان ترسیم نماید و مایه عبرتآموزی انسانها باشد، بررسی شواهد تجربی ذیل این کارکرد اجتماعی رسانهها را بهتر تبیین میکند:
ـ 6 تن از اراذل و اوباش محله یافتآباد که پس از کشاندن یک دختر 13 ساله به منزل مسکونیشان وی را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده بودند، با رأی قاضی مجتمع قضایی شهید مطهری به 45 ضربه شلاق در ملا عام محکوم شدند.
ـ زن جوانی که به خاطر انتقام جویی از همسرش وی را با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانده بود، پس از برگزاری چندین جلسه محاکمه به قصاص نفس محکوم شد.
ـ متهمان اختلاس 20 میلیارد ریالی از بانک مسکن روز گذشته محاکمه شدند.
انعکاس و بازتاب این گونه انحرافات اجتماعی، موجب میشود تا جامعه با کیفر مجرمان در قانون آشنا شده و نیز عواقب انحرافات اجتماعی را با دقت بیشتری نظاره کنند.
3-2) کنترل اجتماعی
هر نظام اجتماعی برای حفظ ارزشها و هنجارهایش مکانیسمهایی را تعبیه میکند، تا کنشگران اجتماعی بدون هیچ احساس فشاری نسبت به هنجارهای اجتماعی پایبند شده و از معیارهای پذیرفته شدة جامعه عدول نکنند.
در تعریف کنترل اجتماعی گفتهاند: کنترل اجتماعی به مجموعه شیوهها، تدابیر و وسایلی اطلاق میشود که یک جامعه یا یک گروه در راه تحقق اهداف خود و هدایت افـرادش به رعـایت آداب، شعائر، منــاسک و هنجـارهـای پذیرفته بکار میگیرد. کنترل اجتماعی به دو شیوه انجام میشود: یکی از طریق فشارهای اجتماعی که ابزار آن همان «قوانین و ضمانت اجرای» آن است و دیگری از طریق «اقناع»میباشد که افراد را به رعایت هنجارها ملزم میکند.
امر به معروف و نهی از منکر در اسلام یکی از مهمترین ابزارهای کنترل اجتماعی میباشد. با این نگاه جامعهشناختی، رسانههای همگانی نیز، دارای کارکرد کنترل اجتماعی هستند. رسانهها با درج و انعکاس نابهنجارهای اجتماعی و عواقب شومی که در انتظار افراد کجرو قرار دارد، به طور غیر محسوس، اقدام به کنترل و پیشگیری از نابهنجاریها در جامعه میکنند. رسانهها عمدتاً از طریق اقناعپذیری بهتر میتوانند در کنترل اجتماعی مؤثر باشند.
وقتی که چنین خبری در مطبوعات درج میشود که: مدیر عامل یک شرکت تجاری بینالمللی به اتهام قاچاق تجهیزات پزشکی به جزای نقدی (20 میلیون و 500 هزار ریال) محکوم شد، سایر مدیران اقتصادی که در معرض فسادهای مالی قرار گرفتهاند، حداقل در موارد یاد شده احتیاط بیشتری خواهند کرد.
4-2) پیشگیری از جرم
عملکرد رسانهها در شکل دادن به تعریف جرم و کجروی، نقش آنها را در ایجاد تغییرات قانونی و تقویت انواع خاص از راهکارهای عملیاتی پلیس، به نقش بسیار مؤثری بدل میکند، به طور مثال میتوان به وضع قوانین مربوط به منع عبور و مرور جوانان و اتخاذ شیوههایی جهت کنترل اماکن خاص اشاره نمود.
3-کارکردهای منفی
وسائل ارتباط جمعی میتوانند در ارائه و عرضه انحرافات اجتماعی، کارکردهای منفی و اثرات مخربی را برای جامعه داشته باشند که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود:
1-3) تحدید مفهوم جرم
رسانهها تأثیر بسزایی بر تصویر کلی از جرم در جامعه دارند تا آنجا که تصـورات و پنـدارههای موجود درباره جرم عمدتاً محصول رسانههاست. رسانهها معمولاً جرم را در قالب نوعی جرم خیابانی معرفی میکنند، مفهومی که با ایجاد رعب و وحشت در میان افراد جامعه گره خورده است و خشونت رکن عمده آن میباشد. بدین ترتیب جرائم دیگری نظیر تخریب محیط زیست، حیف و میل اموال عمومی، جرائم مربوط به بهداشت و امنیت غذایی و کمتر مطرح میشود.
2-3) ایجاد امواج جرم
رسانهها اغلب جرم را در قالب موجهایی برجسته و متمایز و به تعبیر نویسندگان، امواج جرم به تصویر میکشند، بدین شکل که با ارائه گزارشهای مکرر از ارتکاب برخی اشکال خاص جرم شامل جرم خیابانی مانند ضرب و شتم، تجاوز به عنف و قتل، موجب میشوند که توجه افکار عمومی با شدت بیشتری، به این دسته از جرائم جلب شود. نکته جالب توجه آن است که برای تحقق مفهوم امواج جرم، ضرورتی وجود ندارد که موارد وقوع یک رفتار مجرمانه در عمل نیز افزایش داشته باشد، بلکه کافی است که در افکار عمومی این تلقی ایجاد شود که این موارد با شدتی توجه برانگیز رو به فزونی است.
3ـ 3 ( عادی سازی هنجارشکنی
تا زمانی که ناهنجاری در نظر کنشگران اجتماعی، امری زشت و غیر منطقی جلوه کند، میزان ارتکاب انحراف اجتماعی و خروج از هنجارهای اجتماعی کاهش خواهد یافت. انعکاس کجرویهای اجتماعی در رسانهها در کاهش نفرت از انحرافات و عادی شدن نابهنجاری در جامعهتأثیر بسزایی دارد، زیرا فرد ضمن اطلاع از نقض هنجارها توسط رسانهها، درمییابد که هنجارهای اجتماعی که به نظر وی غیرقابل تخطی بودند، قابل شکستن و تخلف هستند، لذا انگیزه ارتکاب جرم در فرد تقویت میشود و این یکی از کارکردهای منفی بیان کجرویها و انحرافات اجتماعی در رسانهها است. به طور نمونه دختر شهرستانی که از پدیده فرار دختران از خانه اطلاع چندانی ندارد، با شنیدن یا دیدن خبرمربوط به فرار دختـران متـوجه میشـود که این کـار میتـواند یکی از راههای رهایی او از برخی مشکلات و تضادهای خانوادگی باشد و هنگامی که در کانون خانواده، احساس ناامیدی و سرخوردگی و خلأ عاطفی به او دست میدهد، ممکن است همان راهی را برگزیند که برخی دختران برای رهایی از رنجهای خانوادگی انتخاب کرده بودند.
4-3 ) گسترش خشونت و پرخاشگری
ژان کازنو، صاحبنظر در علوم ارتباطات در خصوص برداشت از مفهوم خشونت میگوید: از دیدگاه ما عمل خشونتآمیز، عملی خواهد بود که با رفتار تهاجمی به خصوص از نظر «جسمانی» و یا حداقل «بیانی» همراه گردد.
امروزه خشونت و پرخاشگری در میان جوانان شایع شده است که معلول علل و عوامل متعددی است. مطالعات انجام شده نشان میدهد که رسانههای جمعی در این زمینه تأثیر بسیاری داشتهاند، زیرا رسانهها با تبلیغات کالاهای رنگارنگ، زندگی مرفه را آرمان و هدف مخاطبان ترسیم میکنند، در حالی که این هدف با شغل و درآمد مخاطبان قابل دسترسی نیست، در نتیجه میان اهداف و ابزار مشروع دستیـابـی به این اهـداف فاصلـه ایجـاد میشـود، (یعنی فرد احساس محرومیت مینماید) این وضعیت منجر به خشونت و پرخاشگری در میان افراد میگردد. به عبارت دیگر رسانهها موجب میشوند که میل به مصرف کالاهای لوکس در بین مردم افزایش یابد، اما وقتی این میل و تقاضا امکان ارضاء ندارد، در نتیجه به خشونت تبدیل میشود و یا فرد را به انجام عملی غیر قانونی نظیر سرقت جهت دستیابی به کالاهای تبلیغی ترغیب مینماید.
نمایش فیلمهای جنایی نیز از سوی دیگر روحیه خشونت، تندخویی و ارتکاب جرم را به مخاطبان خود القاء مینماید و موجب بروز رفتارهای خشونتآمیز میگردد. انتشار اخبار مربوط به قتل و بیان راهها و شیوههای ارتکاب اینجنایات موجب بدآموزی، گسترش و نهادینه شدن این روشها در جامعه میشود.
محتوای خشونت بار رسانهها به بروز رفتارهای خشن در افراد جامعه دامن میزند و ممنوعیتهای اخلاقی و اجتماعی بکارگیری خشونت را کمرنگ میکند. صاحبنظران ارتباطات سازوکارهای تحریک کنندة خشونت را شامل بازداری زدایی (کاهش خودداری بینندگان از انجام اعمال پرخاشگرانه)، حساسیت زدایی(افزایش تحمل بینندگان و قبول خشونت) و برانگیختگی زایی میدانند. آنها معتقدند که رسانهها قادرند فنون ارتکاب جرائم را آموزش دهند، جرائم را مهیج و لذت بخش جلوه دهند، ارضا شدن آنی را ترویج دهند و فرد را به همانند سازی با مجرم ترغیب کنند، البته جرم زایی رسانهها به تعامل محصولات رسانه ای (خصوصیات جرائم و مجرمان آن)، بافت رسانهها (مقدار پوشش رسانهای، سبکهای ارائه، حمایت از ارتکاب جرائم) و بافت اجتماعی (هنجارهای فرهنگی موجود، گرایشهای مصرف کنندگان، فرصتهای ارتکاب جرم و تعداد خلافکاران موجود) بستگی تام دارد.
5-3) اشاعه فحشا و بی بندوباری
یکی از کارکردهای رسانههای جمعی، مفهوم سازی و به تبع آن، شکل دادن به هنجارهای مناسب با آن مفهوم میباشد. براین اساس ارائه تصاویر مستهجن و مبتذل و خلاف عفت عمومی از طریق رسانههای جمعی و نگارش متون خلاف اخلاق و پورنوگرافی میتواند منجر به گسترش جرائم به ویژه از نوع جرائم جنسی گردد.
قرآن کریم در مورد خطر اشاعه زشتیها در جامعه اسلامی هشدار داده و میفرماید: «ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین امنوا لهم عذاب الیم فی الدنیا و الاخره و الله یعلم و انتم لا تعلمون» «کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم باایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنها در دنیا وآخرت است و خداوند میداند و شما نمیدانید».
گسترش فحشا در این آیه شریفه مورد مذمت قرار گرفته است، البته در قرآن کریم، واژه فحشا در خصوص انحرافات جنسی استفاده شده است، اما از نظر مفهوم لغوی، «فحشا» به معنی هر گونه رفتار و گفتاری است که زشتی آن بزرگ باشد.
پس از دیدگاه و منطق قرآن، بازگو کردن زشتیها و ترویج و ارائه آنها، مورد نهی قرار گرفته است، زیرا موجب آشکار سازی زشتیها و برملاکردن آنها میشود.
امام رضا(ع) میفرمایند: «المذیع بالسیئه مخذول و المستتر بالسیئه مغفور له» «آن کس که گناه را نشر دهد، مطرود است و آن کس که گناه را پنهان میدارد، مشمول آمرزش الهی است».
پیامبر اسلام (ص) میفرمایند:«من اذاغ فاحشه کان کمبتدئها» « کسی که کار زشتی را نشر دهد، همانند کسی است که آن را در آغاز انجام داده است».
6-3) تضعیف اعتماد اجتماعی
اعتماد اعضای جامعه به یکدیگر، سرمایه اصلی تعامل اجتماعی است؛ تعاملی که برای رفع نیازهای زیستی و اجتماعی اعضای جامعه صورت میگیرد، لذا تضعیف این اعتماد مشکلات عدیده ای را در مراودات اجتماعی و تأمین خواستههای افـراد ایجـاد خواهـد کـرد. امـا در هـر صورت ممکن است اعتماد اجتماعی تضعیف شود که یکی ازعوامل آن، ترویج انحرافات اجتماعی از طریق رسانهها است. زیرا ذکر انواع انحرافات از رسانهها و اعلام رشد سرسام آور آن، منجر به ایجاد روحیه سوء ظن و شک نسبت به سایر افراد جامعه میشود و احتمال وقوع این انحراف را از سوی تک تک اعضای جامعه تقویت مینماید و روحیه اعتماد عمومی را تضعیف میکند، در نتیجه تعامل اجتماعی دچار اختلال میشود.
انعکاس انحرافات اجتماعی علاوه بر سست کردن اعتماد اجتماعی، موجب عدم احساستعلق جمعی میشود و روابط اجتماعی افراد را دچار مشکل میکند.
رسانهای کردن جرائم بر نهاد خانواده نیز اثرات مخربی دارد، به طور نمونه پدران و مادران را نسبت به رفتار فرزندانشان بدبین میکند، چرا که والدین احتمال میدهند که انجام این انحراف اجتماعی که از طریق رسانه منعکس شده است، در مورد فرزندان جوان خانواده وجود دارد، این نگرش منجر به تضاد و ناسازگاریهای خانوادگی خواهد شد.
رسانهها گاه با انعکاس آمار و ارقام اغراق آمیز جرائم، میتوانند اعتماد اجتماعی را نسبت به نظام سیاسی تضعیف نمایند. به طور نمونه انعکاس پروندههای کلان اختلاسهای عمومی و یا پروندههای مربوط به رابطه میان حاکمیت و مردم میتواند منجر به سلب اعتماد گردد.
هـر چنـد نمیتوان ضـرورت برخـورد قوی با متخلفان را در هرسطح و نهادی انکار نمود، اما رسانهای کردن این گونه حوادث به بیاعتمادی مردم از حکومت منجر شده و اقتدار و مشروعیت مدیران صالح نظام را نیز از بین برده و در نتیجه نظام سیاسی کشور، کارکرد کنترلی و پویایی خود را از دست خواهد داد.
7-3) شکستن حریم خصوصی افراد
هر چند افراد جامعه بر اثر داشتن ارتباطات اجتماعی وسیع با کنشگران، دارای وجوه مشترک رفتاری هستند، اما هر یک از آنها دارای حریم خصوصی میباشند که مربوط به امور شخصی و خانوادگی و روابط میان فردی است. تمام اعضای جامعه تلاش میکنند این حریم (نظیر میزان علاقه به همسر و فرزند، اختلافات خانوادگی، روابط، سلائق، رفت و آمدها، میزان درآمد و سفرها و ) را از تیررس دیگران دور نگاه دارند. از سوی دیگر مطبوعات به جهت وظیفه خبررسانی و اطلاع رسانی با ورود به اسرار خصوصی افراد، به ناچار اصل ممنوعیت ورود به این حریم را نقض میکنند. امروزه رسانهها قدرت بیسابقهای برای در نوردیدن حریم خصوصی افراد دارند، مانند انتشار خبر کشتن یک کودک توسط والدینش، کشتن همسر به بهانه عشق با دیگری و
ورود در حریم خصوصی افراد از نظر بازخوردهای اجتماعی و کارکردهایی که در شکستن مرزهای خصوصی مردم دارد، دارای اهمیت فوقالعادهای است. به گونه ای که تجسس و افشای زوایای پنهان زندگی مردم برای دستیابی به اطلاعات جزیی از آنان، به شدت در متون دینی نهی و مذمت شده است.
به تعبیر دیگر اسلام میخواهد مردم در زندگی خصوصی خود از هر نظر در امنیت باشند. بدیهی است اگر اجازه داده شود که هر کس به تجسس درباره دیگران برخیزد،حیثیت و آبروی مردم بر باد میرود و جهنمی به وجود میآید که همه افراد اجتماع در آن عذاب خواهند برد.
این کارکرد منفی رسانهها (یعنی ورود به حریم خصوصی افراد) در کشورهای جهان نیز ابعاد وسیعی یافته است، به طوری که در بهارسال1989 دیوان آمریکا اعلام کرد که سازمان خبری اجازه ندارد به پروندههای F.B.I در زمینه تجاوزهای جنسی دسترسی پیدا کند. F.B.I برای کوتاه کردن دست مطبوعات از این نوع پروندهها به دیوان فدرال متوسل شد و اعلام کرد که اگر چه این پروندهها با استناد به اسناد علنی وگزارشات دستگیریها و رسیدگیهای قضایی تهیه شده است، اما کامپیوتری کردن این اطلاعات، حریم خصوصی افراد را به خطر خواهد انداخت. بر اساس نتایج نظرخواهی موسسه گالوپ 73 درصد از مردم آمریکا معتقدند که مطبوعات حریم خصوصی افراد را نادیده میگیرند.
به هر حال همین مرزبندی حریم خصوصی از حریم عمومی جامعه میبایست به طور مشخص تعریف شود و به وسیله قانون، ضمانت اجرا داشته باشد و رسانهها نیزخود را موظف به رعایت آن موازین بدانند.
