تنبیه بدنى کودکان و راه حلهاى جایگزین
وقتى سخن از«تنبیه» به میان مىآید، در اکثر ذهنها، «انضباط» متبلور مىشود و در نتیجهبرخى تنبیه را با انضباط و اطاعت کورکورانه مترادف مىدانند. بعضى افراد معتقدندکه انضباط در سایه اطاعت کورکورانه به دست مىآید و منضبط کسى است که بدون اظهارنظرى، دستور مافوق خود را اجرا نماید. کسانى که این گونه فکر مىکنند، چند فرضرا قبول کردهاند که:
1- مافوق هیچ وقت اشتباه نمىکند و دستورهاى او همیشه با صلاح و صواب همراه است.
بنابراین، زیردستان بدون چون و چرا باید از وى اطاعت کنند;
2- افرادى که تحتسرپرستى یک نفر قرار دارند، معمولا از لحاظ فهم و درک ضعیفند، روى این اصل، صلاحو صرفه ایشان در این است که دستورهاى سرپرست را بدون این که درباره آنها بحثکنند، به اجرا درآورند;
3- اطاعت کورکورانه، پیشرفت و نتیجه کار را بهتر مىسازدو امور را تحت نظم و قاعده معین درمىآورد. (1)
متاسفانه این فرضها را بسیارى از والدین و مربیان پذیرفتهاند و فکر مىکنندکه اگر کودک از آنها اطاعت محض کند، خوشبختخواهد شد و بنابراین، زمانى که کودکاز دستور آنان سرپیچى مىکند، او را تنبیه مىکنند تا طبق نظر آنها رفتار کند.
این گروه معتقدند: ترس از تنبیه، کودک را به اجراى وظایف معین وامىدارد ومانع از این مىشود که او به انجام کارى که مخالف مقررات است، مبادرت ورزد.
تنبیه اثر فورى دارد و کودک را از ادامه تخلف باز مىدارد.
چنین والدین و مربیانى غافلند که اطاعت و انضباطى که از راه تنبیه حاصل شود،موجب اضمحلال و نابودى حس ابتکار کودک مىگردد. نیروى کنجکاوى دیگر رشد نمىیابد.
این گونه کودکان چون به سن بلوغ و رشد رسند یا از هیچ مقامى اطاعت نمىکنند وراه عصیان در پیش مىگیرند، و یا آن که مطیع همه مىشوند و براى فرمانبردارى و توسرى خوردن آمادگى پیدا مىکنند. (2) کودکى که از ترس والدین و مربیان خود دست از کارناصواب مىکشد، در بزرگسالى نیز بدون این که خود متوجه باشد، فقط موقعى دست ازکار ناصواب برخواهد داشت که از تنبیه بالاترى بترسد و یا او را واقعا تنبیه کنند.
در صورتى که اصل واقعى تربیت اقتضا مىکند که آدمى عمل خلاف را نه از ترس تنبیه،بلکه به صرف خلاف بودن آن مرتکب نشود و تنها براى این که وجدانش از ارتکاب بهگناه مبرا باشد، از انجام آن سر باز زند. (3)
بسیارى از والدین و مربیانى که تنبیه را تجویز مىکنند، معمولا افراد خودخواهىهستند و به سبب عدم اجراى فرمان آنها و برخوردن به حیثیتشان به تنبیه کودکانخود اقدام مىکنند و به این ترتیب خشم خود را فرو مىنشانند.
یکى دیگر از اثرهاى منفى تنبیه این است که کودکان از روش تنبیهى والدین خودتقلید مىکنند. کودکى که سیلى خورده یا به پشت او زدهاند، به هنگامى که مىکوشدتا در مورد دیگران اعمال قدرت کند، مىآموزد که پرخاشگرى خود را به همین نحوابراز کند. در یک بررسى از تضادهاى بین کودک و بزرگسال به کودکان پیش دبستانىنوار ویدیویى نشان دادند و از آنان سوال شد که اگر به جاى والدین مىبودند، چهاحساسى مىداشتند؟
روشهایى که پیشنهاد کردند، شبیه به همان روشهایى بود که والدین خودشان درهمان موقعیتبه کار مىبردند. (4)
وقتى که والدین فرزندان خود را تنبیه مىکنند در واقع به آنان مىآموزند که درآینده چگونه والدینى باشند. بعضى محققان معتقدند که به همین طریق بدرفتارى باکودک از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشود. بسیارى از والدین که فرزندان خود را کتکمىزنند. خودشان در کودکى اذیت و آزار دیدهاند. هم چنین تنبیه باعث مىشود کهکودک از کسى که تنبیه مىکند، بپرهیزد. و بسیار مشاهده مىشود که کودک هیچ علاقهاىبه والدین و محیط خانه ندارد و همیشه از محیط خانه گریزان است. این گریز ازخانه باعث مىشود با افرادى که تربیت درستى ندارند، بیشتر نشست و برخاست کند وبه بزهکارى و انحراف سوق پیدا نماید.