فرجام سخن
بررسیهای گذشته نشان داد که رسانههای جمعی کارکردهای مثبت و منفی در ارتباط با تبیین انحرافات اجتماعی دارند. اینک این پرسش مطرح میشود که آیا رسانهها مجازند تحت عنوان طرح حوادث ،انحرافات اجتماعی را به ذهنیت جامعه منتقل نمایند؟ یا آنکه رسانهها فقط میبایست نمایشگر کنشهای مثبت مردم باشند و از انحرافات آنان سخن نگویند؟
به نظر میرسد منابع شناخت مردم از حوادث و مسائل اجتماعی منحصر به رسانهها نیست و آنان از راههای مختلفی از جمله مشاهده عینی و ارتباطات کلامی با دیگران از حوادث تلخ و انحرافات اجتماعی آگاهی مییابند، از این رو تصور اینکه چشم وگوش مردم تنها از دریچه وسائل ارتباط جمعی به دنیای حوادث و انحرافات باز میشود، خیالی بیش نیست. لذا گزارش این گونه انحرافات اجتماعی توسط رسانهها چنانچه با تحلیل و تبیین آسیبهای آنها و به منظور حفظ جامعه از گسترش انحرافات صورت گیرد ، امری مفید، بلکه ضروری است که ضمن افزایش آگاهی مخاطبین رسانهها، موجب میشود که رفتار اجتماعی خود را براین اساس تنظیم نمایند و از پیامدهای کجرویهای اجتماعی در امان باشند.
قرآن کریم بارها با بیان سرگذشت اقوام گذشته از انواع آلودگیها و انحرافات اجتماعی سخن به میان آورده است و مقصود از بیان آنها را عبرتآموزی و پیشگیری از وقوع و تکرار آنها در بین امت اسلامی برشمرده است. قرآن کریم در سوره یوسف، داستان عشق و شیفتگی زلیخا به یوسف را با تمام جزئیات و تفاصیل آن بیان کرده و انحراف اخلاقی زلیخا را با انواع مکرها و ترفندهای آن تشریح نموده است، ولی بیتردید مقصود از ارائه این گزارشها تقویت جنبة معنوی بشر میباشد. خداوند میفرماید: «و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمنای کامجویی کرد، درها را بست و گفت: بیا به سوی آنچه برای تو مهیاست. گفت: به خدا پناه میبرم، اوصاحب نعمت من است، مقام من را گرامی داشته، مسلماً ظالمان رستگار نمیشوند. آن زن قصد او کرد و او نیز ـ اگر برهان پروردگار را نمیدید ـ قصد وی مینمود، این چنین کردیم تا بدی و فحشاء را از او دور سازیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود».
در این آیات هر چند خداوند از انحرافات اخلاقی زن عزیز مصر ، سخن به میان آورده و آن را برای همه مردم بیان کرده است، اما این اطلاع رسانی را با تحلیل، تذکر و شیوه معنوی رهایی از انحرافات اجتماعیتوأم ساخته است.
قرآن کریم در هنگام بیان تاریخ قوم لوط، به اعمال ناشایست آنها (همجنس بازی) اشاره کرده و میفرماید: قوم لوط فرستادگان را تکذیب کردند، هنگامی که برادرشان لوط به آنان گفت: آیا تقوا پیشه نمیکنید؟ یا در میان جهانیان، شما به سراغ جنس ذکور میروید و همجنس بازی میکنید و همسرانی را که پروردگارتان برای شما آفریده رها میکنید؟
قرآن کریم انحراف اجتماعی آن قوم را ذکر کرده، ولی در ضمن بیان اینانحراف جنسی، به راه درمان آن (یعنی ازدواج) اشاره میکند. همچنین موارد دیگری همانند قتل هابیل توسط قابیل در قرآن ذکر شده است، ولی به جهت اینکه در کنار نقل این خبر، مضرات و پیامدهای آن انحراف تحلیل و تبیین میشود، از اشاعه فحشاء، شکستن قبح گناه و سایر کارکردهای منفی که در این رابطه وجود دارد، جلوگیری میشود.
با استشهـاد به آیـات گذشتـه، مـلاک نقـل و گـزارش انحرافات به طورگسترده مشخص میشود. این ملاک همان طور که در مورد قرآن وجود دارد، در مورد رسانههای جمعی هم محقق است و آنها باید در کنار ذکر حوادث، به جنبه عبرتآموزی حوادث جهت پیشگیری از وقوع انحراف توجه داشته باشند و در این راستا، به تحلیل انحرافات و راههای مبارزه با آن و شیوههای جایگزینی مثبت آنها اشاره نمایند و اگر به صرف نقل و ذکر انحرافات اکتفا شود، افزایش دامنه و نوع کارکردهای منفی رسانهها دور از انتظار نخواهد بود.
________________________________________
1-- همان، 19 آبان 81، شماره 1024.
2-- Crime waves.
3-- Mass Media.
4-- همان، 15 آبان، ش 1021.
5-- مکارم شیرازی، ج 14، ص 403.
6-- Social deviation.
7-- اسکیدمور، ص 141.
8-- Street crime.
9-- ساروخانی، دائرة المعارف علوم اجتماعی، ص 698.
10-- لازار، ص 136.
11-- Function.
12-- توسلی، ص217.
13-- همان، ص 184.
14-- انتخاب، 17 آذر 81، ش 1064.
15-- همان، ص 356.
16-- سلیمی و داوری، صص159-158.
17-- یوسف، 24 و 23.
18-- فیروزبخت، صص237-231.
19--Social control.
20-- گولد، ص 436.
21-- ساروخانی، جامعه شناسی ارتباطات، ص 72.
22-- سلیمی و داوری، ص160.
23-- کلینی، ج 2، ص 428.
24-- رسانه، سال هفتم، ش 3، ص 49.
25-- شعراء، 166 ـ 160.
26-10- همان، 20 آذر 81، ش 1049.
27-21-کازنو، ص 117.
28-20- سلیمی و داوری، صص160-159.
29-9 - روزنامه انتخاب، 38 آذر، ش 1056.
30- منابع:
31-ـ ساروخانی، باقر:« جامعهشناسی ارتباطات»، انتشارات اطلاعات، چاپ پنجم، 1373.
32-فیروزبخت، مهرداد:«ساخت اجتماعی جرم و خشونت رسانهها به مثابة یک علت»، مجله پژوهش و سنجش، سال هشتم، ش 26، 1380.
33-ـ توسلی، غلامعباس:«نظریه های جامعه شناسی»، انتشارات سمت، چاپ ششم، 1376.
34-ـ مکارم شیرازی، ناصر:« تفسیر نمونه»، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1362.
35-ـ ساروخانی، باقر:« دائرةالمعارف علوم اجتماعی»، موسسه کیهان، چاپ اول، 1367.
36-ـ سلیمـی، علـی؛ داوری، محمـد:«جامعه شناسی کجروی»، انتشارات پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1380.
37-ـ لازار، ژودیت: «افکار عمومی»، ترجمه مرتضی کلینی، نشر نی، چاپ اول،1380.
38-ـ کلینی، محمد بن یعقوب: «اصول کافی»، دارالاضواء، (بیروت)،چاپ اول، 1413 ق.
39-ـ قرآن کریم
40-ـ کـازنـو، ژان: «جامعـهشنـاسی وسـائل ارتباط جمعی»، ترجمه باقر ساروخانی و منوچهر محسنی، انتشارات اطلاعات، چاپ پنجم، 1373.
41-ـ گـولد، جولیوس:« فرهنگ علوم اجتماعی»، ترجمه باقر پرهام و دیگران، انتشارات مازیار، چاپ اول، 1376.
42-ـ اسکیـدمور، ویلیام:« تفکر نظری در جامعهشناسی»، ترجمه علیمحمد حاضری و دیگران،
راهکارهای ایجاد زمینه جلب اعتماد دیگران
1ـ انتخاب خوب برای مردم
اصلی ترین و محوری ترین راهکار در زمینه جلب اعتماد دیگران، این است که انسان در برخورد با دیگران، خود را محور قرار دهد و هر انتظاری که از دیگران دارد، همین انتظار را حق دیگران از خود بداند. هر چه برایش دوست داشتنی است و می پسندد که مردم در برخورد گفتاری یا رفتاری با او چنین باشند، همین انتخاب را برای مردم داشته باشد. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) این اصل را این گونه تبیین فرموده است:
«نیک کردار باش و از کار بد بپرهیز و بنگر که دوست داری دیگران درباره ات چه بگویند ـ هنگامی که از مجلس آنان برمی خیزی و از جمعشان خارج می شوی ـ همان طور رفتار کن و از آنچه نمی خواهی درباره ات بگویند، بر کنار باش». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 3)
انتخاب خوب برای مردم، از عواملی است که در جلب خوش بینی و اعتماد مردم مؤثر است. به این سخن از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بنگرید:
«آنچه برای خود می خواهی، برای مردم بخواه تا مؤمن باشی و با هسایگانت نیکی کن تا مسلمان باشی». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 75)
این انتخاب خوب برای مردم، معیار عدالت انسان معرفی شده است و او را به رتبه عادل ترین افراد ارتقا می دهد. رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«عادل ترین مردم آن است که برای مردم بپسندد آنچه را برای خود می پسندد و برای آن ها روا ندارد آنچه را برای خود روا نمی دارد». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 340)
ارزشمندی ا ین انتخاب خوب برای مردم، آن چنان است که رسول گرامی آن را افضل الایمان ـ برترین ایمان ـ معرفی کرده است:
«برترین ایمان آن است که برای خدا دوست بداری و برای خدا دشمن بداری و مردم آن چیزی را دوست بداری که برای خودت دوست می داری و برای آنان ناخوشایند داری آنچه را برای خود ناخوشایند می داری و این که سخن نیک بگویی یا خاموش بمانی». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 392)
در گفتاری دیگر این گونه می فرماید:
«هر چه به خود نمی پسندی، برای غیر خودت مپسند و آنچه برای خود دوست داری، برای برادرت دوست بدار». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 2700)
2ـ اصلاح میان مردم
راهکار دیگر برای جلب اعتماد مردم، مسئله اصلاح میان آن هاست. این موضوع، آن چنان با اهمیت و ارزش است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آن را این گونه معرفی کرده است:
«بهترین صدقه آن است که میان دو نفر را اصلاح دهی». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 407)
و در کلامی دیگر می فرماید:
«آیا می خواهید شما را از چیزی که بهتر از روزه و نماز و صدقه است آگاه کنم؟ آن چیز اصلاح میان دیگران است؛ زیرا فساد و تباهی میان افراد مایه هلاکت و ویرانگری است». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 458)
بر اصلاح میان مردم، آن چنان تأکید شده که گاهی با دورغ گفتن باید به آن دست یافت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«میان مردم اصلاح کن اگر چه با دروغ باشد». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 318)
اگر دیگران متوجه بشوند که انسان جز اصلاح قصد دیگری ندارد، به او اعتماد کامل پیدا می کنند و اطمینان دارند که دروغ گفتن او نیز به منظور اصلاح است. حتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) این گونه دروغی را دروغ نمی داند؛ زیرا سخنی که به قصد اصلاح دیگران باشد، هر چند به ظاهر دروغ است؛ چون هدف مهمی دارد، نام دروغ واقعی بر آن نهاده نمی شود. رسول گرامی اسلام می فرماید:
«هر کس میان دو تن سخنی گوید که اصلاحشان دهد ـ هر چند غیر واقعی باشد ـ دروغ نگفته است». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 2281)
در گفتاری دیگر می فرمایند:
«هر کس میان دو تن اصلاح دهد و خیری گوید یا خیری نسبت دهد، دروغ گو نیست». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 2395)
3ـ آسان گرفتن بر مردم
راهکار دیگر جلب اعتماد دیگران، آسان گرفتن در برخوردها و روابط متقابل است. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در حدیثی می فرماید:
«ببخش و تنگ مگیر که بر تو تنگ گیرند». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 346)
پرهیز از تنگ نظری و آسان گرفتن در معاملات و روابط اقتصادی با دیگران آن چنان ارزشمند است که از عوامل دست یابی به محبوبیت الهی معرفی شده است. به این حدیث بنگرید:
«خداوند بنده ای را که به هنگام خرید و هنگام فروش به هنگام پرداخت و هنگام دریافت سهل انگار است دوست دارد». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 1655)
حتی در معاملات تأکید بر این است که نخستین پیشنهاد پذیرفته شود و از سختی گیری پرهیز شود؛ زیرا سود همراه تساهل و آسان گیری است. تجربه نشان داده است که انسان هایی که به ویژه در زمینه روابط مالی و معاملات آسان گیر هستند، بیشتر مورد اعتماد افراد و جامعه هستند و همین اعتماد سرمایه ای معنوی است که مردم بیشتر به چنین فردی مراجعه کنند و نتیجه چنین اعتماد و اقبالی، سود فراوان است.
نکته ای که در این قسمت قابل طرح است، آن است که حتی پس از انعقاد معامله اگر طرف مقابل از معامله پشیمان شد و خواهان فسخ معامله است، انسان به پشیمانی او احترام بگذارد و البته چنین اقدامی پاداش اخروی بزرگی خواهد داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«هر کس معامله پشیمانی را فسخ کند، خداوند از گناهانش بگذرد». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 2860)
طبیعی است که این نوع برخورد، تأثیری فراوان در جلب اعتماد دیگران دارد؛ زیرا انسانی که حتی برای خرسندی دیگران و سود رسانی به آنان به زیان خویش اقدام می کند، بی گمان، در ارزیابی دیگران شخصیتی قابل اعتماد و محبوب خواهد بود.
4ـ تصدیق مردم
راهکار دیگر برای جلب اعتماد مردم، تصدیق سخن و ادعای آنان است، اگر این اصل در روابط متقابل میان افراد رعایت نشود، زندگی بر همگان مشکل می شود؛ زیرا تصدیق نکردن دیگران؛ یعنی بدگمانی و محصول بدگمانی، بی اعتمادی است. طبیعی است که اگر تصدیق شوند، اعتماد پیدا می کنند و همین اعتماد، زمینه ساز برخورد صادقانه افراد می شود. پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در گفتاری می فرماید:
«عیسی بن مریم مردی را دید که دزدی می کند. به او فرمود: آیا تو دزدی کرده ای؟ گفت: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، دزدی نکرده ام. حضرت عیسی فرمود: من به خدا ایمان دارم و چشم من خطا کرده است» (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 1639)
در این صحنه می نگریم که نه تنها حضرت عیسی(علیه السلام) طرف مقابل را تصدیق و ادعای او را تأیید می کند، بلکه خود را نیز تخطئه می کند، راه رسیدن به این حالت روحی که انسان دیگران را تصدیق کند، این است که خود انسان صادق و درستکار باشد. معمولا انسان های دروغ گو و بدکردار به همگان بدبین هستند ـ کافر همه را به کیش خود پندارد ـ ولی انسان راست گو و درست کردار، بیشت از دیگران مردم را تصدیق می کند. به این سخن از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بنگرید:
«هر که راست گو تر است، سخن مردم را بیشتر تصدیق می کند و هر کس دروغ گوتر است، بیشتر مردم را دروغ گو تر می شمارد». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 591)
5ـ حمایت از آبروی دیگران
راهکار دیگر برای جلب اعتماد دیگران، دفاع و حمایت از آبروی آنان است. مردم اگر بنگرند که انسان با تمام جدیت و تلاش در میدان پاسداری از آبروی آن ها حضور پیدا می کند، اعتمادشان به او جلب خواهد شد. نه تنها حمایت از آبروی افراد در حضور آنان لازم است، در غیاب آنان نیز ضروری است. به این حدیث نبوی توجه کنید:
«وقتی در جمعی حاضر هستی که درباره مردی بدی می گویند، آن مرد را یاری کن و آن گروه را از بدگویی باز دار و از آنجا برخیز». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 247)
از مصادیق آشکار حمایت از آبروی افراد، هنگامی است که از آنان غیبت می شود. اهمیت این حمایت به اندازه ای است که ترک آن، پی آمدهای سختی برای انسان در دنیا و آخرت دارد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«هر که برادر مسلمانش را در حضور او غیبت کنند و او بتواند یاری اش کند، ولی یاری نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت خوار کند». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 2949)
همان گونه که حمایت نکردن از آبروی دیگران، دارای کیفر است، اقدام مثبت در این زمینه نیز پاداش اخروی دارد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«هر که از آبروی برادر خویش دفاع کند، خداوند آتش را از چهره او باز دارد». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 3014)
6ـ چشم پوشی از دارایی مردم
راهکار دیگر برای جلب اعتماد مردم، چشم پوشی از دارایی آنان است. طبیعی است که هر انسانی به دست رنج خویش حساس است و طمع ورزی دیگران را بر نمی تابد. بخش زیادی از بی اعتمادی حاکم میان افراد، معلول بدگمانی هایی است که به یکدیگر در امور مالی دارند. اگر انسان به طور کلی از آنچه دیگران در اختیار دارند و از آن بهره مند هستند، چشم بپوشد و به آن ها بی رغبت باشد، دیگران به او اعتماد پیدا می کنند و نتیجه این اعتماد، محبوبیت او در نظر دیگران است. این اواقعیت در گفتاری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) این گونه تبیین شده است:
«از دنیا چشم بپوش تا خدا تو را دوست بدارد و از آنچه در دست مردم است، چشم بپوش تا مردم تو را دوست بدارند». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 268)
چشم پوشیدن از امکانات دیگران باید به مرز ناامیدی از امکانات برسد. اگر چنین شد، نتیجهااش این می شود که رسول خدا فرموده است:
«نسبت به آنچه در دست مردم است، ناامید باش تا بی نیاز زندگی کنی ».
از این حدیث فهمیده می شود که حقیقت بی نیازی، استغنا از دیگران است؛ هر چند انسان فقیر باشد و انسانی که با داشتن امکانات فراوان، باز چشم طمع و دست نیاز به سوی دیگران دارد، بی نیاز نیست. رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) فرموده است:
«بر تو باد که نسبت به آنچه در دست دیگران است، ناامید باشی و از طمع بپرهیزی که فقر و ناداری آماده است». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 1959)
7ـ سپاس گزاری از مردم
راهکار دیگر برای جلب اعتماد دیگران، سپاس گزاری از آنان است، خداوند انسان را به گونه ای آفریده است که دوست دارد در برابر کار مثبتی که انجام می دهد، ستایش شود، به ویژه از سوی کسانی که کار مثبت برای آنان و به سود آنان بوده است. اهمیت تشکر از دیگران آن چنان است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«از همه مردم سپاس گزارتر آن کسی است که بیشتر از دیگران سپاس گزار مردم باشد». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 312)
و در سخنی دیگر می فرماید:
«اگر خداوند خیر کسی را به دست دیگری انجام دهد و او سپاس گزاری نکند، در حقیقت، از خدا نیز سپاس گزاری نکرده است». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 668)
کمترین مرتبه تشکر از مردم، یادآوری کار نیک آنان است و در صورت امکان، تلافی و جبران کردن نیکی نیز پسندیده و ارزشمند است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«هر کس نیکی بیند، آن را تلافی کند و اگر نتواند آن را یادآوری کند؛ زیرا یادآوری آن شکر و سپاس آن است». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 2837)
برخورد آمیخته به تشکر با مردم و سپاسگزاری از آنان، زمینه ساز جلب اعتماد آنان خواهد شد؛ زیرا انسان به کسی اعتماد می کند و به او خوش بین است که خوبی و بدی و زشتی و زیبایی برایش متفاوت باشد و در برابر آن ها واکنش مناسب نشان دهد. کسی که در برابر خوبی سپاس گزار است و از کار نیک قدردانی می کند، از خود شخصیتی می سازد که محبو ب و مورد اعتماد دیگران است.
8ـ امانت دار بودن
راهکار دیگر جلب اعتماد مردم، امانت داری است. در فرهنگ دینی، امانت داری تنها در امور مالی مطرح نیست،بلکه در روابط اجتماعی هر چیزی که حفظ آن لازم و رعایت حریم آن ضروری باشد، امانت داری از آن لازم است. حتی اگر سخنی که انسان در مجلسی از کسی شنیده است و او تصریح نکرده که به دیگران گفته نشود، ولی از قرائن معلوم است که از افشای آن خرسند نیست، باید امانت درباره آن سخن رعایت شود. تأثیر امانت داری و امین بودن در جلب اعتماد افراد چنان است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«وقتی در برابر خود سه صفت دیدی، به او امیدوار باش، حیا و امانت و راستی. اگر این صفات را نداری، به او امید نداشته باش». (ر. ک: نهج الفصاحة، ح 205)
برگرفته از کتاب: زیستن با پیامبر(ص) نوشته مهدی رضایی، انتشارات مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما.
خشونت و ویژگیهای جسمی - روانی
تیپهای بدنی و کژ رفتاری
بسیاری از نظریه پردازان در تبیین زیست شناختی کژ رفتاریها، تیپ بدنی و شخصیت را به هم مرتبط میدانند، حتی از زمان بقراط تیپهای مختلف بدنی و ارتباط آن با شخصیت فرد مورد توجه بوده است. امروزه نیز میتوان، تیپ شناسی را در نظریه برخی از اندیشمندان پیدا کرد، ما در اینجا به تیپ شناسی بدنی کرچمر، ویلیام شلدون و تیپ شناسی زیستی پنده اشاره میکنیم.
تیپ شناسی کرچمر
امیل کرچمر، روانپزشک آلمانی سه تیپ بدنی را از هم مجزا کرد (1925)
1ـ لاغر اندامان: که دارای اندامی بلند و لاغر، باریک و ظریف بدنی سخت با دست و پاهای بالنسبه بلند هستند. آنها قسمت اعظم کژرفتاران را تشکیل میدهند، مخصوصاً مرتکب سرقت، جعل، کلاهبرداری و خیانت در امانت میگردند.
2ـورزشکاران: که دارای استخوانبندی محکم و قامتی متناسب میباشند. از نظر کیفیت تبهکاری بعد از لاغر اندامان قرار دارند، بزهکاری آنان بیشتر اعمال خشونت و پرخاشگری است.
3ـ فربه تنان: دارای قامتی کوتاه یا متوسط، پهنای زیاد بدن، تنومند، سری پهن، چهرهای گرد هستند. تعدادشان در میان کژرفتاران بالنسبه کمتر است و بزهکاری آنها دیررس و توأم با فریبکاری میباشد.
تیپشناسی ویلیام شلدون
در سال 1940 ویلیام شلدون زیست شناس آمریکایی، سامانهای مفید از گروه بندی افراد ارائه داد که در آن سه تیپ بدنی شامل آندومورف (چاق)، مزومورف (عضلانی) و اکتومورف (استخوانی) تقسیم کرد. او پس از تحقیق و بررسی به نتایج زیر دست یافت، کسانی که بدنی عضلانی دارند احتمال کژرفتاری آنان از همه بیشتر است، (60 درصد مزومورف و 30 درصد آندومورف) افراد چاق معمولاً مهربان و آسایش طلبند، ولی کسانی که استخوانی باشند بسیار حساس و تا اندازهای گوشه گیرند. در سال 1965 بر اساس نتایجی که در مقایسه بین پانصد پسر جوان بزهکار با 500 جوان معمولی انجام شد، معلوم گردید از نظر آماری درصد چشمگیری از جوانان بزهکار از تیپ عضلانی هستند.
تیپشناسی زیستی پنده
نوع دیگری از تیپشناسی زیستی- جنایی که در خور ذکر است، بر خلاف تیپشناسیهای قبلی مبتنی بر سرشت بدنی نیست؛ بلکه اساس آن را طرز عمل غدد بسته تشکیل میدهد. از آن جمله است تیپشناسی زیستی «پنده» (1950) ایتالیایی، با محتوایی بسیار پیچیده که منجر به تأیید روابط بین شکل جنایت و تیپ زیستی میشود. این تیپشناسی، آنگاه به شرح مزاج هیپرتیروئیدی یا تیروئیدی پرکار و هیپوتیروئیدی کم کار میپردازد
مزاج تیروئیدی پرکار خاص فردی است که دارای قد بلند است. به علاوه چهره و ابروها خیلی رشد کرده، فوق العاده هیجانی، دچار خشم فراوان، مضطرب، گرفته و عبوس، خسته، خیلی باهوش، فعال و پر جنب و جوش و دارای حرکاتی غیر ارادی، ناپایدار و خشن است. این نوع مزاج در بین دزدان و جنایتکاران عاطفی بیشتر یافت میشود. به عکس مزاج تیروئیدی کم کار دچار نقیصه هوشی، بی قید، فاقد تصمیم و خواب آلود است. دی تولیو مشاهده کرد که فرد هیپوپاراتیروئیدی نافرمان، یاقی و سرکش، فحاش و هتاک است.
ناهنجاریهای کروموزومی و کژرفتاری
هر یک از ما زندگی را با سلول کوچکی به نام تخم آغاز میکنیم. تخم، سلول اولیهای است که از تقسیم و تکثیر آن، آدمی به وجود میآید. تخم دارای هسته است، در درون هسته عوامل تعیین کننده وراثت قرار دارند که به آنها کروموزوم میگویند. انسان سالم دارای 23 جفت کروموزوم است .22 جفت کروموزوم که تعیین کننده منشهای ارثی به غیر از جنس (نرو ماده) است و «اتوزوم» نامیده میشود. یک جفت دیگر را کروموزوم جنسی میگویند. کروموزومهای جنسی در مردان به صورت XY و در زنان XX است.
کروموزومهای جنسی خاستگاه رفتار جنایی نیست ؛ اما در عوض کروموزومهای اضافی ممکن است تبهکاری را در پی داشته باشد. کروموزوم جنسی اضافه ممکن است از نوع XXY یا XYY باشد.
الگوی کروموزم اضافی X : این الگوی کروموزومی که اغلب با عقب ماندگی ذهنی همراه است، نشانگان کلاین فلتر نیز نامیده میشود و در مردان وجود دارد و به عنوان ناهنجاری کروموزومی مورد توجه است. فورسمن در یک مطالعه جامع نتیجه گرفت مردانی که دارای کروموزم اضافی X هستند، در محاکم قضایی بیشتر دیده میشوند؛ ولی این ارتباط آنقدر مستدل و قوی نیست که جنبه پیش بینی داشته باشد و بتوان به کمک آن الگوی رفتاری شخص را در آینده پیش بینی نمود در مجموع اینان در دو مورد توافق وجود دارد. یکی شروع زودرس کژرفتاری و تمایل به تکرار آن و دیگر اینکه خلافهای جنسر در بین این افراد کمی بیشتر است.
به طور کلی افرادی که دارای نشانگان کلاین فلتر هستند، رفتاری ناسازگار و میل به ارتکاب جرم دارند. میانگین هوشی آنان پایینتر از معدل حد متوسط هوشی افراد عادی است و در میان آنها اختلالات روانی و نارساییهای جسمانی دیده میشود. بررسیهای وسیع برخی از پژوهشگران نشان داده است که نفوذ و قدرت نشانگان کلاین فلتر در ایجاد حالت ضد اجتماعی و کژرفتاری تا حدود 36% بوده و جرم مبتلایان به این نشانگان بیشتر جرایم جنسی، آدمکشی و دزدی است.
الگوی کروموزوم اضافی Y : برخی از پژوهشگران بر این عقیدهاند افرادی که تبهکار به دنیا میآیند دارای الگوی کروموزوم XYY هستند. در سال 1967، ریچارد اسپک که متهم به کشتن هشت پرستار در شیکاگو شده بود، دارای این نوع کروموزوم بود. پس از کشف این قضیه، پژوهشهای گوناگونی در آمریکا و انگلستان صورت گرفت تا معلوم گردد آیا میان کروموزوم اضافی و کژرفتاری رابطهای وجود دارد یا نه.
ویژگیهای روانی و جسمانی دارندگان کروموزوم اضافی Y را میتوان چنین برشمرد: سطح هوش پایین، (در حدود 60 و حداکثر 80)، میل و آمادگی ارتکاب جرم، حرکات عصبی، ناپایداری و بی ثباتی در امور، عدم مقاومت در برابر سختیها و مشکلات، احساس کمبود عاطفی، زود خشمی و عصبانیت، بی گذشتی و قساوت، ناتوانی در پیش بینی امور و دور اندیشی، سرپیچی از هنجارهای اجتماعی، سوء قصد علیه اموال دیگران، میل شدید به تجاوزات جنسی، سوءقصد علیه اشخاص و ارتکاب قتلهای فجیع، غیر عادی بودن رفتارها، بی ارادگی و بالاخره ستیزه جویی. این افراد دارای قد بسیار بلندی در حدود 80/1 میباشند. موهای سرشان به طور زودرس ریزش دارد. چشمانشان بینایی معمولی را از دست میدهد و نزدیک بین میشوند؛ عوارض پوستی، ناراحتیهای مجرای ادرار و اختلالات روانی که آنان را آماده ارتکاب تبهکاری میکند، نیز در نزد آنان بسیار دیده میشود.
جذابیت و کژرفتاری
برخی از جرم شناسان، ویژگیهای جسمانی مانند شکل ظاهری و چهره فرد و ارتباط آن با ساختمان بدنی و کژرفتاریها و طرز برخورد دادگاهها نسبت به این مجرمان را مورد مطالعه قرار دادهاند. استافیری (1967) دریافت که نوع ساختمانی بدنی تأثیر مهمی در قضاوت دارد و معمولاً مزومورفها(افراد عضلانی و قوی) که جذاب و زیبا هستند، بیشتر مورد نصیحت قرار میگیرند و سختگیری برای آنها کمتر است. کاویور و هاوارد (1973) با تأکید بر ظاهر و سیمای افراد به این نتیجه رسیدند که هم مجرمان سیاهپوست و هم مجرمان سفید پوست آمریکایی نسبت به غیرمجرمان جذابیت و زیبایی کمتری دارند، حتی کارکنانی که در کانونهای اصلاح و تربیت مقیم هستند، نسبت به کل
جمعیت چهره زشتتری دارند. تامپسون (1990) تخمین زد که در هر سال به طور متوسط 250 هزار مجرم و متخلف زشت و نازیبا در زندانها وجود دارند، شاید غیرجذاب بودن (زشت بودن چهره) در ایجاد جرم و یا احتمالاً افزایش مجازات توسط دادگاهها نقش داشته باشند. تحقیقات نشان داده است که کودکان زیبا و جذاب همواره موارد توجه بزرگترها بوده و ارزشهای منفی کمتری نسبت به کودکان غیر جذاب یا زشت دارند. حتی وقتی که رفتارهای خلاف و ضد اجتماعی نیز انجام میدهند.
این نظریه که ظاهر غیر جذاب و زشت با کژرفتاری مرتبط است، جراحان ترمیمی را واداشت تا با مطالعه بر روی زندانیانی که از نظر ظاهری ناهنجاریهایی داشتند بررسیهای انجام دهند. در سال 1970، 4250 نفر از زندانیان را براساس ویژگیهای جسمانی و روانی جدا کرده و به چهار گروه تقسیم کردند. یک گروه فقط تحت جراحی پلاستیک قرار گرفت. گروه دوم تنها مشاوره و گروه سوم هم جراحی پلاستیک و هم مشاوره دریافت کرده بودند و گروه چهارم که به عنوان گروه کنترل در نظر گرفته شده بود، این اعمال درست قبل از آزاد شدن از زندان انجام گرفت. نتیجه نشان داد که این افراد یک تصور جدید از خود داشتند مجرمانی که تحت عمل جراحی قرار گرفته بودند، طی یکسال پیگیری کمتر از مجرمانی که جراحی نشده بودند مجدداً به جرم دست زدند. جالب توجه است که گروهی که تنها مشاوره دریافت کرده بودند به اعمال خلاف و جرم دست زدند. اگر چه نتایج این بررسی خیلی روشن و دقیق نیست اما تصور میشود که اصلاح ظاهر و اندام باعث اصلاح پذیرش دیگران قرار میگیرد. این احتمال نیز وجود دارد که افراد وقتی از نظر ظاهری عیب و نقصی نداشته باشند نیاز کمتری برای دفاع یا ثابت کردن ارزش خود دارند. در نتیجه این افراد کمتر به کژرفتاری یا رفتار پرخاشگرانه که درنتیجه ناچیز شمردن آنان و یا مبارزه برای خود است، دست میزنند.
ناهنجاریهای جزیی بدن
در سالهای اخیر، نظریه جالبی درباره ارتباط بین ناهنجاریهای جزیی بدن و شخصیت افارد مطرح گردید. برخی تحقیقات بر روی ناهنجاریهای جزیی بدن مثل: گوشهای غیر طبیعی، گوشهای دارای انحنا و افتاده، انگشتان خمیده، انحراف چشمها، پرمویی، پنجههای پای به هم چسبیده، زبان شیاردار و ارتباط آنها با ناهنجاریهای چون: اختلالات یادگیری، بیش فعالی، اسکیزوفرنی، پرخاشگری، تهاجمی بودن و بی عرضه و بی مهارت بودن، تأکید زیادی شده و به این نتیجه رسیدند که ممکن است ناهنجاریهای جزیی بدن که به طور خلاصه ( mpas ) خوانده میشوند با برخی ویژگیهای رفتاری خلقی (شخصیتی) کودکان در ارتباط باشند. این ارتباط در میان تعداد زیادی از پسران پیش دبستانی که دارای ناهنجاریهای جزیی بدن بودند مشاهده گردید.
نظر دیگر بر این است که عوامل تراتوژنیکی - عوامی که هنگام رشد جنین و در اوایل دوران بارداری ایجادی میشود- بر سیستم اعصاب مرکزی اثر میگذارند و در نتیجه باعث بوجود آمدن مشکلات رفتاری، و اختلالات رشدی میگردند. در مطالعهای که توسط برنان، مدنیک و کندل انجام شده آزمودنیهایی را که مشکلاتی هنگام تولد داشتند و دچار Mpas بودند، مورد بررسی قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که این افراد بیش از کسانی که چنین اختلالاتی را نداشتند، در بزرگسالی مرتکب جرم شدند. این یافتهها نشان میدهد که اختلال در شد طبیعی سیستم اعصاب میتواند خطر «ریسک کردن» افراد را برای انجام رفتار خشونتآمیز بالا ببرد. برای گسترش چنین نتیجهای تحقیقات بیشتری لازم است.
روزنامه همشهری
خودباوری زمینه خودیاروی است
طلیعه
هر گاه از افراد اندیشمند، مخترع و حتی یک کارگر موفق سوءال شود که چگونه به این مدارج رسیدید، پاسخ همواره یک چیز و آن باور خویشتن است. عوامل متعددی در ایجاد این حالت در نهاد آدمی موءثرند. انسانی که خودباور نشده است، همه چیز و همه کس را مقصر می داند و خویش را مبّرا و مظلوم. اکنون چهل نکته در خصوص خودباوری زمینه خودیاوری است، بیان می کنیم:
معرفت از ابواب بزرگ الاهی است که از خویشتن، پیرامون، فراسو و ابعاد نادیدنی در آن صحبت می شود و معرفت خویش را به اَنفَعُ المَعارف1 تعبیر کرده اند. ظریفی می گفت: از مواردی که بعضی افراد ژرف کاو و اندیشه ورز گاهی ناخودآگاه بیان می کنند، این است که شما سخن مرا درک نمی کنی. گاهی فرد زاویه ای از ژرف نگری دارد که دست یافتن به آن، بسیار مشکل است.
مساحت فکر یک فرد، گاهی به حدی در افق، عمق، عرض و طول رشد یافته که گاه سخنان او را کامل درک نمی کنند. معمولاً تکه کلام های افراد باورمند و روش مند اینهاست: مرا درک نمی کنی؛ مقصود من این نیست؛ بسیار سطحی است؛ مقوله چند لایه ای است و... .