تنبیه موقعیت اجتماعى فرد را متزلزل مىکند; روى همین، کودک براى حفظ موقعیتاجتماعى خویشتن، از اقدام به کارى که سبب اجراى تنبیه درباره وى شود، خوددارىمىنماید. با این که تنبیه اثر فورى دارد و ممکن است کودک را از ادامه تخلف بازدارد، با این حال، اثر تنبیه کم است و ارزش تربیتى ندارد. تنبیه خود به خود فردرا متوجه زشتى و عیب کار خویشتن نمىسازد. شخصیت او را مضمحل مىکند و غالبازیانهاى فراوانى در بر دارد; مثلا تنبیه بدنى ممکن استسبب نقص اعضاى بدن شود وتنبیه روانى نیز آثار سویى در شخصیت فرد باقى مىگذارد. اثر تنبیه موقتى است;یعنى در وقت معین، شخص را از انجام کارى باز مىدارد، ولى همان طور که گفته شد،فرد را متوجه نتایج وخیم کار نمىکند و به محض این که ترس از تنبیه از میان رفت،دوباره به انجام آن مبادرت مىورزد.
اسکینر، روانشناس معروف بعد از تحقیقات فراوانى که در زمینه تشویق و تنبیهانجام داد، چنین نتیجه گیرى کرد که:
تنبیه در دراز مدت بىتاثیر است. چنین به نظر مىرسد که تنبیه صرفا رفتار اورا پس مىزند و زمانى که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ به میزاناولش باز مىگردد. بنابراین، گرچه تنبیه اغلب خیلى موثر به نظر مىرسد، در واقعتنها اثرى ناپایدار بر جاى مىگذارد. دلایل دیگر اسکینر علیه تنبیه به قرار زیرند:
1- تنبیه آثار جانبى هیجانى نامطلوب به بار مىآورد. ارگانیسمى که تنبیهمىشود، مىترسد و این ترس به محرکهاى مختلفى که هنگام تنبیه شدن او حضور دارند،تعمیم مىیابد.
2- تنبیه به ارگانیسم نشان مىدهد که چه کار نکند، نه این که چه کار بکند. درقیاس با تقویت، تنبیه عملا هیچ گونه اطلاعاتى در اختیار ارگانیسم نمىگذارد.
تقویت نشان مىدهد که رفتارى که در موقعیت انجام گرفته، موثر بوده است.
بنابراین، به یادگیرى بیشترى نیاز نیست.
تنبیه غالبا این آگاهى را به ارگانیسم مىدهد که پاسخ تنبیه شده در ایجادتقویت موثر نیست و او به یادگیرى بیشترى نیاز دارد تا به پاسخى که کارساز است،منجر شود.
3- تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه مىکند. این البته در پرورش کودکانبیشتر صادق است. وقتى که کودکان تنبیه مىشوند، تنها چیزى که مىآموزند، این استکه در بعضى موقعیتها صدمه زدن به دیگران جایز است.
4- کودک با قرار گرفتن در موقعیتى که بتواند در آن رفتار قبلا تنبیه شده خودرا انجام دهد، بدون این که براى آن تنبیه شود، ممکن است وادار به انجام آنرفتار شود. بنابراین، در غیاب عوامل تنبیه کننده، ممکن است کودکان فحش بدهند، شیشه بشکنند، با بزرگترها بىادبانه رفتار کنند، به بچههاى کوچکتر آزار برسانندو... . این کودکان آموختهاند که در حضور عوامل تنبیهکننده این رفتارها را واپسبزنند، اما دلایلى نمىبینند که در غیاب عوامل تنبیه کننده این رفتارها را انجامندهند.
5- تنبیه، در شخص تنبیه شده نسبتبه عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگرىایجاد مىکند، و این پرخاشگرى ممکن است موجب مشکلات دیگرى بشود; براى نمونه،موسسات کیفرى جامعه که تنبیه را وسیله اصلى کنترل به کار مىبرند، مملو از افرادبسیار پرخاشگر هستند و مادام که تنبیه یا تهدید تنبیه براى کنترل رفتار آنان بهکار مىرود، هم چنان پرخاشگر باقى خواهند ماند.
6- تنبیه، اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگرى مىسازد.
براى نمونه کودکى که به سبب ریخت و پاش چیزها تنبیه مىشود، یک بچه گریه کن ازآب در مىآید. بىتردید، تنبیه شدید، بلافاصله میل به انجام عمل تنبیه شده را کاهشمىدهد. شکى نیست که این نتیجه مسبب استفاده فراوان از تنبیه است. ما به طورغریزى به کسى که رفتارش ما را مىآزارد، حمله مىکنیم، شاید نه به صورت فیزیکى،بلکه با انتقاد، عدم تایید، سرزنش یا تمسخر، صرف نظر از این که تمایل به انجامچنین عملى جنبه ارثى دارد یا نه، مسلما نتیجه کار تقویت کننده است و همین امررایجبودن آن را تبیین مىکند.
اما در دراز مدت تنبیه، عملا رفتار تنبیه شده را از خزانه رفتار حذف نمىکند وتوفیق موقتى آن در ازاى بهاى گزاف کاهش دادن کارآمدى کلى و خوشوقتى گروه تماممىشود. (5)
این روان شناس محقق، تقویت کنندهها را جانشین تنبیه مىکند. تقویت کنندهها بهوجود یا عدم هر محرکى که موجب افزایش وقوع پاسخ گردد، گفته مىشود. تقویتکنندهها دو نوع هستند.
مثبت و منفى. در تقویت مثبت وجود محرک موجب افزایش تکرار پاسخ مىشود.
اما در تقویت منفى عدم حضور یا فقدان محرک موجب تقویت مىگردد. وقتى که والدینفرزندشان را به دلیل این که به کودکى کوچکتر از خودش کمک کرده، تشویق مىکنند،یا به دلیل هر نمره 20 که در مدرسه گرفته به او مقدارى پول مىدهند و یا وقتى کهاجازه مىدهند به دلیل این که کارى را به انجام رسانیده شب کمى دیرتر از معمولبخوابد، در واقع تقویت مثبتبه کار بردهاند. تقویت کنندهها ممکن است اجتماعى(تشویق محبت) یا غیر اجتماعى(چیزهاى ملموس، امتیازات خاص) باشند. تاثیراتتقویتهاى اجتماعى; مانند تشویق تا حدودى بستگى به رابطه کودک با بزرگسال دارد.
معمولا تشویق از طرف والدینى که رابطه گرم و پذیرایى با کودک دارند، موثرتر ازتشویق از طرف والدینى است که سرد و بىاعتنا هستند. البته گاهى تشویق از طرفوالدینى که سرد و بىاعتنا هستند، ممکن استبراى کودک اهمیتخاصى داشته باشد،چون به ندرت پیش مىآید. تاثیر تقویتکنندهها در عین حال بستگى دارد به این کهکودک در مورد آن تقویت کنندهها چه نگرشى دارد و آنها را چگونه تعبیر و تفسیرمىکند. (6)
معمولا والدین به طور غیر عمدى رفتار کودک خود را تقویت مىکنند. یک مورد معمولتقویت غیر عمدى این است که به کودکان به هنگامى که رفتار نادرستى از آنانسرمىزند، بىتوجه باشد. با این بىتوجهى، پاداشى را که کودک شما مىتوانستبهاحتمال زیاد از آن برخوردار شود، از او دریغ مىشود. به طور حتم کودکان در کانونتوجه والدین نشو و نما مىکنند و محروم ساختن آنها حتى براى زمانى کوتاه مىتوانداثر فورى بر جاى گذارد. شیوه نادیده انگارى، به ویژه وقتى موثر است که کودک شماقصد داشته باشد شما را تحریک کرده یا به کلى غافلگیر کند.
اگر ماهرانه بکوشید به سر و صدا یا حرفهاى زیادى و بىسابقه او ترتیب اثرندهید، حتما جلو حرکات او را مىگیرید.
وقتى که از عمل خود برگشت، حتما از وى به پاس این تغییر رفتار تعریف کنید.
وقتى به کودک خود بىمحلى مىکنید، ثابت راى باشید. اگر دانهاى شکلات خواست واحساس کردید در این وقت نباید بخورد، تنها یک بار به او بگویید «حالا وقتشیرینى نیست» بعد چشم از او بردارید، به طورى که اصلا نگاهتان به نگاه اوبرخورد نکند و برخلاف تقاضاى او ساکتبمانید.
منظور از این عمل آن است که حتى حاضر نیستید به هیچ وجه به او رو نشان دهید.
اگر به رویش لبخند بزنید، به طور ضمنى به این معنى است که علنا وادارش خواهیدکرد تا پافشارى کند و این پافشارى مطمئنا حاکى از آن است که دل شما را به دستخواهد آورد.
کودک شما ممکن است اکنون همه تلاش خود را براى جلب توجه شما به کار گیرد، ازجمله در اتاق بدود، روى تختبیفتد، یا روى فرش غلتبزند. برخى از کودکان وقتىمورد بىتوجهى قرار مىگیرند، سرسختانه در پى آنند تا با پدر خود تماس جسمانىپیدا کنند. کودک شما ممکن است از سر و شانهیتان بالا رود، به لباستان بیاویزد،یا به پایتان بپیچد. این جاست که شاید دلتان نرم شود، به ویژه وقتى که او را باچهرهاى ناراحتببینید. اما، اعمال او را به کل نادیده بگیرید. وقتى از حقهبازىدستبرداشت، آن وقتبه او توجه نشان دهید. اگر به فعالیت مورد قبولى مشغول شد واز درخواستخود براى شکلات دستبرداشت، او را تشویق کنید. (7)
والدینى که تسلیم گریهها یا خواستههاى غیر منطقى کودک خود شوند، نه تنهارفتار خلاف کودک را از بین نخواهند برد، بلکه همان رفتارى که قصد از میانبردنشان را داشتند، تقویت مىکنند.