چگونه به این ساحت ها قدم بگذاریم و ما نیز از این مساحت های کوچک، به ساحت های عمیق و دقیق برسیم. بودا می گوید:2 ای انسان! خود، پناه خویشتن باش؛ یعنی در این عالم شدن و رَسش را باید از خود آغاز کنی و هر چه شناخت تو به خویشتن خویش بیشتر شود، خود بهتر می توانی پناهگاه علمی، مَأمِن روحی، آسایش روانی، آرامش درونی و شادی جاودانه را برای خویش رقم بزنی.
وقتی از حکیم متألهی پرسیدند: چگونه به دو درجه سنگین دانش زاینده و درون زلال دست یافتی؟
فرمود: به دو چیز به این دو رسیدم؛
یکی غنیمت شماری لحظه ها و فرصت ها برای گرفتن، شدن و بالندگی و دیگری نگهبان دل خود بودن.
باور داشتم که این دو دریچه، مرا به سعادت دو جهان خواهند رساند.
باور خویشتن، آدمی را به خدای نزدیک تر می کند؛ زیرا از نعمت ها و مواهبی که خداوند در درون ما به ودیعه نهاده، بهتر استفاده می کنیم و این یعنی سپاس در برابر نعمت های معبود. دانشمندان عقیده دارند که آدمی به هر اندازه نیز مدارج علمی، تحقیقاتی، کشفیات و ابتکارات را در طول عمر خویش تجربه کند، باز هم در دم مرگ، تنها حدود 3تا6 درصد از توان مندی های خود را از قوه به فعل در آورده است و حدود 94تا97 درصد از ظرفیت هایی را دست نخورده به عالم دیگر می برد.
تحقیق در زندگی انسان های جاویدانی که خویش را باور کردند و یاور خویشتن گردیدند، مانند انیشتین، لئونارد داوینچی، ادیسون، موتزارت(موتسارت)، گوگن و... ثابت می کند که اینان نیز بین 4تا6 درصد از استعدادهای خویش را به کار بسته اند.
عدم باور به توان مندی، نوعی حصار چینی و غصه گزینی است و این حصار، بسیار خطرناک است؛ حصاری است که شما را از موفقیت جدا می کند؛ زیرا
موفقیت = باورندی + حرکت3
فراموش نکنیم که عمر کوتاه است، دنیا فرصت است و هر کس دنیای خود را دارد تا فرصت هایش را معنا دهد، زنده کند، بجوید و اجازه ندهد فرصت هایش را غفلت ها از بین ببرند. شاید جالب باشد که بدانید محوریت استعداد، هوش و توان ذهنی، همیشه اولویت غالب نیستند. بسیاری از افراد موفق، پشتکار مدارها بوده اند و نه با استعدادها؛ به شرطی که اسیر چرخه تمام نشدنی منفی بافی و تسلیم نشوند.
آیا قصه سفیدبرفی و هفت کوتوله را مطالعه کرده اید؟4 مطلب زیر را بخوانید هم نکته قصه و هم تحلیل در آن نهفته است.
اولاً این قصه را وقتی والت دیسنی به فیلم تبدیل کرد، از موفقیت عجیبی برخوردار شد؛ حتی در مین شکاکیون و مشکل پسندان.
با این که این فیلم برای بچه ها ساخته شده بود، اما بزرگسالان تمام سالن های سینما را اشغال می کردند؛ زیرا حکایت آن از افسانه های قدیم ایرانیان، هندوستان و مصر گرفته شده بود و بر روی این حقیقت پایه گذاری شده بود که افکار منفی را باید گسیخت؛ خواه از درون ما باشند یا از محیط پیرامون.
سفید برفی، شاهزاده خانم کوچولو، زن بابای بدجنسی داشت که به او حسادت می کرد. این شخصیت در داستان های دیگر هم ظاهر می شود و زن باباهایی وجود دارند که از مادر نیز بیشتر دوستدار فرزند خوانده می شوند؛ اما تقریباً همه ما نیز زن بابایی از نوع ظالم آن در درون خویشتن داریم. برای ما زن بابای ظالم، همان طرز فکر منفی است که ما در شعور باطن خود شکل داده ایم و همان گونه که زن بابای بدجنس از روی حسادت، فرزند خوانده خود را لباس ژنده می پوشاند و در محرومیت نگاه می دارد، تمام افکار منفی و ستم گرانه روی ما همان اثر را به جای می گذارد.
جالب است بدانیم که وقتی یک فکر منفی شکل می گیرد، به سرعت در چهره ما نقاشی می شود؛ یعنی همان گونه که در چشمان افراد می توان آیات صداقت کلام یا شیطنت را به وضوح مشاهده کرد، یک فکر منفی نیز به سرعت چهره، روان و روح ما را در بر می گیرد، فراگیر می شود و بر جسم ما اثر می گذارد.
یک فکر منفی، عاقبت تبدیل به یک ذهنیت می شود و سپس بدبینی را شدت می بخشد و حرکت، استواری و امید را مختل می کند و آدمی اسیر ذهنیت های متواتر و مخرب می شود و اگر به این وضع عادت کند، از حرکت باز می ماند و برکت را نخواهد چشید.
همان گونه که نامادری سفید برفی هر روز از آینه ای مخصوص درباره بهتر بودن خویش یا سفیدبرفی می پرسد و آینه پاسخ می دهد تا سفید برفی زنده است، از تو بهتر است و او تصمیم می گیرد سفید برفی را در اعماق تاریکی های جنگل رها کند و از بین ببرد تا پس از حذف او، خودش بهترین باشد، افکار منفی نیز گاهی ما را به اعماق جنگل های از خود بیگانگی و بدبختی می کشانند و دریچه های توهم را به روی ما می گشایند و احساس یأس،، نومیدی و ناتوانی را القا می کنند؛ ولی باید مقاوم بود و خویش را باور کرد تا خویشتن را یاوری نمود و آنگاه به داوری نشست که کدام بهتر است؛ نومیدی یا امید و خودباوری یا از خود بیگانگی.
بالاخره سفیدبرفی را حیوانات مهربان جنگل ـ خرگوش ها، گوزن ها، پرندگان و سنجاب ها ـ در بر می گیرند و او داستانش را باز می گوید و آنها او را یاری می کنند و به کلبه ای می برند. این مهرورزان جنگلی، نمادهای پیرامون یاری کننده و همچنین الهامات قلبی و محرک های درونی ما هستند که همیشه آماده اند به کمک ما بیایند تاما را از اعماق جنگل های یأس، وهم و ناباوری برهانند و به کلبه آرامش، امید و حرکت رهنمون کنند.
در کلبه ای که او را می برند، کلبه هفت آدم کوچولو وجود دارد و سفیدبرفی به همراه حیوانات، کلبه آشفته را مرتب و منظم می کنند تا این که هفت کوتوله می آیند و از او تشکر می کنند و به او قول کمک می دهند.
اولاً هفت، نماد عدد مقدسی است وشاید دور و بر ما از این هفت های مقدس زیاد باشد که به صورت یک نماد آمده است؛ مثل هفت آسمان، هفت شهر عشق، هفت الفبای محبت و... که در اشعار و نثرهای عرفا و حتی قرآن کریم آمده است.
ثانیاً هفت کوتوله، مظهر نیروهای پشتیبانی هستند که همیشه گرداگرد ما هستند و بسیاری از ما، این نیروها را یا نمی بینیم یا می بینیم و باور نمی کنیم یا می دانیم هستند و تشخیص نمی دهیم یا ساده می انگاریم.
آیا موفقیت مقطعی و نسبی، تمام موفقیت است؟ به یقین خیر؛ هنوز هم تاریکی و یأس دست بردار نیست؛ پس هر موفقیتی، تنها قسمتی از هدف وجود دارد و هدف، گاهی متضمن گام های زیاد و حتی شکست های متعدد و ظاهری است. انسانی موفق است که شکست یا شکست ها را قسمتی از زندگی خود بداند. انسان بدون شکست یا افسانه است یا ایستاده و بی حرکت و مثل دیکته نانوشته می ماند که غلط ندارد.
سفیدبرفی قصه هم همین گونه است و هنوز از دست نامادری بی مهر، مقهور و مطرود است و وقتی دوباره نامادری از آینه می پرسد چه کسی برتر است، باز آینه می گوید: او که زنده است؛ پس سفیدبرفی برتر است و سرانجام سایه شوم توطئه، دوباره در قالب یک سیب مسموم، روح و روان و جسم سفیدبرفی را نشانه می رود. آدرس از آینه گرفته می شود و جادوگر پیری مأمور می شود تا سیب را در کام دخترک بریزد.
نماد سیب در قصه آدم و حوا هم همین گونه است؛ چون علاوه بر گندم، از سیب و درخت آن نیز سخن به میان آمده است.
سیب هوس انگیز سبب ساز و موفقیت سوز می شودو این همان تسلیم در برابر وسوسه ها، رنگ ها، شهدها و شیرینی های زودگذر و ناپایدار است که آدمی را از شناخت به کوری رهنمون می کند و دخترک در برابر سیب تسلیم می شود؛ گرچه حیوانات مِهر و عطوفت و خیرخواهان، منع شیرینی زودگذر می کنند.
مولوی می گوید:
• در زمین دیگران خانه مکن کیست بیگانه، تن خاکی تو تا تو جان را چرب و شیرین می دهی گوهر جان را نیابد فربهی
• کار خود کن، کار بیگانه مکن کز برای اوست، غمناکی تو گوهر جان را نیابد فربهی گوهر جان را نیابد فربهی
او می خورد ومی افتد و به ظاهر ضربان قلب او به رنجش متوقف می شود و حیوانات به دنبال هفت کوتوله؛ یعنی باز هم امید هست؛ گرچه به ظاهر دیر شده است و همه باتأسف و غم، سرها را پایین می اندازند. امیدها، نویدها، بازدارنده ها، خیرخواهان و یاوران نیز گاهی تسلیم می شوند؛ اما تقدیر چیست؟
گاهی خداوند، فرصت های دیگری می دهد؛ اگر انسان فرصت ها را ضایع نکند. گاهی خداوند شناخت مجدد می دهد؛ اگر انسان به ورطه باخت مکرر نغلتد. گاهی خداوند شعور دیگر می دهد؛ اگر انسان به ورطه غرور نیفتد.
و شاهزاده ای می آید و دارویی می دهد و حیوانات و کوتوله ها، همه از عمر دوباره دخترک بی گناه خوشحال می شوند. شاهزاده این داستان، نما و برنامه الهی است؛ وقتی که تمام قدرت ها تعطیل می شود. آیا به یاد نمی آورید که چندین بار این برنامه به یاری شما آمده است؟ آیا ندیده اید که دست خداوند همیشه دست اندرکار است؟ آیا خدا را روشن تر از همیشه، در بعضی لحظات ندیده اید؟ شاید تعریف دکتر میرکمال5 از خدا زیباست که می گوید: در کودکی به ما می گفتند: خدا، یعنی خودآ؛ یعنی اوست که می آید، می خواند، می خواهد، می رساند و توفیق می دهد.
یکی از ویژگی های انسان های خودباور، صبر و شکیبایی است.
نیکوس کانتزاکیس، نویسنده شهیر یونانی می نویسد: در کودکی، پیله کرم ابریشمی را روی درختی یافتم؛ درست زمانی که پروانه خود را آماده می کند تا از پیله خارج بشود. کمی منتظر ماندم؛ اما سرانجام چون خروج پروانه طول کشید، تصمیم گرفتم به این فرایند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پیله را گرم کردم تا این که پروانه خروج خود را آغاز کند؛ اما بال هایش هنوز بسته بود و کمی بعد مُرد.
کانتزاکیس می گوید:
بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود؛ اما من انتظار کشیدن، نمی دانستم. آ ن جنازه کوچک، تا به امروز، یکی از سنگین ترین بارها برروی وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد بفهمم که فقط یک گناه کبیره حقیقی وجود دارد؛ فشار آوردن برقوانین بزرگ کیهان.6
او نتیجه می گیرد که بردباری لازم است؛ زیرا بردباری معقول، بسیار بهتر از عجله نامعقول است و آدمی را نه تنها به هدف مطلوب نمی رساند، بلکه وضع موعودی هم رقم نخواهد خود. از این رو انتظار زمان موعود را کشیدن و با خودباوری و اعتماد راهی را که خداوند برای زندگی ما برگزیده، دنبال کردن، نوعی تعادل رفتاری و روانی را گوشزد می کند. خداوند کریم تمام مسیرهای رشد و بالندگی را به روی ما گشوده است و تسلیم تقدیر محض بودن را منافی رسالت خلیفه الهی ما می داند و حتی دنیا را محنت کده مطلق نمی داند و می فرماید: «بهره ات را از دنیا فراموش مکن».
یکی از ویژگی های انسان های خودباور و با اراده، داشتن قدرت اشراق (شهود بالاست).
انیشتین می گوید: ما قرن هاست که عالم ناهشیار و اشراق (شهود) را سرکوب کرده ایم و فقط به هوشیاری و خرد محض بها داده ایم و از یادبرده ایم که هوشیاری، فقط بخش کوچکی از گستره امکانات و استعدادهای ما را نشان می دهد7 و اینها همه از خداوند است که به مصلحت می دهد.
خواجه عبداللّه می گوید:
الهی! اگر کسی ترا به طلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. اگر کسی ترا به جستن یافت، من به گریختن یافتم.8
چرا؟
چون هرگاه ار تو دور شدم، تو مرا جست وجو کردی و هر گاه به فراموشی و گمراهی افتادم، چراغ معرفت تو روبه رویم سوسو زد و وسوسه هایم را کم فروغ و شوق وصل تو را شعله ور ساخت.
انسان خودباور، کم تر می گوید و بیشتر می جوید.
جبران خلیل جبران می نویسد:
سکوت را از پرگویان آموخته ام.
بردباری را از نابردباران
و مهر بانی از نامهربانان؛
با این همه، عجیب آن که در حق این استادان، ناسپاس هستم.9
انسان خودباور، حتی رنج و زحمت را مرحله ای از شدن می داند؛ همان گونه که شکست را مرحله ای از رشد و پله ای برای شدن.
دکینسون می گوید:
سیمای رنج را دوست دارم؛
چرا که در آن نیرنگ نیست. رعشه درد را نمی توان وانموده یا به اختصار تظاهر نمود.10
انسان خودبارو، حتی پزشک معنوی خویش است. او خود را از تمام تعلقات واهی یا رنگارنگ شفا می دهد و بنابراین، او واقعاً سالم است.
جالب این که خودباوری با خوش باوری یا منفی نگری، کاملاً متفاوت است و شاید نوعی نگرش مثبت و متعال به شمار رود. نویسنده ای می گوید:
من به شما می گویم حتی نیروی منفی و شر در جهان وجود ندارد و اگر هست، از درون ما انسان ها بر می خیزد. تنها انسان هایی وجود دارند که آگاه هستند و انسان هایی که عمیقاً در خواب هستند، وجود ندارند. کسی که در خواب است، قدرتی ندارد. کل انرژی هستی در اختیار انسان های خودباور، آگاه و بیدار است.
یک انسان خودباور و آگاه، می تواند تمامی جهان را آگاه و بیدار کند؛ همان طور که یک شمع روشن می تواند میلیون ها شمع دیگر را روشن کند و با نورش، انوار بیافریند.
جورج فاکس روحانی و عضو انجمن دوستان معنوی، رابطه تاریکی و خودباختگی و روشنایی و خودباوری را به بیانی راز آلود و درهم تنیده تعبیر می کند و در یادداشت های روزانه خود می نویسد:
من وجود دریایی از ظلمت و مرگ را حس کرده بودم؛ اما مانند شاعر معاصر خویش (سهنری وِن) یک دریای بیکرانه نور و عشق را که بر دریای تاریکی شناور بود، دیده بودم.
جورج فاکس اعتقاد داشت که همگان می توانند عشق و محبت نامتناهی پروردگار را از طریقی دریابند11 و باید آن را در درون خود کشف کنند. انسان ها معدن های نامتناهی اند و خود بهترین کاشف خویش هستند.
بیایید گاهی لذت کشف خود را احساس کنیم؛ مثل زمانی که با یک وسیله برقی یا الکترونیکی جدید مواجه می شویم و بعد از مدتی آن را به کار می اندازیم یا حتی به زوایای مختلف کارکرد آن واقف می شویم و یا مثل زمانی که حتی بدون برگ راهنما، نسبت به رموز و خدمات تلفن همراه، اطلاع پیدا می کنیم.
مولانا اساس روشنایی و حیات را در درون ظلمت می جوید و آب حیات را جفت تاریکی می داند و می گوید:
• در شب بدرنگ، بس نیکی بود آبِ حیوان، جُفت تاریکی بود
• آبِ حیوان، جُفت تاریکی بود آبِ حیوان، جُفت تاریکی بود
تاریکی ها، ظلمات، ابهام ها، ایهام ها و... معماهای وجودند که باید با خودباوری و اعتماد به خویشتن، آنها را کشف نمود. خردی که خداوند به انسان داده، جهت کشف، لذت کشف و یافتن است تا اساس وجود که یک چیز بیش نیست ـ یعنی اقدس الوجود ـ کشف گردد.
در روایت آمده است: «کور باد چشمی که تو را نبیند».
خدا دیدن، از خود جستن شروع می شود؛ چون در ذره ذره وجود ما و عالم، خدا را می توان دید.
آدرس های خدا زیاد است؛
یکی از آدرس های خدا، زیبایی های موجود در طبیعت، آثار موجود و روی زیباست.
خداوند در هر چیز زیبا، از چهره معصوم یک کودک تا یک برگ درخت و شاخه ای از گُل، نشانه ای از خویش به جای گذاشته است.
یکی دیگر از آدرس های خداوند، دل های شکسته است.