بنابراین، ما مىتوانیم به جاى تنبیه از تقویتکنندههاى مثبت و منفى استفادهکنیم و کودکمان را به رفتار درست وادار نماییم، هرچند این روش در آغاز وقتگیربه نظر مىرسد، ولى زمانى که شما چندین بار در مقابل رفتار ناخوشایند آنهامقاومت کنید، آنان یاد خواهند گرفت که رفتارهایى که شما به آن بىتوجه هستید،سریع ترک کنند. حتى نتیجه آزمایشهاى گوناگون نیز نشان دادهاند که از راه تنبیههمیشه گرایش به پاسخ دادن کاهش نمىیابد. از آزمایشهاى نورندایک، دیگر روانشناسمعروف و یکى از بنیان گذاران روانشناسى تجربى، یادگیرى، تربیتى و هوشى، در موردانسان چنین نتیجه گرفتهاند که پاداش، رفتار قبلى را تقویت مىکند (اگر رفتارمثبتبوده باشد)، اما تنبیه آن را تضعیف نمىکند (اگر رفتار منفى باشد). از طریقپاداش ممکن است رفتار به صورت ثابت و پایدار باقى بماند، اما خلاف آن همواره صدقنمىکند; یعنى به وسیله تنبیه نمىتوان موجود را وادار به ترک رفتار کرد.
تقویت در ایجاد رفتار مطلوب موثر است، اما تنبیه سرانجام ممکن است. هم براىتنبیه شونده و هم براى تنبیه کننده، عواقب شوم و زیان آورى به بار آورد. نتایجتنبیه قابل پیشبینى و اعتبار نیستند. در خاموشى (زمانى که کودک کار مثبتى انجامنمىدهد و والدین کاملا بىتوجه مىشوند) رفتار از راه تقویت نشدن محرک، از بینمىرود، اما تنبیه، به جز موارد خاص وسیلهاى مناسب براى تحرک عادت نیست. (8)
البته بعضى روانشناسان با تشویق و تقویت، تنبیه را نیز در مواردى محدود جایزمىدانند، اینها عقیده دارند که آدمى به علت تمایل غرائزش در هر سن و سال ازارتکاب به گناه نمىتواند مبرا باشد و کودکان که باید چون نهالى تازه براى زندگىآینده تربیتشوند، احتیاج به دقت فراوان دارند. این دقت نه تنها به راهنمایىهاىلازم و کمکهاى فکرى و عملى مفید اطلاق مىشود، بلکه جلوگیرى از انجام اعمال زشت وخلاف نیز باید در سرلوحه برنامههاى تربیتى آنان قرار گیرد و براى این منظورراهنمایىها و مراقبتهاى لازم از اصول اولیه تربیت کودکان به شمار مىرود و پس ازآن توبیخ و سرزنش و احیانا تنبیه نیز براى آنان لازم است و به خصوص باید در نظرگرفت که مربى براى هدایت کامل فرزندانش به راههاى حقیقى زندگى، باید همیشهچهرهاى راضى و متبسم و مهربان نسبتبه آنان داشته باشد، ولى چماق نیز در دست وبالاى سرش به نظر کودک برسد. یعنى در حقیقتبراى تربیت صحیح فرزند، و وادارداشتن او به راه زندگى. علاوه بر کلیه روابط اولیه پدر و مادر و فرزند و خانوادهو تشویق و هدایت و راهنمایىهاى لازم، چماق تنبیه همیشه باید در دست مربى بودهباشد، ولى هیچ وقت آن را پایین نیاورد، چه در حقیقتبا پایین آوردن آن، نه تنهاقبح عمل از بین مىرود و کودک دیگر از آن ترسى نخواهد داشت، بلکه شخصیت کودک نیزلکهدار خواهد شد، و پس از آن ارتکاب به گناه جدید و احیانا تنبیه و کتک خوردنمجدد ابا و ترس نخواهد داشت. در هر حال تنبیه لازم است درستبه میزان گناه اعمالشود و کمتر یا زیادتر آن از هر نوع و به هر شکل باشد، نه تنها زیان دارد، بلکهکودک را به تدریج انتقامجو و آزار رسان یا مهمل و سهلانگار بار مىآورد. اندازهتنبیه قدرى است که کودک را وادار به موافقت کند. در موقعیتهاى طبیعى، کودکانوقتى با تنبیه شدیدى رو به رو مىشوند، بیشتر احتمال دارد که اطاعت کنند، ولىتنبیه شدید در عین حال رفتار مطلوب دیگر را سرکوب مىکند و هم چنین تنبیه بسیارشدید کودکان را مىترساند و خشم آنان را بر مىانگیزد، از این رو، کودکان کمتراحتمال دارد که قاعدهاى را که به آنان تحمیل شده بپذیرند و درونى کنند. (9) اما عدمتنبیه و اغماض کلى گناهان کودک، او را مهمل و لاابالى بار مىآورد و به اومىفهماند که در زندگى اصولا تنبیهى در کار نیست و بهتر استبر خر مراد سوار شودو تا آن جا که مىتواند بتازد. و این خود یک نوع خودخواهى و بىبند و بارى بىمعنىاست که بعدها به زیان زندگى شخصى او و اجتماع تمام مىشود. (10) البته منظور ازتنبیه، تنبیه بدنى نیست، بلکه سایر روشهاى تنبیهى مانند: محروم کردن از چیزى،قهر، عدم توجه حس و مانند اینها، زیرا تنبیه بدنى هیچ وقت نتیجه مثبت نداشته وبرعکس عوارض جانبى شدیدى نیز بر جاى گذاشته است. حضرت امام على(ع) مىفرمایند:
پند پذیرى انسان عاقل به وسیله ادب و تربیت است، این چهارپایان و حیوانات هستندکه با زدن تربیت مىشوند. (11)
اما امام على(ع) نیز تنبیه غیر بدنى را در مواقعى لازم دانسته و جواب مردى کهاز فرزند خود به حضرت شکایت مىکرد، فرمود: فرزندت را نزن و براى ادب کردنش ازاو قهر کن، ولى مواظب باش قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتى کن. (12)
ابن خلدون، دانشمند اسلامى نیز خشونتبىمورد را مردود دانسته و مىگوید: اگرآموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد، دانشآموز نیز به خشونتخو مىگیرد، نشاط وشادى روح او از بین مىرود، به کسالت و انزوا روى مىآورد و به دروغ و باطل پناهمىبرد، چرا که بیم آن دارد که اگر جز این رفتار کند، دیگران بر او غلبه کنند واو را مقهور خود سازند. این چنین است که دانشآموز با فریب و نیرنگ آشنا مىشود وکارهاى خود را بر این روش نادرست پىریزى مىکند.
بنابراین سزاوار است که آموزگاران در تعلیم و تربیتشاگردان خود و پدران ومادران در تربیت فرزندان خود خشونت و سختگیرى نا به جا نداشته باشند، بلکه باآن به نرمى رفتار نمایند. (13)
پىنوشتها
1- دکتر على شریعتمدارى، روانشناستربیتى، نشر امیرکبیر، چاپ سوم، 1367، ص470.
2- دکتر مهدى کىنیا، مبانى جرمشناسى، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1370، ج2،ص642.
3- دکتر على پریور، تربیت و تندرستى، نشر آسیا، چاپ چهارم، 1370، ص161.
4- رشد و شخصیت کودک، هنرى پاول ماسن و دیگرى، (ترجمه) مهشید یاسائى، نشرمرکز، چاپ چهارم، 1372، ص450.
5- بى آر. هرگنهان، متیواچ السون، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى (ترجمه)دکتر على اکبر سیف، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص140.
6- رشد و شخصیت کودک، ص453.
7- موسسه تایم لایف بوک، به کودک خود رفتار خوب بیاموزیم، (ترجمه) غلامرضاخواجه پور، چاپ دوم، 1374، ص88.
8- روانشناسى یادگیرى، دکتر محمد پارسا، نشر بعثت، چاپ اول، 1370، ص133.
9- رشد و شخصیت کودک، ص449.
10- تربیت و تندرستى، ص160.
11- حدیث تربیت کودک از سخنان چهارده معصوم، گردآورنده: پیام آزادى، نشر پیام آزادى، چاپ چهارم، 1364، ص90.
12- همان، ص90.
13- استاد باقر شریف قریشى، نظام تربیتى اسلام، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپاول، 1362، ص127.
پاسدار اسلام-شماره 194
تربیت کودکان در سیره علی(ع)
شرافت و اصالت خانوادگی
خانواده، به منزله درختی است که فرزندان، میوههای آنند. همچنین، میتوان خانواده را به زمینی تشبیه کرد، که کودکان، گیاهان آن به شمار میروند. قرآن کریم میفرماید:«و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا یخرج الا نکدا»[اعراف/85] (و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش میروید، و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمیآید).
خانوادهها نیز چنین وضعی دارند. اصالت و شرافت خانوادگی چنان اهمیتی دارد، که میتواند به عنوان معیاری اطمینان بخش در مسائل تربیتی استفاده شود. قرآن وقتی ماجرای تولد حضرت عیسی(ع) را مطرح میکند، تأکید مینماید که مردم در خصوص خانواده مریم جز شرافت، نجابت و پاکی نمیدیدند. و لذا، از اینکه میدیدند که او طفلی به دنیا آورده است، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند. اما به این حقیقت توجه نداشتند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر شایستگی مریم بود.[ر. ک: مریم/29 ـ 30].
حضرت علی(ع) اهمیت انکارناپذیر وراثت در تربیت را تأکید کردند، و نقش آن را در شکل گیری شخصیت آدمی، این گونه یادآور شدند:«حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق»(اخلاق خوب، حجتی بر فضیلت خانوادگی است) [آمدی، غررالحکم، ج3، 392) به اعتقاد حضرت علی(ع)، وراثت بستری است که خصال و رفتارهای آدمی را سامان میدهد. ایشان نیکوترین افراد را از نظر خلق، پاکترین آنان به لحاظ اصالت خانوادگی میداند[آمدی، غررالحکم، ج2، 405]. امام علی(ع) نقش وراثت را در بروز رفتاری آدمی، جدی و مهم تلقی میکنند و میفرمایند:«اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره» (وقتی ریشه آدمی شرافت داشته باشد، نهان و آشکارش شریف خواهد بود)[آمدی، غررالحکم، ج3، 188].