خداوند می فرماید: من در دل های شکسته جای دارم.
دل شکسته، دلِ ورشکسته نیست؛ بلکه دل صادقی است که خود را باور دارد و در برابر معبود، بنا به صداقت معهود، لبیک حضور می گوید و بی تاب می شود و مروارید اشک را هم در پشت پلک ها بی قرار می کند و تابلویی به نمایش می گذارد که کمتر نقاشی به ساحت و مساحت تعریف آن از زاویه رنگ و قلم مو و مذوق، نزدیک می شود.
خداوند در جای دیگر می فرماید: «همانا من نزدیکم و ندای هر ندا کننده ای را اجابت می کنم؛ اگر مرا بخواند». انسان خودباور، خدا داور، خدا محور، خدا سرور است. بیایید در این زندگی چند روزه در دنیا، لذت خودباوری و خداداوری و خدامحوری را تجربه کنیم که همه چیز از اوست و بدوست.12
________________________________________
1. اشاره به روایت صریح که می فرماید: معرفة النفس انفع المعارف.
2. مجید اصلان پرویز، چهار هزار و پانصد سخن.
3. مجتبی کاشانی، مدیریت دل، انتشارات سازمان مدیریت صنعتی، تهران، 1381.
4. فلورانس اسکاول شاین، دری مخفی به روی موفقیت، ترجمه شهلا المعی، انتشارات المعی، تهران، 1378.
5. دکتر سیدمحمد میرکمالی، نقل قول بلا واسطه، دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی، 23/9/82.
6. عبدالعظیم کریمی، یادداشت های ممنوعه برداشت های وارونه، انتشارات جامعه نو، تهران، 1381، ص30.
7. همان، ص 34.
8. محمد جواد شریعت، سخنان پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری، انتشارات شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1376، ص 118.
9. جبران خلیل جبران، ماسه و کف، ترجمه محمد صادق اسفندیاری.
10. امیلی دکینسون، نامه ها و اشعار، ترجمه سعید سعید پور، انتشارات مروارید، 1379، ص 84.
11. دیوید منیگ وایت، جورج فاکس و اندیشه هایش، ترجمه شهاب الدین عباسی، روزنامه ایران، شماره 1962.
12. ما از خداییم و به سوی او می رویم؛ ولی رسالت ما کسالت در دنیا نیست؛ بلکه نقش هایی است که باید مثبت ارائه کنیم. مساحت فکر یک فرد، گاهی به حدی در افق، عمق، عرض و طول رشد یافته که گاه سخنان او را کامل درک نمی کنند. معمولاً تکه کلام های افراد باورمند و روش مند اینهاست: مرا درک نمی کنی؛ مقصود من این نیست؛ بسیار سطحی است؛ مقوله چند لایه ای است و... . عدم باور به توان مندی، نوعی حصار چینی و غصه گزینی است و این حصار، بسیار خطرناک است؛ حصاری است که شما را از موفقیت جدا می کند؛ زیرا موفقیت = باورندی + حرکت دکینسون می گوید:...
راهکارهاى ایجاد آرامش روان در زندگى فردى از منظر روایات
اشاره
در این مقال، به راهکارهاى ایجاد آرامش روانى از دیدگاه معارف اسلامى پرداخته شده و عوامل ایجادکننده سکون و آرامش قلبى و روحى بیان گردیدهاند.
در ایجاد آرامش و سکون و طمأنینه، عوامل بسیارى دخالت دارند که به موارد عمده آن اشاره مىشود.
1. صبر
«صبر» در لغت، بازداشتن نفس ـ به سبب رسیدن مکروهى به آن ـ از جزع و فزع است. صبر موجب غمزدایى و آرامش روان است؛ چنانکه امیرمؤمنان على علیهالسلام مىفرماید: «با ارادههاى صبورانه و حسن یقین، غمهاى وارد بر خود را دور ساز.»(1)
مؤمن با اعتقاد به ثواب و پاداش الهى براى صبر کردن، با صبورى غم و اندوه را از خود مىزداید و آرام مىگیرد؛ چرا که اعتقاد دارد «اِنَّما یُوفَّى الصّابرونَ اَجرَهُم بغیرِ حِسابٍ» (زمر: 10)؛ همانا صابران اجر و پاداش خود را بىحساب دریافت مىکنند.
در مرتبه بالاتر، مؤمن بر این باور است که رحمت الهى شامل او شده. از اینرو، دلیلى بر غمگین بودن نمىبیند؛ چه اینکه خداوند متعال مىفرماید: «و بَشِّر الصابرینَ الّذین اِذَا اَصابتهم مصیبةٌ قالوا اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجِعون اوُلئکَ عَلیهم صلواتٌ مِن ربِّهم و رحمةٌ و اولئکَ هم المهتدونَ» (بقره: 155ـ 156)؛ و بشارت بده به استقامتکنندگان که هرگاه مصیبتى به آنها رسد، مىگویند: ما از آنِ خدا هستیم و به سوى او بازمىگردیم. اینها همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدایت یافتگان.
بنا به گفته شهید ثانى، این مرتبه از صبر، مرتبه «رضا» است(2) و روشن است که مرتبه رضا با غم تناسبى ندارد؛ چون کسى که راضى و خشنود است، غمناک نیست، آرام است.
2. توبه
اهمیت توبه: احساس گناه مایه خستگى روح است. این احساس باعث سرخوردگى در زندگى مىشود. گناهکار احساس پوچى و از دست دادن انگیزه ادامه حیات مىکند، مضطرب و نگران است.
حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «چه بد قلادهاى است قلاده گناهان.»(3)
احساس گناه، فکر را دایم به خود مشغول مىدارد. گناهکار همیشه به این فکر است که چگونه خود را از این قلاده رهایى بخشد. این فکر مانند کابوسى وحشتناک، بر روح او سایه افکنده، او را مضطرب مىسازد و آرامش را از او سلب مىنماید. «توبه» یکى از بهترین راههاى رهایى از کابوس درون و آزادى از چنگال احساس گناه است؛ چرا که سبب آمرزش گناه و تقویت امید انسان به رضایت الهى و بازگشت به سوى خداوند متعال است و به همین سبب، موجب کاهش شدت اضطراب مىگردد.(4)
3. دعا
دعا همچون باران بهارى است که سرزمین دلها را سیراب مىکند و آرامش را بر شاخسار روح و جان آدمى ظاهر مىسازد. انسان در دعا، با خداى خود مناجات مىکند و از مشکلاتى که زندگانى او را نگران کرده، به او پناه مىبرد. بى تردید، با بازگوکردن مشکلات، حالت آرامش روانى به انسان دست مىدهد و از تشویش خاطر رهایى مىیابد.
یکى از روانشناسان مىگوید: «امروزه یکى از علوم، یعنى روانپزشکى، همان چیزهایى را تعلیم مىدهد که پیامبران تعلیم مىدادند، چرا؟ به علت اینکه پزشکان روانى دریافتهاند که دعا و نماز و داشتن یک ایمان محکم به دین، نگرانى و تشویش و هیجان و ترس را، که موجب نیمِ بیشترى از ناراحتىهاى ماست، برطرف مىسازد.»(5)
دعا به درگاه الهى منشأ آرامش روح و روان مىشود و درد و غم را از انسان زایل مىسازد و انسان احساس مىکند یک پناهگاه قوى و محکم دارد که حامى و پشتیبان اوست. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «پدرم، امام باقر علیهالسلام هر وقت امرى او را محزون مىکرد، زنان و کودکان را جمع مىنمودند، پس دعا مىکردند.»(6)
هیچ انسانى نیست که گرفتارى و مشکلات در زندگى نداشته باشد. بلاهاى روحى همه انسانها را تهدید مىکنند. ارتباط با خدا و دعا به درگاه الهى دردها را زایل مىکند و باعث آرامش زندگى مىشود.
امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «دعا کن که شفاى همه دردها در دعاست.»(7)
یکى از فیلسوفان روانشناسى، دعا را براى معالجه بیماران، راهى مفید دانسته، مىگوید: «دعا براى معالجات امراض روحى بسیار مؤثر بوده و در نتیجه، صحّت بدنى و جسمى را در پى خواهد داشت.»(8)
دعا و نیایش ابعادى عاشقانه دارد. دعا مىتواند بیانگر عشق حقشناسى و لذت روحى سیراب شده باشد. از دیدگاه روانشناسى، هرگونه دعا و نیایش همچون آیینى سحرآمیز، تسکین دهنده است.(9)
الکسیس کارل مىگوید: «دعا، محکمترین و بالاترین حلّال مشکلات است. تأثیر دعا واقعا شگفتانگیز است. قدرت دعا، نشانه آزاد شدن انرژى است؛ همانطور که به کمک تکنیکهاى عملى، انرژى اتمى را آزاد مىکنند، با استفاده از قدرت دعا و از طریق شگردهاى عملى، مىتوان انرژى معنوى را آزاد ساخت. آثار این قدرت انرژىزا بر بسیارى از مردم آشکار است.»(10)
آقاى دیل کارنگى، روانشناس معروف امریکایى مىنویسد: «هنگامى که کارهاى سنگین قواى ما را از بین مىبرد و اندوهها هر نوع ارادهاى را از ما سلب مىکند و بیشتر اوقات، که درهاى امید به روى ما بسته مىشود، به سوى خدا روى مىآوریم، ولى اصلاً چرا بگذاریم روح یأس و ناامیدى بر ما چیره شود؟ چرا همه روزه به وسیله خواندن نماز و دعا و بجا آوردن حمد الهى، قواى خود را تجدید نکنیم؟»(11)
ما براى ایجاد آرامش در زندگى باید دعا کنیم و به خداوند متعال پناه ببریم؛ چه اینکه دعا اگر مستجاب شود یا مستجاب نشود، در روح انسان ایجاد آرامش مىکند؛ زیرا دعا و خواندن خدا دو اثر در آرامش روح و روان انسان دارد: یکى اینکه خود دعا ذاتا موجب آرامش است و کوههاى غم و نگرانى را ذوب مىکند؛ چرا که دعا یکى از مصادیق یاد خداست و یاد خدا قطعا موجب آرامش است. دیگر اینکه انسان اگر با تمام شرایط دعا کند و در نهایت، خداوند کریم هم مصلحت بداند، دعاى او در رفع غم و اندوه مستجاب خواهد شد؛ چنانکه خداوند متعال درباره داستان حضرت ایّوب علیهالسلام مىفرماید: «و اَیّوبَ اِذ نادى ربَّهُ اَنّى مَسّنَى الضُرُّ و اَنتَ ارحَمُ الراحمینَ فَاستجبنا لَهُ فکَشفنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ و آتیناه اَهلَهُ و مِثلَهم معهم» (انبیاء: 82)؛ و ایّوب وقتى که پروردگار خود را خواند که مرا رنجى سخت رسیده است و تو بخشندهترین بخشندگانى، او را اجابت کردیم و آنچه را به او رسیده بود از رنج واندوه زایل ساختیم...
دعا و نیایش علاوه بر اینکه غم و اندوه را زایل مىکند، باعث اطمینان قلب و قدرت روحى مىشود؛ زیرا انسان در نهایت، بهویژه در وقت اضطراب، غالبا با حضور قلب و خلوص نیت رو به سوى خداى مىآورد و با او درد دل مىکند، عقدههاى خویش را بیرون مىریزد و اسرار خود را، که در نهانگاهش محافظت مىشد، به زبان مىآورد و تنها از او راه چاره و گریزگاه طلب مىنماید و با آه و ناله تقاضاى کمک مىکند و این خود طمأنینه و آرامش کاملى در پى خواهد داشت.
به دیگر سخن، وقتى نیایشگر از بن جان و ژرفاى دل، دست به دعا برمىدارد نوعى شادابى و بهجت و انبساط در درون خود احساس مىکند که حاضر نیست به هیچ بهایى آن را از دست بدهد. دعا در انسان حالت روشندلى و روشنبینى و آرامش ایجاد مىکند و در حکم چراغى مىگردد که در درونش روشن شده باشد، بر خلاف افرادى که با دعا و یاد خدا رابطه ندارند و همیشه خانه دلشان تاریک و ظلمانى است و از درک و بینش و روشنایى بىنصیبند و از دعا به عنوان نیروى بهجتزا و انبساط آفرین محرومند.
دکتر آلکسیس کارل درباره اثر تسکینى دعا مىگوید: «نیایش را نباید با مُرفین همردیف دانست؛ زیرا نیایش در همین حال که آرامش را پدید آورده است، بهطور کامل و صحیح، در فعالیتهاى مغزى انسان یک نوع شکفتگى و انبساط باطنى و گاه قهرمانى و دلاورى را تحریک مىکند. دعا در انسان نیروى مقاومت مىآفریند، تلخىها را شیرین مىگرداند و از اضطراب و تردید رهایى یافته و با آن خود را به پایگاه عظیم قدرت روحى و معنوى متصل مىکند و هیچ حادثه و رویدادى آرامش و اطمینان او را برهم نمىزند.
آدمى به واسطه دعا و نیایش به قدرت لایتناهى تکیه مىکند و در تمام امور از او مدد مىگیرد و مآلاً صدق و خلوص، آرامش و صفا تمام هستى او را احاطه مىکند.
اصولاً نیایش و دعا انسانها را آنچنان رشد مىدهد که جامهاى که وراثت و محیط به قامتشان دوخته است، برایشان کوتاه مىگردد، ملاقات پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبریز مىسازد، بهطورى که شعشعه پرتو این صلح از چهره آنها نمودار است و آن را هرجا که روند، با خود مىبرند.»(12)
نیایشگر، که با تضرّع و ناله مضطربانه و از روى عشق و محبت، معبود خویش را صدا مىزند و پیوسته عظمت و جلال او را در ذهن خود مجسّم مىسازد، هر نوع بلا و گرفتارى را از خود دفع مىکند.
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه مىفرمایند: «گرفتارىهاى پىدرپى را با دعا دور نمایید.»
و همچنین امام رضا علیهالسلام مىفرماید:
«بر شما باد دعا کردن؛ زیرا دعا و درخواست از خداى عزّوجل بلا و غم را برطرف مىسازد.»(13)
آثار و برکات دعا
دعا به درگاه ایزد متعال آثار و برکات ویژهاى دارد که به چند نمونه از آنها اشاره مىشود:
1. رهایى از غربت و بیگانگى: دعا انسان را از انزواى درون بیرون آورده، به جمع پیوند مىزند و آن در حقیقت، همدم شایستهاى است که تنهایى و غربت وحشتناک را به انس و الفت مبدّل مىسازد؛ زیرا شخصى که در حال نیایش است، نه تنها خود را تنها نمىبیند، بلکه با چشم دل مىیابد که در آن حالات عرفانى، مجموعه کائنات با او همنوا هستند؛ چه آنکه به فرمایش قرآن کریم، هرموجودى تسبیح و حمد او مىگوید، ولى شما تسبیح آنها را نمىفهمید.(14)
عالم هستى یکپارچه در حال تسبیح و تحمید خداست. هر موجودى به نوعى، به حمد و ثناى حق مشغول است. منتها افراد غافل و لااُبالى نمىتوانند آن را درک کنند. فقط اهل پرستش و دعا هستند که از روى عشق و محبت و با سوز و گداز، او را مىخوانند و این صدا را به گوش و جان مىشنوند. به قول مولوى:
گر تو را از غیب چشمى باز شد با تو ذرّات جهان همراز شد
نطق آب و نطق خاک و نطق گِل هست محسوس حواس اهل دِل
جمله ذرات عالم در نهانبا تو گریانند روزان و شبان
گر سمیعیم و بصیر و با هُشیمبا شما نامحرمان ما خامُشیم.
2. مایه آرامش دل: دعا و ذکر خدا باعث آرامش روح و روان مىگردد و دل انسان تنها با یاد خدا آرام مىگیرد.
مولاى متّقیان على علیهالسلام فرمودند: «خداوند سبحان ذکر و یاد خود را صیقلدهنده و روشنایى دلها قرار داده است.»(15)
3. وسیله تقرّب انسان به خدا: بالاترین آرزوى انسان رسیدن و وصال به خداست و انسان فطرتا دوست دارد از محبوبیت او برخوردار گردد. همواره در تکاپوى این معناست که فرصتى پیش آید تا با تمسّک به وسایل تقرّب به خدا، به مقصودش نایل گردد. دعا بهترین وسیلهاى است که در رسیدن به این مهم، کمک شایانى مىکند.
امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «بر شما باد به دعا؛ زیرا چیزى مانند آن باعث نزدیکى انسان به خدا نمىگردد.»(16)
این از آن روست که انسان به واسطه دعا و نیایش، رو به سوى خدا مىآورد و فاصلهها را کم مىکند و حجابها را کنار زده، خویشتن را از قید و بند بندگى شیطان و نفس امّاره مىرهاند و از هلاکت و سقوط حتمى نجات مىبخشد.
نیایش و دعاست که خدامحورى را در زندگى انسان به عنوان یک اصل خدشهناپذیر در آورده و همه خواستها و نیازها و خُلق و خوىها را بر گرد محور او قرار مىدهد و از آنچه باعث اعراض و رویگردانى و قطع عنایت حضرت بارى تعالى است، به شدت اجتناب مىدهد.
4. بهترین وسیله بازیابى خود: بدون تردید، هنگامى که انسان به مادیات و لذّت حاصل از آن مشغول باشد و همواره در جهت ثروتاندوزى و جاهطلبى و بىبندوبارى گام بردارد، به تدریج خدا را، که مبدأ آفرینش موجودات است، فراموش کرده و از تذکّر و یادآورى او غفلت مىورزد و بالمآل، خود واقعى خویش را فراموش مىکند.