علمای زیستشناسی و روانشناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعهای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانستهاند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کردهاند. این، همان کلمه «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» درباره امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال میشود. البته، اینکه خلق را کسبی میدانیم، به ارثی بودن آن لطمهای نمیزند؛ زیرا میتواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]
فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشهدار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده میشود، درباره آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامهای خطاب به معاویه در مقایسهای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفته تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پایه هاشم نمیرسد. و نمیتوان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمیباشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمیباشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نامه 17]
امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره میکنند که انسان میتواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت میکنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایدهای ندارند.
ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینههای ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار میگیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازهای قوی است، که میتواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازهای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدى، غررالحکم، ج3، 260]
در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمیآید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید میکنند که عادت میتواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار میدانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمیشمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]
البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچهها به وجود میآورد[گریگورووا، روانشناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) همه اطفال را قابل تربیت میدانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار میدهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانستهاند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان میدهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.
امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان میخواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خواندهای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستادهاش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشههای خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر میگذراند، که حضرت علی(ع) سفارش میکنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام میکنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) میفرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانوادههای پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا میشود و پاکیزهتر صورت میگیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].
پدر، مادر و کودک
برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد میکنند. از جمله، ایشان میفرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار میآورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، میتوان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج میکنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعهای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر میآمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان میگشاید، در حقیقت فاشکننده راز همه خانواده پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].
با نگاهی به سیره حضرت علی(ع)، مشاهده میکنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنیهاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورندهخاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب میکردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خانهکعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].
پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذریه ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواده هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت میشود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز میخواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].
حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او میدانند و تأکید میکنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکتتر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر میدهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش مییابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی میکنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر میدهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]
از مطالبی که روانشناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید میکنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را اینگونه بیان میکنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمیدهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].
پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشهدار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.
ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بیپاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید میدرخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].
نمونهای دیگر در سیره حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش میبرد؛ اما هر از گاهی، متوقف میشد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبضه شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث بردهای»[قمی، تتمة المنتهى، 17]
نام نوزاد و آداب ایام ولادت
حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجمه نهجالبلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایستهای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، درباره نامگذاری فرزندان خود کاملاًمراقبت میکردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].
همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]
هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خانه فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو میدهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسى، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]
عوالم کودکی، عواطف پدری
مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستاره درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه درباره پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) درباره علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی میدانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود مینشانید، در آغوشم میگرفت. پس از آن، همواره مرا به سینه خود میچسبانید و گاهی مرا در بستر خود میخوابانید. و از مودت، صورت به صورت من میسایید، و مرا از رایحه لطیف خود و استشمام آن برخواردار میساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک میکرد. هیچگاه دروغی از من نمیشنید، و خطایی از من مشاهده نمیکرد. همچون طفلی که به دنبال مادر میرود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندیده خود برای من میافراشت، و مرا فرمان میداد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا میزیست، و در آنجا جز من کسی او را نمیدید. تنها خانواده اسلامی، خانوادهای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل میشد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم، و بوی نبوت را استشمام میکردم. به من میفرمود: آنچه میشنوم، تو هم میشنوی و آنچه میبینم، تو هم میبینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم میباشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطبه 234].
حضرت علی(ع) تأکید میکنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].
این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که میفرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچهگانهاش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی میشدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].
از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواده خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید میکنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بیخردیهای آنان با بچههای خود رفتار کنند.»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن آشنایان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]
رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیدهام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].
از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیفه والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار میدهند:«من تو را جزئی از وجود خود میبینم، حتی تو را کل وجودم میدانم تا آنجا که اگر حادثهای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی میکنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور میشوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکردهام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نمودهام و در آثار و عاداتشان سیر کردهام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیدهام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با همه این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشتهام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فایده آنان تفکیک کرده و شناختهام. و خویش را برای تو برگزیدهام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو میشود، از تو دور داشتهام؛ از آنجا که کار تو و آیندهات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکتههایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری میکنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی میپرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول میکردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان میشود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].
از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) میآموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]
در سرودهای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب میکنند، و روحیه توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد میکنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحتپذیر است، سفارش پدری مهربان که میخواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواستههای خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل میکنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].
حضرت علی(ع) میکوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان درباره تقوا و پرهیزگاری، چشمه مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش میکنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانستهاید که پدرتان او را پیوسته دوست میداشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]
بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان
حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچه نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی میپذیرد و در خود میپرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].
در واقع، صفحه دل کودک پاک و بیآلایش است. از این رو، والدین وظیفهشناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) میفرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایهگذاری شده است در طول ایام آشکار میشود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانستهاند.
«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطرهاش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].
حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که میفرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم میشود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].
امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت میشود. در هفت سال دوم، ادب را به وی میآموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده میشود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلیاش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا میگیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].
اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش میکند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف میشناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان میداند و میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکته حقوقی را که جنبه روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور میشود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در همه امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].
خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، شاکله تربیتی انسان را سامان میدهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونهای مینگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط میداند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) میفرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ میافروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی میخورند. ولی در تغذیه روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعله دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماده طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید میکنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار میدهند:«چنان نباشد که به واسطه تو، خانواده خویشاوندت بدبختترین و شقیترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].