با دعاست که انسان خود واقعى خویش را، که پرتوى از عالم ربوبى است، باز مىیابد و هر چه توجه او به خدا بیشتر مىشود، به همان نسبت با خود آشنا مىگردد و او را از غفلت و بى توجهى نجات داده، جانى تازه و آرامشى ویژه به او مىبخشد.
در دعا و نیایش است که انسان خود را آنگونه که هست، مىبیند، به نقص و عیب خویش آگاه مىگردد و مانع این مىشود که در او «خودپندارى» جایگزین «خود حقیقى» شود و هرگز این دو را با یکدیگر خلط نکرده، پیوسته از هم تمیز دهد.
ویلیام جیمز درباره دعا و نیایش
مىگوید: «انگیزه نیایش و دعا نتیجه ضرورى این امر است که در عین اینکه درونىترین قسمت از خودهاى اختیارى و عملى هر کس خودى از نوع اجتماعى است، با وجود این، مصاحب کامل خویش را تنها در جهان اندیشه مىتواند پیدا کند. اغلب مردم، خواه به صورت پیوسته، خواه تصادفى، در دل خود به آن رجوع مىکنند. حقیرترین فرد در روى زمین با این توجه عالى، خود را واقعى و با ارزش مىکند.»(17)
4. صله رَحِم
یکى از دستورهاى دین اسلام، که به فعالیتهاى عینى و خارجى انسان اختصاص دارد، ارتباط با خویشاوندان و اقوام است که از آن تحت عنوان «صِله رَحِم» یاد مىشود.
در اندیشه دینى ما، حفظ، توسعه و تعمیق روابط فامیلى و ارتباط صمیمانه و حمایتى خویشاوندان از چنان اهمیتى برخوردار است که پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله آن را جزو دین دانسته(18) و در جاى دیگر، هدف از رسالت خویش را پس از بندگى خداوند و شکستن بتها و طواغیت، صلهرحم معرفى مىکنند.(19)
از منظر تفکّر دینى، نقش صله رحم به گونهاى است که انجام آن سبب ساماندهى و ایجاد سلامت و عافیت و در طریق صحیح قرارگرفتن تمام امور است؛ آنجا که امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «نیکى کنید و صله رحم نمایید... که باعث عافیت در تمام امور مىشود.»(20)
همچنین در روایتى دیگر، ارتباط خویشاوندى را سبب آرامش و تسکین خاطر افراد معرفى کرده مىفرماید: «هرگاه کسى از رَحِم خود عصبانى شد و بر او غضب کرد، پس باید به سوى او روانه شود و با او تماس برقرار کند. به درستى که دو رحم در تماس با یکدیگر به آرامش و سکون مىرسند.»(21)
بنابراین، درباره اهمیت صله رحم و نقش و پیامدهاى آن در سلامت و آرامش روحى و بهداشت روانى انسان از منظر آموزههاى دینى، همین بس که امام صادق علیهالسلام ایجاد ارتباط فامیلى را تأمینکننده سلامت و عافیت تمام امور انسانى معرفى کردهاند. از اینرو، در اینجا مناسب است به مباحثى پرداخته شود که در رابطه با تبیین موضوع مزبور مفیدند.
الف. معناى «رحم» و «صله رحم»
راغب اصفهانى درباره واژه «رحم» چنین مىگوید: «"رَحِم" در اصل، همان "رَحِم" زن است و استعاره براى خویشان و نزدیکان به کار مىرود؛ به این جهت که آنها از یک رحم شکل گرفتهاند.»(22)
مرحوم علّامه طباطبائى مىفرماید: «رَحِم عبارت از آن جهت وحدتى است که به خاطر تولّد از یک پدر و مادر و یا یکى از آن دو در بین اشخاص برقرار مىشود و در حقیقت، باعث اتصال و وحدتى است که در ماده و وجودشان نهفته است.»(23)
در حدیثى از امام صادق علیهالسلام نیز وقتى از حضرتشان درباره تفسیر آیه شریفه «الّذینَ یَصِلونَ ما اَمراللّهُ بِه» سؤال شد، فرمودند: «منظور خویشاوندان توست.»(24)
از مجموع آنچه ذکر شد، معلوم مىشود که مراد از «رحم»، که صله آن مورد تأکید و توصیه دین است، اقوام و خویشاوندان مىباشند که در عرف مردم، به عنوان نزدیکان و خویشاوندان تلقّى مىشوند.
اما درباره «صله رحم» و معنا و مفهوم آن، ابن اثیر چنین مىگوید: «مراد از "صله رحم" احسان نمودن به نزدیکان از خویشان نسبى و سببى و مهربانى و عطوفت نشان دادن به آنها و رعایت کردن احوال آنان است.»(25)
مرحوم نراقى مىفرماید: «صله رحم عبارت است از: شریک ساختن رحم و خویشاوندان در مال و مقام و دیگر خیرات دنیا که آدمى به آنها دست مىیابد.»(26)
با این بیانها، روشن مىشود که «صله رحم» یعنى ارتباط و پیوند با اقوام و خویشان که مىتواند در قالبها و شکلهاى گوناگون نمود خارجى پیدا کند. گاهى اوقات در حدّ یک سلام کردن و احوالپرسى است، چنانکه امام سجاد علیهالسلام مىفرماید: «صلوا ارحامَکم و لو بِالتسلیم.»(27)
و گاهى به صورت ملاقاتهاى حضورى، کمکهاى مادى و معنوى در موقعیتهاى مقتضى و بالاخره، تماسهاى مستقیم و غیرمستقیم با اقوام به گونهاى که احساس شود پیوند خویشاوندى همواره بین آنها برقرار مىباشد.
ب. صله رحم؛ تأمینکننده نیاز روانى
هر موجود زندهاى، از جمله انسان براى رسیدن به حالت تعادل تلاش مىکند تا نیازهاى اساسى خود را در ابعاد گوناگون شناختى، عاطفى و جسمانى تأمین نماید؛ چرا که عدم تأمین این احتیاجات، چه در زمینه بدنى و جسمانى و چه در زمینه روحى و روانى، سبب ایجاد اختلال در ارگانیسم خواهد شد.
تمام افراد در همه دورههاى زندگى، براى تأمین نیازهاى روحى و روانى حداکثر کوشش و تلاش را مصروف مىدارند. به نظر روانشناسان، نیازهاى روانى به اندازه نیازهاى بدنى براى انسان حیاتىاند و بر این اساس، نیازهاى روانى را جزو نیازهاى اساسى قلمداد مىکنند و همانگونه که در الگوى سلسله نیازهاى آبراهام مازلو، روانشناس انسانگرا، آمده است، اینگونه نیازها در ردیف نیازهاى عالى مىباشند.
بعضى از نیازهاى روانى، که صله رحم
خداوند متعال در قرآن کریم، درمان تمام نگرانىها و اضطرابها را یاد و ذکر خدا معرفى مىکند و آرامشدهنده قلبها را «توجه به خدا» و یاد او معرفى مىنماید.
مىتواند نقش تعیینکنندهاى در تأمین و ارضاى آنها ایفا کند، عبارتند از:
1. نیاز به محبت؛
2. نیاز به وابستگى و تعلّق به گروه؛
3. نیاز به بیان و ابراز خود.(28)
پژوهشگران علوم تجربى با تحقیقات میدانى نیز دریافتهاند بیمارانى که مورد حمایت ملموس و عاطفى دوستان و خانواده گسترده خود قرار مىگیرند، بهتر سازگارى حاصل مىکنند و آرامش بیشترى دارند.(29)این جهت اجتماعى از طرف دوستان، فامیل، همسایگان، همکاران و آشنایان و به صورتهاى ملموس، حمایت اطلاعاتى و حمایت عاطفى اعمال مىگردد. حمایت اجتماعى فرد را از نگرش مثبتترى بر زندگى و نیز احساس عزّت نفس بالاترى برخوردار مىکند و با توزیع یا به حداقل رساندن آسیبهاى ابتدایى، رویدادهاى بالقوّه فشارزا را بىخطر مىکند.(30)
ج. صله رحم و کاهش تنیدگى
«تنیدگى» یا «استرس» (Stress) مفهومى است که از علم فیزیک به حوزههاى زیستشناسى، روانپزشکى و روانشناسى وارد شده است و در مورد اعضاى انسان به کار مىرود. عوامل تنیدگى زا در زندگى فردى و اجتماعى انسان فراوان هستند و روانشناسان براى کاهش و به حداقل رساندن این عوامل، راهکارهاى گوناگونى ارائه کنند که از جمله آنها، ارتباط با خانواده و فامیل و خویشاوندان است که در کاهش استرس و تنیدگى بسیار مفید است؛ زیرا کسى که از حمایت خانوادگى و اجتماعى برخوردار نباشد، خود را از نظر روانى بدون پشتوانه مىبیند، ولى اگر در مواجهه با حوادث و مشکلات، از تکیه گاه محکم خانوادگى برخوردار باشد، خود را قدرتمند مىبیند و دچار تنیدگى و اضطراب نمىشود و احساس تنهایى نمىکند و کمتر دچار آسیبهاى مختلف ناشى از تنیدگى مىگردد.
کسى که صله رحم مىکند و ارتباط عاطفى خاصى با نزدیکان دارد، احساس قدرت مىکند و فشارهاى اجتماعى زندگى نمىتوانند به او آسیب بزنند.
بنابراین، پیوندهاى خانوادگى و ارتباط با خویشان مىتواند با احساس تنهایى، که یکى از نشانههاى افراد ناایمن است، به مقابله برخیزد و به افراد خانواده گسترده خویش احساس ایمنى لازم را عطا نماید تا در موقع بروز مشکلات و ایجاد تنیدگى، بتوانند با آن به خوبى کنار آمده، به آرامش روحى و سلامت روانى دست یابند.(31)
5. نماز
خداوند متعال در قرآن کریم، درمان تمام نگرانىها و اضطرابها را یاد و ذکر خدا معرفى مىکند و آرامشدهنده قلبها را «توجه به خدا» و یاد او معرفى مىنماید، آنجا که مىفرماید: «اَلاَ بِذکرِ اللّهِ تَطمئِنُّ القُلوبِ» (رعد: 28)؛ بدانید و آگاه باشید که یاد خدا و ذکر او باعث آرامش دلهاست.
یکى از مصادیق کامل ذکر خدا «نماز» است و خداوند متعال فلسفه نماز را ظهور یاد خدا در دلها بیان کرده است: «اَقمِ الصَلوةَ لِذکرى» (طه: 114)؛ نماز را به خاطر ذکر من و یاد من بپا دار.
خداوند متعال، حکیم است و حکیم کارهاى خود را از روى حکمت و تدبیر انجام مىدهد و در تشریع نماز هم رازهایى است که به تمام آنها نمىتوان پى برد، ولى با توجه به روایات و قرآن کریم، مىتوان به بعضى از آنها رسید. مهمترین رازهاى عبادى همان طهارت ضمیر است که انسان جانش را از هر چه غیر خداست، پاک مىکند.(32)
انسان هر لحظه به خداى متعال و عنایت او احتیاج دارد و اگر عنایت الهى لحظهاى از انسان قطع شود، نابود و هلاک مىگردد. دل انسان تنها با یاد و ذکر خدا مأنوس و آرام است و قلب انسانى با ذکر و نام او نورانى و باصفا مىشود.
وقتى قرآن کریم سخن از نماز به میان مىآورد، مىفرماید: «نماز بخوانید تا یاد مرا زنده کنید» (طه: 114) و من در یاد شما، به وسیله نماز ظهور کنم و اگر یاد خدا به وسیله نماز ظهور کرد، قلب مطمئن و آرام مىشود.
کسى که دلش با یاد خدا مطمئن و محکم است، آرامش روحى و روانى دارد و هیچ هراسى از غیر خدا ندارد و امیدوار و آرام است؛ چون متّکى به قدرت و عظمت الهى است و انوار الهى در درونش رسوخ کرده و یاد خدا عامل طمأنینه او شده است. در سوره «معارج» آیه 20 درباره اسرار نماز مىفرماید: «طبع انسان در برابر شداید جزع مىکند و اگر خیرى به او رسید، سعى مىکند انحصارطلب باشد و به دیگران ندهد و اگر رنج و شرّى به او برسد، جزع و بىتابى مىکند، صبر را از دست مىدهد؛ و اگر خیرى به او برسد، از دیگران منع مىکند، مگر نمازگزاران؛ اینها طبیعت را کوبیدهاند و فطرت را احیا کردهاند و خاصیت نماز احیاى فطرت است.»(33) از اینرو، نماز و یاد خداست که احیاگر دل و درون است و باعث رفع نگرانىها و اضطرابها مىشود و باعث آرامش انسان مىگردد.
یکى از دانشمندان اسلامى مىگوید: از طریق ذکر خدا، همه مخاوف و ترسها و بیمها از میان برمىخیزند و همه ناراحتىها از آدمى سترده مىشوند. آنگاه که فرد به یاد خدا مىافتد، قلبش با طمأنینه، معمور و آباد گشته، مالامالِ از رضا مىشود؛ قلبى که قبلاً آکنده از ترس و یأس بوده است. لطف و توجه پروردگار، قلب ذاکر را زیر سایه خود قرار مىدهد و انسان به این یقین و قاطعیت مىرسد که رهیدن از ناراحتىهاى درونى، سهل و هموار است و مىتوان وسوسهها را درهم کوبید و تخیّلات باطل را از خود دور ساخت. چنین فردِ ذاکرى با خداست و از هیچ امرى بیمناک نبوده، از هیچ چیزى نمىترسد و به هیچ عارضه روانى دچار نمىگردد. این حالت به خاطر ثباتى که خداوند متعال در دل او ایجاد مىکند، به هم مىرسد.(34)
پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «مَثَل خانهاى که در آن از خدا یاد مىشود و خانهاى که در آن ذکرى از خدا به میان نمىآید، مانند مثل موجود زنده و مرده است.»(35)
یعنى دلى که مرکز یاد خداست، آباد و آرام است و دلى که از یاد خدا تهى است، ویران و تاریک است و اندوه و اضطراب آن را فرا گرفته. تنها یاد خدا و ذکر او دلهاى پریشان را دوا مىکند.
گاندى مىگوید: «دعا و نماز، زندگىام را نجات داده است. بدون آن باید از مدتها پیش دیوانه مىشدم. من در تجارب زندگى عمومى و خصوصى خود، تلخ کامىهاى بسیار سخت داشتهام که مرا دستخوش ناامیدى مىساخت. اگر توانستهام بر این ناامیدىها چیره شوم، به خاطر نمازها و نیایشهایم بوده است.
دعا و نماز را مانند حقیقت بخشى از زندگى خود نمىشمارم، فقط به خاطر نیاز و احتیاج شدید روحى آنها را به کار مىبستهام؛ زیرا اغلب خود را در وضع و حالى مىیافتم که احتمالاً بدون دعا و نماز نمىتوانستم شادمان باشم. هر چه زمان گذشت، اعتقاد من به خداوند افزایش یافت و نیاز من به دعا و نماز بیشتر مىشد و بدون آن زندگى برایم سرد و تهى بود.»(36)
آقاى الکسیس کارل مىگوید: «نیایش در روح و جسم تأثیر مىگذارد و احساس عرفانى و احساس اخلاقى را توأما تقویت مىکند. در چهره کسانى که به نیایش مىپردازند، حسّ وظیفهشناسى، قلّت حسد و شرارت و حُسن نیکى و خیرخواهى نسبت به دیگران خوانده مىشود. نیایش، خصایل خود را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فردى نشان مىدهد: صفاى دل، متانت رفتار، انبساط خاطر، شادى بىدغدغه، چهره پر از یقین، استعداد هدایت، آمادگى براى پذیرش حق و راضى بودن به رضاى پروردگار.»(37)
ایمان به خدا و راز و نیاز با او به انسان امید و توان مىدهد و انسان احساس مىکند به پناهگاه مطمئن و با قدرتى متّکى است و از اینرو، احساس نشاط و توانمندى مىکند و اگر این ارتباط با آن منبع عظمت و رحمت قطع باشد، احساس دلتنگى و نگرانى در او ایجاد مىشود و به بیمارىهاى روانى گرفتار مىآید. به این حقیقت روانشناسان و روان کاوان بزرگى همچون یونگ، اریک فروم، ویلیام جیمز و دیگران اشاره کردهاند و ایمان به خدا را اساس آرامش و سلامت روان مىدانند.(38)
حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه خطبه 225 مىفرماید: «پروردگارا! تو از هر مونسى براى دوستانت مونسترى و از همه آنها براى کسانى که به تو اعتماد کنند، براى کارگزارى، آمادهترى. پروردگارا! آنان را در باطن دلشان مشاهده مىکنى و در اعماق ضمیرشان بر حال آنان آگاهى و میزان معرفت و بصیرتشان را مىدانى، رازهاى آنان نزد تو آشکار است و دلهاى آنان در فراق تو بىتاب. اگر تنهایى سبب وحشت آنان گردد، یاد تو مونس آنهاست، و اگر سختىها بر آنان فرو ریزد، به تو پناه مىبرند.»
خلاصه آنکه یکى از عوامل آرامش روان و سلامتى روح نماز و یاد خداست و اگر نماز با توجه و معنویت ویژه انجام شود، آثار و برکات ویژهاى در آرامش روح و روان و در نتیجه، در زندگى فردى خواهد داشت.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «چه مانعى دارد که چون یکى از شما غم و اندوهى از غمهاى دنیا بر او در آید، وضو بگیرد و به مسجد رود و دو رکعت نماز بخواند و براى رفع اندوه خود، خدا را بخواند؟ مگر نشنیدهاید که خداوند مىفرماید: از صبر و نماز یارى بجویید.»(39)
6. اعتقاد به قضا و قدر
منظور از این مسئله، ترک اعتراض بر مقدّرات الهیه در باطن و ظاهر و در گفتار و عمل است. صاحب مرتبه رضا، پیوسته در لذت، بهجت و سرور و راحتى است؛ زیرا نزد او تفاوتى نیست میان فقر و غنا، بقا و فنا، عزت و ذلت، مرض و صحّت، و موت و حیات. هیچ کدام بر دل او گران نیست؛ زیرا همه را صادر از خداى متعال مىداند. به واسطه محبت حق ـ که بر دل او رسوخ نموده ـ بر همه افعال خدا عاشق است و آنچه از او مىرسد، بر طبعش موافق است.
بنابراین، معتقد به قضا و قدر الهى هرچه را که خدا بر او تقدیر کند، خیر مىداند و از اینرو، محزون و اندوهگین نمىشود؛ چنانکه امام جعفر صادق علیهالسلام مىفرماید: «در شگفتم از کار مرد مسلمان که خدا هیچ امرى از براى او مقدّر نمىکند، مگر اینکه خیر اوست، و اگر بدن او را با قیچى پاره پاره کنند خیر اوست، و اگر ملک مشرق و مغرب به او عطا کنند، باز خیر او است.»(40)
در اهمیت تسلیم بر قضا و قدر الهى همین بس که حضرت صادق علیهالسلام در جواب میزانشناسى مؤمن فرمودند: «به تسلیم و رضا در آنچه بر او وارد مىشود از شادى و اندوه.»(41) شخص راضى بر قدر الهى آنچنان مشغول محبت حضرت دوست است که از آنچه بر او وارد مىشود، المى احساس نمىکند و مىگوید:
در بلا هم مىچشم لذات اوماتِ اویم ماتِ اویم ماتِ او(42)
اعتماد بر قضا و قدر الهى برطرف کننده غمهاست؛ چنانکه امیرمؤمنان على علیهالسلام مىفرماید: «اعتماد کردن بر قَدَرِ الهى چه طردکننده خوبى براى غمهاست.»(43)
و از امام صادق علیهالسلام روایت است که «اگر هر چیز بر طبق قضا و قدر است، پس حزن و اندوه چرا؟»(44)
7. گفتن ذکرهاى مخصوص
هر ذکرى از آن نظر که یاد خداست، باعث آرامش است، اما ذکرهاى مخصوصى در روایات آمدهاند که داراى خواص ویژه براى از بین بردن حزن و غم هستند که بیان این ذکرها و شرایط آنها و محدوده آنها خود بحث مستقل و مفصّلى مىطلبد. در اینجا، فقط به عنوان نمونه روایتى از حضرت باقر علیهالسلام ذکر مىشود:
حضرت باقر علیهالسلام مىفرماید: «در ذکر "لا حولَ ولا قوَّةَ الاّ باللّه" شفاى نود و نه درد است که کمترین آن دردها غم و غصّه است.»(45)
8. استغفار زیاد
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «هرکس زیاد استغفار کند خداوند او را از هر غمى رها و از هر تنگى خارج مىسازد و او را روزى دهد از جایى که گمان نمىبرد.»(46)
روشن است که استغفار تنها ذکر زبانى نیست، بلکه نوعى توجه به خدا و یاد اوست که با این توجه و یاد، دل آرام مىگیرد.
9. ترک حسادت
مرحوم ملّا احمد نراقى مىگوید: «مخفى نماند که حسد، اشدّ امراض نفسانیه و دشوارترین همه و بدترین رذایل و خبیثترین آنهاست.
عقبه زین صعبتر در راه نیستاى خُنک آن کس حسد همراه نیست
صاحب حسد خود را به عذاب دنیا گرفتار و به عقاب عقبا مبتلا مىسازد؛ زیرا که حسود در دنیا لحظهاى از حزن و الم و غصّه و غم خالى نیست؛ چون که او هر نعمتى که از کسى دید متألّم مىشود و چون نعمت خدا نسبت به بندگان بىنهایت است و هرگز منقطع نمىشود، پس حسود بىچاره پیوسته محزون و غمناک است.(47)
خداوند متعال در وصف یهود مىفرماید: «اَم یَحسدونَ النّاسَ على ما آتیهم اللّه مِن فضلهِ» (نساء: 54)؛ یا اینکه به مردم در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشیده حسد مىورزند.
و در وصف منافقان مىفرماید: «اِن تَمسسکُم حسنةٌ تَسؤُهم.» (آلعمران: 120)؛ اگر فتح و پیروزى و یا پیشامد خوبى براى شما رخ دهد، آنها ناراحت مىشوند.
ـ «اِن تُصبکَ حسنةٌ تُسُؤْهم» (توبه: 50)؛ اگر به تو نیکى رسد، آنها را ناراحت مىکند.
از دو آیه اخیر، مىتوان فهمید که حسادت منافقان نسبت به مؤمنان موجب ناراحتى و سختى براى آنها بود که هر نعمت و خوبى که به مؤمنان مىرسید، باعث ناراحتىشان مىشد. حسد آثار نامطلوبى بر جسم و روان انسان دارد.
امیرالمؤمنین على علیهالسلام مىفرماید: «حسد رنجور مىسازد.»(48)
این رنجش مىتواند هم رنجش جسمى و هم رنجش روانى باشد. اما رنجش روانى او به سبب ناراحت بودن از رسیدن نعمت به دیگران است و همیشه شخص از این نظر خود را رنج مىدهد و راحتى خود را سلب مىکند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرماید: «آسایشى براى حسود نیست.»(49)
در روایت دیگر، حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «حسود غمگین است.»(50)
رنجش جسمانى حسود به سبب ارتباط روان با جسم است. امروزه این حقیقت مسلّم شده که بیمارىهاى جسمانى در بسیارى از موارد، عامل روانى دارند و در طب امروز، بحثهاى مشروحى تحت عنوان «بیمارىهاى روان تنى» دیده مىشود که به این قسم بیمارىها اختصاص دارد.(51)
از امیرالمؤمنین على علیهالسلام روایت است که «عجیب است که حسودها از سلامت بدنهاى خود غافلند.»(52)
در روایت دیگرى، حضرت امیرالمؤمنین على علیهالسلام فرمودند: «تندرستى از کمى حسد است.»(53)
حسد از دو نظر مىتواند موجب اضطراب و تشویش روان شود: یکى آنکه نفس حسد موجب رنجش است ـ که بیان شد؛ دیگر آنکه حسد مىتواند موجب گناهان و رفتارهایى شود که خود سبب تشویش و اضطراب مىگردند. بسیارى از گناهان از قبیل قتلها و جنایات، علتشان حسادت است.
10. زندگى پاکیزه ناشى از عمل صالح
خداوند متعال مىفرماید: «مَن عَملَ صالِحا مِن ذَکرٍ اَو اُنثى و هُوَ مؤمنٌ فَلنحیینَّه حیوةً طیِّبةً» (نحل: 97)؛ هر کس عمل شایستهاى انجام دهد، در حالىکه مؤمن است، خواه مرد باشد یا زن، به او حیات پاکیزه مىبخشیم.
روشن است که زندگى پاکیزه، که ثمره عمل شایسته مؤمن است، آن زندگى است که از آلودگى و بدى دور است و قطعا یکى از ویژگىهاى زندگى پاکیزه، آرامش است. حال اگر فرد، زندگى پاکیزه دارد، آرامش فردى حاصل است و اگر افراد جامعه زندگى پاک دارند، جامعه یک جامعهاى آرامى است.
11. همنشینى با مؤمن
همنشینى با مؤمنان و انسانهاى صالح موجب آرامش انسان مىشود؛ چرا که انسان در همنشینى با آنها به یاد خدا مىافتد و یاد خدا موجب آرامش دل است.
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «مؤمن به وسیله مؤمن آرامش مىیابد؛ همانگونه که تشنه با آب خنک و گوارا آرامش مىیابد.»(54)
از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله سؤال شد که با چه کسانى مجالست و مصاحبت کنیم؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «کسى که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و سخنانش بر علم و دانش شما بیفزاید و رفتارش آخرت را به یاد شما آورد.»
کسى که انسان را به یاد خدا اندازد، علاوه بر اینکه خود موجب تسکین نفس انسان است، با تذکر یاد الهى نیز موجب آرامش دل مىگردد.
عوامل بسیارى در روایات معصومان علیهمالسلام براى ایجاد آرامش و رفع اضطراب بیان شدهاند که بیان همه آنها در وسع این نوشتار نیست. از اینرو، به موارد عمده آنها اکتفا شد.
••• پىنوشتها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1983 م، ج 74، ص 211.
2ـ شهید ثانى، مسکّن الفؤاد، قم، آلالبیت، 1407 ق، ص 42.
3ـ تمیمى آمدى، غررالحکم، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ص 185.
4ـ محمد عثمان نجاتى، قرآن و روانشناسى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1373، ص 376.
5ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، اسلامیه، 1363، ج 1، ص 642 به نقل از: آیین زندگى، ص 152.
6ـ شیخ عباس قمى، سفینةالبحار، ج 1، ص 447.
7ـ محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمة، قم، دارالحدیث، ج 3، ص 284.
8ـ ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدى قائنى، چ دوم، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1367، ص 154.
9ـ هنرى لو پیرلو، استرس دائمى، ترجمه عباس قریب، مشهد، درخشش، ص 223.
10و11ـ حسن راشدى، نمازشناسى، تهران، ستاد اقامه نماز، 1377، ج 2، ص 67 / ص 43.
12ـ آلکسیس کارل، نیایش، ترجمه على شریعتى، تهران، الهام، 1377، ص 63.
13ـ محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، قم، انتشارات اسلامى، ج 2، ص 40.
14ـ اسراء: 44.
15ـ سید رضى، نهجالبلاغه، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372، خ 213.
16ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، تهران، اسوه، ج 2، ص 212.
17ـ مرتضى مطهرى، سیرى در نهجالبلاغه، قم، دارالتبلیغ اسلامى، 1354، ص 33.
18ـ رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: «به حاضر و غایب امّتم و آنانى که از اصلاب مردان و ارحام زنان تا قیامت به دنیا مىآیند، سفارش مىکنم که صله رحم کنند، اگرچه به فاصله یک سال راه باشد؛ زیرا صله رحم جزو دین است.» (محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 72، باب 3، روایت 73.)
19ـ کسى از پیامبر پرسید: هدف از رسالت تو چیست؟ فرمود: «هدف از رسالت من بندگى خدا، شکستن بتها و پیوند میان ارحام است.» (همان، ج 38، باب 65، روایت 49.)
20ـ همان، ج 74، باب 17، حدیث 10.
21ـ همان، ج 73، باب 13، حدیث 9.
22ـ راغب اصفهانى، مفردات، ص 91.
23ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 2، ذیل آیه 1 سوره نساء.
24ـ عبدعلى جمعه حویزى، تفسیر نورالثقلین، قم، مجاهدى، 1358 ق، ج 2، ص 394.
25ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 71، ص 109 به نقل از: نهایه ابن اثیر.
26ـ محمدمهدى نراقى، جامع السعادت، قم، اسماعیلیان، 1383 ق، ج 2، ص 256.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 256.
28ـ مجله معرفت، ش 46، ص 32.
29ـ سعید شاملو، بهداشت روانى، ص 590.
30ـ دیماتئو ام. رابین، روانشناسى سلامت، ترجمه سید مهدى موسوى اصل و همکاران، تهران، سمت، 1378، ص 590.
31ـ مجله معرفت، ش 46، ص 37.
32و33ـ عبدالله جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 31 / ص 41.
34ـ محمد غزالى، مکاشفة القلوب، ص 145-147.
35ـ بحارالانوار، ج 75، ص 207.
36ـ مهاتما گاندى، همه مردم برادرند، ترجمه محمود تفضّلى، تهران، امیرکبیر، 136، ص 106.
37ـ آلکسیس کارل، پیشین، ج 8، ص 31.
38ـ مهدى پروا، روانشناسى یکتاپرستى، تهران، نشر انتشار، 1380، ص 78.
39ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 1، ص 100.
40و41ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 62 / ج 2، ص 63.
42ـ محمدمهدى نراقى، پیشین، ص 771.
43ـ محمد محمدى رىشهرى، پیشین، ص 394، ماده «حزن».
44و45ـ بحارالانوار، ج 75، ص 190 / ج 71، ص 88.
46ـ محمد محمدى رىشهرى، پیشین، ج 7، ص 252.
47ـ محمدمهدى نراقى، پیشین، ص 456.
48ـ مستدرک الوسائل، ج 12، باب 55، روایت 13401، ص 20.
49و50ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 70، ص 256 و ج 75، ص 10 / تمیمى آمدى، پیشین، ص 300 / ص 299.
51ـ ناصر مکارم شیرازى، پیشین، ج 3، ص 424.
52و53ـ نهجالبلاغه، حکمت 215، ص 446 / ص 452.
54ـ بحارالانوار، ج 67، باب 8، روایت 10، ص 165.
••• منابع
ـ مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف، قم، بىتا، 1376؛
ـ پریرخ دادستان، روانشناسى مرضى تحوّلى از کودکى تا بزرگسالى، تهران، سمت، 1376، ج 1؛
ـ بهروز میلانىفر، بهداشت روانى، تهران، نشر قومس، 1374.
رابطه اخلاق و تربیت چگونه است؟
پیش از ورود به بحث، لازم است مفهوم «اخلاق» و «تربیت» و نیز موضوع، روش و هدف «علوم تربیتى» و «علم اخلاق» را بررسى کنیم. از آنجا که این مفاهیم بر حسب بینشهاى مختلفى تعریف شده است و عدم تفکیک حدود و ثغور آنها، سؤالها و مشکلات متعددى را در فضاى علمى تعلیم و تربیت و اخلاق ایجاد کرده است، از سوى دیگر، برخى از مؤلفان در مقام تبیین رابطه اخلاق و تربیت، در پى خلط مفاهیم، به استنتاجهاى نادرستى رسیدهاند، پس ایضاح و تبیین مفاهیم مىتواند برخى از این استنتاجهاى نادرست را نشان دهد و راه را بر خطاهاى احتمالى آتى ببندد. غالبا در این مقولهها دو خطا رخ مىدهد; یکى از ناحیه عدم تفکیک و توضیح کامل واژه و مفاهیم، و دیگرى در تعیین جایگاه شایستهاى که از آن انتظار پاسخ داریم. در این مختصر مىکوشیم در هر دو قسمت توضیحاتى دهیم:
مفهوم تربیت
تربیت از ریشه ربو گرفته شده است، و از باب تفعیل است. در این ریشه، معناى زیادت و فزونى لحاظ شده است; بنابراین، واژه تربیتبا توجه به ریشه آن، به معناى فراهم کردن زمینه فزونى پرورش است. معادل آن ( Education ) داراى دو ریشه استبه این شرح: [ Educare ] که به معناى «تغذیه» یا خوراک دادن است و [ Educere ] که به معناى «بیرون کشیدن»، «رهنمون به» و «پروراندن» است. بدین ترتیب، ریشه دو واژه [ Education ] و «تربیت» معنایى کمابیش یکسان دارند.
از تاریخچه معانى این دو واژه و تطور مفهومى آنها که بگذریم، اکنون Educat ion داراى چهار معناى عمده است. برخى از این معانى، در زبان فارسى کاربرد نداشته است، اما به تبع ترجمه کتابها، در زبان فارسى کاربردى پیدا کرده است و بار معناى تازهاى بر آن افزوده شده است.
این چهار معناى عمده عبارتند از:
1 - تربیتبه معنى مؤسسه و نهاد آموزشى;
2 - تربیتبه معناى محتوا و برنامه آموزشى;
3 - تربیتبه معناى عمل و جریانى که در حیات انسانى به چشم مىخورد;
4- تربیتبه معناى محصول و نتیجه تربیت.
تربیتبه معناى سوم، فرایندى پیچیده دارد و داراى جنبههاى گوناگونى است. در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبههاى گوناگونى است. در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبه اشاره دارد. بدین سبب، این معناى تربیتبیشتر محل نقد و نظر بوده است. فلاسفه و متفکران زیادى در تاریخ اندیشه در این باره به طور صریح یا ضمنى اظهار نظر کردهاند; بویژه با ورود علوم تربیتى به دانشگاهها، اظهار نظرها درباره مفهوم تربیت رو به فزونى گذاشت. کتابهاى زیادى براى تدریس در دانشگاهها تدوین و تالیف گردید که عمدتا با بحث درباره «مفهوم تربیت» آغاز مىشود. شیوه معمول مؤلفان چنین است که تعریف صاحبنظران را درباره تربیتبیان کنند. آنگاه با نقد و بررسى آن، تعریفى که با بینشهاى از پیش ساخته و پرداخته مؤلف، هماهنگى دارد، مطرح و ابرام مىگردد. شیوه دیگرى که مؤلفان و عالمان، براى تفسیر تربیت در پیش گرفتهاند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مىگیرند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مىگیرند و با نظر به عناصر موجود در آنها و انواع مناسبات و تعاملهاى بین عناصر، تلاش مىکنند آنها را تبیین کنند.
این رویکرد تا کنون موفق شده است که بعضى از مناسبات و روابط بین عناصر را - که گریزى از پذیرش آنها نیست - نشان دهد، و مهمترین مشخصه آن این است که محتواى هیچ مکتب خاصى را همراه ندارد.
بنابراین، مىتوان تفاسیر مختلف درباره تربیتبه دو دسته کلى تقسیم کنیم: دسته اول رویکردى است که جهان هستى را در قالب نظم مشخص ریخته و تربیت را هماهنگ با این نظام و قالب تفسیر مىکند. این رویکرد خود نیز به دو دیدگاه فرعى تقسیم مىشود: رویکردى که تربیت را با اسلوب فلسفى مطالعه مىکند و به طور طبیعى جنبههاى خاصى از تربیت را (مانند هدف غایى) توضیح مىدهد. دوم رویکردى که تربیت را به روش تجربى مطالعه مىکند. این رویکرد، رشد ذهنى، جسمى، عاطفى و اجتماعى دانشآموز و نیز نهاد مدرسه، رابطه جامعه و مدرسه و مسائل از این دست را به گونهاى عینىتر و ملموستر وجهه همتخود قرار مىدهد و با توجه به آنها، تربیت را توصیف و تبیین مىکند.
دسته دوم، رویکردى است که سعى مىکند تربیت صرف را مطالعه مىکند. یعنى مطالعه واقعیتهاى متناظر با این مفهوم آنچنانکه هست، نه آنچنانکه داوریهاى ما ایجاب مىکند شاید بهترین تعریف از این نوع را «گاستون میالاره» به دست داده باشد. وى با تجزیه و تحلیل سه عنصر مربى، متربى و محیط تربیتى، و نیز مناسبات و تعاملهاى این سه عنصر با هم، تربیت را چنین تعریف مىکند: «امر تربیتى عملى است که روى یک فرد یا گروهى از افراد اعمال مىشود، یا عملى است که گروهى از افراد، آن را مىپذیرند...» او پس از این توصیف ساده، خصایص یک تربیتخوب را چنین بیان مىکند:
«1 - مجموعه منسجمى فرایندهایى از سوى معلم که از یک سو با اهداف تعیین شده و از سوى دیگر با قوانین زیستشناختى و روان شناختى روان - جامعه شناختى که بر عمل شاگر حکمفرماستبرابرى کند و هماهنگ باشد;
3 - منظومهاى از «برگردان عمل» یا «عمل مؤثر در گذشته» (یعنى ارزیابى به وسیعترین معنا) که به وسیله آن بتوان مسیرها را پیوسته اصلاح کرد و معلم و شاگرد و فرایندهاى تربیتى را به نحوى بیش از پیش صریح، با یکدیگر منطبق ساخت و اهداف انتخاب شده و مجموع منظومه را مورد سؤال قرار داد.
پداگوژى (علم تعلیم و تربیت; ( Pedagogy در قرن نوزدهم، با پیشرفت علوم انسانى در زمینههاى روانشناسى و جامعهشناسى، بعضى از عالمان تعلیم و تربیت درصدد برآمدند تا واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه علمى مطالعه کنند و براى بررسى مسائل تربیتى، طرحى نو ارائه کنند. از این رو، بین «تربیت» که به عمل اطلاق مىشود و «دانش تربیت» که به مطالعه آن مىپردازد فوق گذاشتند و سعى کردند شرایطى را که دانش تربیت را از عمل تربیت متمایز مىسازد، برشمارند و واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه تجربى مطالعه کنند. تاریخچه این کاوشها و کوششها خود بحث مفصلى مىطلبد. آنچه در اینجا مىتوان گفت این است که دانش تربیتى تجربى، به عنوان رشته علمى منفردى با معضلات متعددى ثبوتا و اثباتا مواجه است. فعلا مراد ما از علوم تربیتى، علمى تجربى همسنگ و همطراز با دیگر رشتههاى علمى مانند روانشناسى و جامعهشناسى، نیست; بلکه غرض ما از علوم تربیتى، مجموعه بحثهاى رایجى است که متشکل از مباحث روانشناسى تربیتى، جامعهشناسى آموزش و پرورش، و حتى تاریخ آموزش و پرورش، تاریخ آراى تربیتى، فلسفه آموزش و پرورش و تفکر درباره آینده آموزش و پرورش است. به این معنا، علوم تربیتى از جنبههاى مختلف قابل تقسیم است:
1 - علومى که رو به گذشته دارند. این علوم، روشهاى تربیتى، آراى تربیتى و نهاد تعلیم و تربیت را در آینه گذشته تحقیق و بررسى مىکند (علوم تاریخى).
2 - علومى که به بررسى پدیدهاى تربیتى «آنچنان که هست» مىپردازد. (علوم توصیفى)
3 - علومى که روشها و تکنیکهاى براى انتقال معلومات و تغییر نگرشها نشان مىدهد. (علوم تجویزى)
4 - علومى که به تفکر درباره آینده تربیت مىپردازد. در این دسته، مسائلى از این دست مورد بررسى قرار مىگیرند: تعیین غایات تربیتى داراى انسجام درونى و بیرونى، تجزیه و تحلیل مفاهیم، تعیین پیشفرضهاى عمل مربى، تحقیق درباره امکان تربیت، بیان اصول و مبانى تربیت، پیشبینى شرایط آینده با توجه به معارف کنونى و با توجه به تغییرات.
با توجه به آنچه بیان شد، موضوع علوم تربیتى، واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى یعنى معلم، شاگرد، محیط و تعاملهاى بین آنهاست و روش تحقیق در علوم تربیتى نیز، چند نوع پژوهش با شیوههاى خاص هر یک مىباشد.
صاحبنظران و عالمان تربیت عموما اهداف زیر را براى علوم تربیتى بسر مىشمارند:
1 - تجزیه و تحلیل دقیق عامل «مربى»، «متربى»، «محیط» و کشف مناسبات و تعاملهاى آنها یا یکدیگر.
2 - کشف اصول و تعیین پیشفرضها و مبانى تعلیم و تربیت و نیز تعیین غایات تربیتى.
3 - ارائه الگوها و روشها براى هدایت و راهنمایى عمل به جریان امر تربیت.
حال با دقت در این اهداف مىتوان گفت که، بالا بردن کیفى و کمى عمل مجریان و دست اندر کاران امر تربیت، هدف غایى علوم تربیتى است.
در باب اخلاق نیز ارائه تعاریف مشخصى از آنچه امروزه به نام اخلاق مطرح است ما را از دام بسیارى مغالطهها مىرهاند.
اخلاق
«اخلاق» جمع «خلق» و «خلق» است و در لغتبه معناى سجیه، سرشت و صفات باطنى آمده است. علماى اخلاق نیز تعریفى قریب به همین معناى لغوى از اخلاق کردهاند. در نظر آنان، «خلق» سجیه و سرشتى است که در نفس ملکه شده است و افعال بدون نیاز به فکر و تامل از او صادر مىشود.
امروزه راى غالب در تشخیص گزارههاى اخلاقى، چنین بیان شده است: گزاره اخلاقى، گزارهاى است که مسندالیه آن، فعل ارادى اختیارى انسان، و مسند آن یکى از هفت مفهوم «خوب، بد، باید، نباید، ثواب، خطا و وظیفه» باشد. دانشهایى که گزارههاى اخلاقى را مطالعه مىکنند. چهار دستهاند، که به سه دسته اول، علم اخلاق اطلاق مىشود:
1 - علم اخلاق توصیفى ;( Descripitive movality ) علمى که گزارههاى اخلاقى را درباره یک قوم و ملت، درباره یک مکتب اخلاقى و نظام خاص، درباره یک گروه و صنف و یا درباره یک فرد خاص توصیف مىکند و روشى آن تجربى - نقلى است. که بر اساس سنخ مدعاى تجربى بودن یا نقلى بودن، فرق دارد; مثلا بیان مىکند که ربا در اسلام حرام است، یا خودسوزى زن براى شوهر در نزد برخى از اقوام هند ممدوح است.
2 - علم اخلاق هنجارى ;( Normative morality ) علیم که گزارههاى اخلاقى را بدون انتساب به قومى یا فردى و یا مکتبى بیان مىکند; مثل «دروغ بد است» یا «احسان به زیر دستخوب است».
3- علم پداگوژى ( Pedayog ) یا علم تعلیم و تربیت; این دانش به ارائه روشها مىپردازد. فرض کنیم که در اخلاق هنجارى گفتیم که «دروغ بد است»; در این دانش بحث مىکنیم که چگونه فرد مبتلا به دروغگویى را معالجه کنیم (کاربرد واژه پداگوژى که به معناى علم تربیت اخلاقى و به معناى اعم از تربیت اخلاقى - که حتى تربیتبدنى را هم شامل مىشود - مربوط استبه تاریخچه این واژه که در گذشته به معناى اول به کار رفته، ولى امروزه کاربرد اعم آن رایج و شایع است).
4 - فلسفه اخلاق ;( Analytic morality ) این دانش پیشفرضها و مبادى تصورى و تصدیقى اخلاق هنجارى را مورد نقادى و بررسى قرار مىدهد و در واقع، پشتوانهاى نظرى براى گزارههاى اخلاقى فراهم مىکند; براى مثال، بحث از ماهیت «خوب و بد»، «باید و نباید»، و مفاهیم دیگر که در علم اخلاق واضح و روشن تلقى مىشوند، بر عهده این رشته از اخلاق پرسشهاى عمدهاى در علم اخلاق مطرح است و هدف علم اخلاق، پاسخ به چنین پرسشهایى است; مثلا آیا زیستن اخلاقى ممکن است؟ غایت زندگى اخلاقى چیست؟ کدام فعل، خوب و کدامیک بد است؟ آیا تغییرات اجتماعى،حکم اخلاقى را تغییر مىدهد؟ اگر برنامهاى براى سیر و سلوک لازم است، این برنامه کدام است؟
این گونه طرح بحث، بیشتر از سوى دانشمندان غربى صورت گرفته است و تفاوتهایى با مباحث اخلاقى عالمان مسلمان دارد. یکى از تفاوتهاى بارز، در ناحیه موضوع علم اخلاق است. موضوع اخلاق به نظر برخى از عالمان مسلمان، صفات نفسانى و به نظر برخى، صفات و افعال نفسانى است و نظرى مبنى بر اینکه افعال به تنهایى موضوع علم اخلاق است، نداریم. اما نظر رایج در فرهنگ غرب این است که موضوع علم اخلاق، افعال است نه صفات.
تفاوت دیگر، در نحوه تنظیم مباحث است، عالمان مسلمان عموما با اجمال گویى برخى مبادى تصورى و تصدیقى علم اخلاق را در آغاز کتابها، و بحث و روشها را در ضمن بیان مسائل مطرح کردهاند، و مسائل بسیارى را نیز با اعتقاد به بداهت آنها یا به سبب عدم مطرح بودن در آن زمان، در کتابها نیاوردهاند.
نتیجه
1 - بین تریبت در مقام عمل، و دانش تربیت، فرق است. تربیت در مقام عمل امرى است که روى فرد یا گروهى از افراد اعمال مىشود یا فرد یا گروهى از افراد، آن را مىپذیرند; اما دانش تعلیم و تربیتیک رشته علمى است که واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را تحقیق و بررسى مىکند و امروزه مشروعیتخود را در عرصه علوم به اثبات رسانده است.
وجود علایق خاص، ترتیب سؤالها و نحوه پاسخ دهى به پرسشها، چارچوب مفهومى خاصى را فراهم مىکند که آن را از دیگر علوم متمایز مىسازد.
تمایز بین تربیت در مقام عمل و دانش تربیت، ما را در تعیین جایگاه شایستهاى که از انتظار پاسخ داریم، کمک مىرساند. مثلا این پرسش که «تعلیم و تربیت هنر استیا فن و مهارت؟» مربوط به قلمرو تربیت در مقام عمل است نه دانش تربیت; یا این پرسش که «موضوع تربیت چیست؟» مربوط به هر دو قلمرو است و با مراجعه به هر قلمرو، پاسخى متفاوت دریافت مىکنیم. دانش تعلیم و تربیت داراى موضوع - به همان معناى مصطلح - است ولى موضوع تربیت در مقام عمل، به معناى امرى است که تربیتبر آن واقع مىشود.
2 - دانشهایى که گزارههاى اخلاقى را تحقیق و بررسى مىکنند با دانش تربیت از ناحیه موضوع مسائل، اهداف و روشها تفاوت آشکار دارند. اما على رغم تمایز آشکار بین مباحث اخلاق و مباحث تعلیم و تربیت، کتابهایى با عنوان تعلیم و تربیت اسلامى براى تدریس در دانشگاهها تالیف مىشود که اکثر مباحث، صورت اخلاقى دارد. اگر این کتابها براى عموم مردم نوشته مىشد شاید چندان مشکلى ایجاد نمىکرد. اما تدوین و تالیف این کتابها براى مجامع علمى این سؤال را در ذهن خوانندگانى که قدرى با تعلیم و تربیت آشنایى دارند، ایجاد مىکند که آیا تعلیم و تربیت اسلامى همان اخلاق اسلامى است؟ آیا اسلام پاسخهایى براى پرسشهایى که در قلمرو تعلیم و تربیت مطرح است، در اختیار ما نمىنهد؟ بخصوص برخى از این پرسشها به قلمرو دین مربوط است. البته ما معترفیم که پژوهش در زمینه تعلیم و تربیت اسلامى چندان زیاد نیست ولى این کاستیها، مجوزى را براى طرح مباحث اخلاقى به جاى مباحث تعلیم و تربیت صادر نمىکند.
اینک برخى تفاوتها و داد و ستدهاى این دو رشته علمى مىپردازیم:
1 - رابطه اخلاق و تربیت; تربیتبه معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد، مفهومى است که بر همه اجزاى این فرایند (هدف، روش، موضوع، محتوا و محیط تربیتى) اطلاق مىشود. به علاوه، نسبتبه همه ساحتهاى انسان (عاطفى، اجتماعى، ذهنى، بدنى و معنوى) شمول دارد. برخلاف اخلاق که مفهومى بسیط دارد و بر یک صفت نفسانى انسان دلالت دارد. با توجه به این تصویر وسیع گسترده از تربیت، مىتوانیم به بعضى اظهارنظرهاى متفاوت در بیان رابطه اخلاق و تربیت مثل «اخلاق نتیجه تربیت است» و یا «اخلاق مترادف تربیت است» پاسخ دهیم. اگر اخلاق، با تربیت - به معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد - مقایسه شود، اخلاق، نتیجه تربیت است، در صورتى که عمل تربیت متوجه جنبه اخلاقى انسان باشد; اما اگر اخلاق، با تربیت - مقایسه شود، تربیت و اخلاق مترادفند، در صورتى که نتیجه تربیت ناظر به یک صفت اخلاقى باشد، مثلا وقتى مىگوییم «فلان شخص، تربیت نشده است»، یعنى متصف به صفات اخلاقى نشده است. این معناى تربیتبراى بعضى این توهم را ایجاد کرده است که «اخلاق» همان «تربیت» است.
2 - رابطه علم اخلاق و تربیت; علم اخلاق در قالب هنجارى آن، هدف غایى زندگى خوب را ترسیم مىکند; آنچه شایسته گفتار و کردار استبه ما نشان مىدهد; تغییراتى را که در حکم اخلاقى در نتیجه تحولات اجتماعى پیدا مىشود بررسى مىکند. مجموعه این مسائل، مبنایى براى عمل درست فراهم مىکند. این مبنا بخشى از محتوا و برنامهاى است که مربى در عمل تربیتبه آن نیاز دارد.
3 - در زمینه روشها، علم اخلاق چگونگى اتصاف به صفات خوب و زدودن صفات بد را به ما نشان مىدهد. اما علوم تربیتى شیوههایى براى رشد و اصلاح همه ساحتهاى انسان از جمله ساحت معنوى ارائه مىکند. البته در برخى موارد که عالم تربیتى (مشاور و راهنما کار خویش را پایان یافته تلقى نمىکند; مثلا از منظر عالم تربیتى اگر فردى به اندازهاى که افراد معمولا دروغ مىگویند دروغ بگوید، از سلامتى روانى برخوردار است ولى از منظر عالم اخلاق، حتى یک دروغ هم نشانه مرض است و او در صدد معالجه بیمار خواهد بود. این مطلب ناشى از تلقى متفاوت آنها از رفتار بهنجار است. رفتار بهنجار از منظر عالم تربیتى مطابقت آن با هنجارهاى پذیرفته شده اجتماعى است ولى عالم اخلاق رفتار را در رابطه هدف نهایى ارزیابى مىکند (البته این مطلب با توجه به مکاتب اخلاقى به طرق مختلف تبیین مىشود).
4 - رابطه فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت; فلسفه اخلاق به پرسشهایى مانند «ارزشهایى ذهنى یا عینى، ثابتند یا متغیر; سلسله مراتب دارند یا نه؟» پاسخ مىگوید. این پاسخها در شیوه ارتباط معلم و شاگرد تعیین ارزشهایى مقبول و تصمیم گیریهاى تربیتى، نقش اساسى را ایفا مىکند; مثلا اگر مربى منکر سلسله مراتب ارزشها شد و بر این باور بود که هرگاه فعالیتى موجب برآورده شدن نیاز فورى شود، داراى ارزش است، او قطعا عمل تربیتى خود را بر این مبنا تنظیم مىکند.
پس، رابطه تعلیم و تربیت، علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى را مىتوان به طور مختصر، اینگونه ترسیم کرد: اگر مربى و متربى را محور و موضوع بحث این دو رشته فرض کنیم، علوم تربیتى الگوها و روشهایى براى هدایت عمل مجریان امر تربیت ارائه مىکند و دانشهاى اخلاقى بخشى از برنامه و محتوایى را که مجریان به آن نیازمندند نشان مىدهد، در بیان رابطه علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى مىتوان گفت که دانشهاى اخلاقى بویژه فلسفه اخلاق، به عنوان مبنا، براى انتخاب الگوها روشها نقش ایفا مىکند.
در پایان، یادآورى این نکته لازم است که، آنچه در بیان داد و ستدهاى اخلاق و تعلیم و تربیت آمده، در حد پاسخ به سؤال است و آنچه مىتوان گفت، بسیار وسیعتر و عمیقتر است.
حوزه ودانشگاه-شماره 5