فرزند نیک نه تنها مایه سرافرازی پدر و مادر است، بلکه میتواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا میکنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره میفرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانیاند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)
البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید میفرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمیافکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]
محدثان از حضرت علی(ع) روایت کردهاند که آن امام همام(ع)، فرمودهاند:«چون به اطفال وعدهای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور میکنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمیکند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصیه دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف میسازد و موجب مودت میشود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].
از مواردی که پدران و مادران باید درباره آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچههای خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئله رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت میدادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].
به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور میشوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیدهاند یا کار نیکی که کردهاند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود میگیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نامه حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل میکند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار میدهد. کودکان برده والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایهترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].
مدارا و مهربانی با کودکان، شیوه اهل بیت(ع) است. علی(ع) میفرمایند:«زیادهروی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن میکند»[بحرانی، تحف العقول، 80]
مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابطه تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری میکنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیله ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع میشوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].
از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص میشود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفهای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهدهاش بگذار. وقتی وظیفه خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمیکنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].
البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).
حضرت علی(ع) در این باره فرمودهاند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمیسازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش میکنی»[نهج البلاغه، حکمت344]
این سخن، از زبان انسان کامل صادر شده که در ابراز محبت به فرزندان خود و حتی اطفال دیگران، نمونه است. در این حقیقت، شکی نیست که اگر اوقات والدین در
تربیت کودکان در سیره علی(ع)
شرافت و اصالت خانوادگی
خانواده، به منزله درختی است که فرزندان، میوههای آنند. همچنین، میتوان خانواده را به زمینی تشبیه کرد، که کودکان، گیاهان آن به شمار میروند. قرآن کریم میفرماید:«و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا یخرج الا نکدا»[اعراف/85] (و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش میروید، و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمیآید).
خانوادهها نیز چنین وضعی دارند. اصالت و شرافت خانوادگی چنان اهمیتی دارد، که میتواند به عنوان معیاری اطمینان بخش در مسائل تربیتی استفاده شود. قرآن وقتی ماجرای تولد حضرت عیسی(ع) را مطرح میکند، تأکید مینماید که مردم در خصوص خانواده مریم جز شرافت، نجابت و پاکی نمیدیدند. و لذا، از اینکه میدیدند که او طفلی به دنیا آورده است، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند. اما به این حقیقت توجه نداشتند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر شایستگی مریم بود.[ر. ک: مریم/29 ـ 30].
حضرت علی(ع) اهمیت انکارناپذیر وراثت در تربیت را تأکید کردند، و نقش آن را در شکل گیری شخصیت آدمی، این گونه یادآور شدند:«حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق»(اخلاق خوب، حجتی بر فضیلت خانوادگی است) [آمدی، غررالحکم، ج3، 392) به اعتقاد حضرت علی(ع)، وراثت بستری است که خصال و رفتارهای آدمی را سامان میدهد. ایشان نیکوترین افراد را از نظر خلق، پاکترین آنان به لحاظ اصالت خانوادگی میداند[آمدی، غررالحکم، ج2، 405]. امام علی(ع) نقش وراثت را در بروز رفتاری آدمی، جدی و مهم تلقی میکنند و میفرمایند:«اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره» (وقتی ریشه آدمی شرافت داشته باشد، نهان و آشکارش شریف خواهد بود)[آمدی، غررالحکم، ج3، 188].
علمای زیستشناسی و روانشناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعهای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانستهاند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کردهاند. این، همان کلمه «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» درباره امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال میشود. البته، اینکه خلق را کسبی میدانیم، به ارثی بودن آن لطمهای نمیزند؛ زیرا میتواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]
فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشهدار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده میشود، درباره آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامهای خطاب به معاویه در مقایسهای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفته تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پایه هاشم نمیرسد. و نمیتوان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمیباشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمیباشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نامه 17]
امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره میکنند که انسان میتواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت میکنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایدهای ندارند.
ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینههای ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار میگیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازهای قوی است، که میتواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازهای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدى، غررالحکم، ج3، 260]
در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمیآید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید میکنند که عادت میتواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار میدانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمیشمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]
البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچهها به وجود میآورد[گریگورووا، روانشناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) همه اطفال را قابل تربیت میدانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار میدهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانستهاند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان میدهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.
امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان میخواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خواندهای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستادهاش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشههای خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر میگذراند، که حضرت علی(ع) سفارش میکنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام میکنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) میفرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانوادههای پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا میشود و پاکیزهتر صورت میگیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].
پدر، مادر و کودک
برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد میکنند. از جمله، ایشان میفرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار میآورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، میتوان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج میکنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعهای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر میآمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان میگشاید، در حقیقت فاشکننده راز همه خانواده پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].
با نگاهی به سیره حضرت علی(ع)، مشاهده میکنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنیهاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورندهخاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب میکردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خانهکعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].
پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذریه ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواده هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت میشود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز میخواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].
حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او میدانند و تأکید میکنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکتتر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر میدهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش مییابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی میکنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر میدهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]
از مطالبی که روانشناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید میکنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را اینگونه بیان میکنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمیدهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].
پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشهدار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.
ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بیپاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید میدرخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].
نمونهای دیگر در سیره حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش میبرد؛ اما هر از گاهی، متوقف میشد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبضه شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث بردهای»[قمی، تتمة المنتهى، 17]
نام نوزاد و آداب ایام ولادت
حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجمه نهجالبلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایستهای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، درباره نامگذاری فرزندان خود کاملاًمراقبت میکردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].
همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]
هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خانه فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو میدهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسى، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]
عوالم کودکی، عواطف پدری
مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستاره درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه درباره پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) درباره علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی میدانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود مینشانید، در آغوشم میگرفت. پس از آن، همواره مرا به سینه خود میچسبانید و گاهی مرا در بستر خود میخوابانید. و از مودت، صورت به صورت من میسایید، و مرا از رایحه لطیف خود و استشمام آن برخواردار میساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک میکرد. هیچگاه دروغی از من نمیشنید، و خطایی از من مشاهده نمیکرد. همچون طفلی که به دنبال مادر میرود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندیده خود برای من میافراشت، و مرا فرمان میداد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا میزیست، و در آنجا جز من کسی او را نمیدید. تنها خانواده اسلامی، خانوادهای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل میشد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم، و بوی نبوت را استشمام میکردم. به من میفرمود: آنچه میشنوم، تو هم میشنوی و آنچه میبینم، تو هم میبینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم میباشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطبه 234].
حضرت علی(ع) تأکید میکنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].
این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که میفرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچهگانهاش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی میشدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].
از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواده خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید میکنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بیخردیهای آنان با بچههای خود رفتار کنند.»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن آشنایان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]
رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیدهام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].
از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیفه والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار میدهند:«من تو را جزئی از وجود خود میبینم، حتی تو را کل وجودم میدانم تا آنجا که اگر حادثهای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی میکنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور میشوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکردهام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نمودهام و در آثار و عاداتشان سیر کردهام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیدهام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با همه این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشتهام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فایده آنان تفکیک کرده و شناختهام. و خویش را برای تو برگزیدهام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو میشود، از تو دور داشتهام؛ از آنجا که کار تو و آیندهات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکتههایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری میکنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی میپرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول میکردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان میشود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].
از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) میآموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]
در سرودهای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب میکنند، و روحیه توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد میکنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحتپذیر است، سفارش پدری مهربان که میخواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواستههای خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل میکنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].
حضرت علی(ع) میکوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان درباره تقوا و پرهیزگاری، چشمه مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش میکنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانستهاید که پدرتان او را پیوسته دوست میداشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]
بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان
حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچه نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی میپذیرد و در خود میپرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].
در واقع، صفحه دل کودک پاک و بیآلایش است. از این رو، والدین وظیفهشناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) میفرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایهگذاری شده است در طول ایام آشکار میشود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانستهاند.
«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطرهاش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].
حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که میفرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم میشود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].
امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت میشود. در هفت سال دوم، ادب را به وی میآموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده میشود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلیاش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا میگیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].
اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش میکند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف میشناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان میداند و میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکته حقوقی را که جنبه روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور میشود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در همه امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].
خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، شاکله تربیتی انسان را سامان میدهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونهای مینگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط میداند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) میفرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ میافروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی میخورند. ولی در تغذیه روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعله دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماده طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید میکنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار میدهند:«چنان نباشد که به واسطه تو، خانواده خویشاوندت بدبختترین و شقیترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].
فرزند نیک نه تنها مایه سرافرازی پدر و مادر است، بلکه میتواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا میکنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره میفرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانیاند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)
البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید میفرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمیافکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]
محدثان از حضرت علی(ع) روایت کردهاند که آن امام همام(ع)، فرمودهاند:«چون به اطفال وعدهای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور میکنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمیکند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصیه دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف میسازد و موجب مودت میشود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].
از مواردی که پدران و مادران باید درباره آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچههای خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئله رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت میدادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].
به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور میشوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیدهاند یا کار نیکی که کردهاند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود میگیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نامه حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل میکند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار میدهد. کودکان برده والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایهترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].
مدارا و مهربانی با کودکان، شیوه اهل بیت(ع) است. علی(ع) میفرمایند:«زیادهروی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن میکند»[بحرانی، تحف العقول، 80]
مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابطه تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری میکنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیله ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع میشوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].
از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص میشود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفهای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهدهاش بگذار. وقتی وظیفه خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمیکنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].
البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).
حضرت علی(ع) در این باره فرمودهاند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمیسازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش میکنی»[نهج البلاغه، حکمت344]
این سخن، از زبان انسان کامل صادر شده که در ابراز محبت به فرزندان خود و حتی اطفال دیگران، نمونه است. در این حقیقت، شکی نیست که اگر اوقات والدین در
تربیت دینى; هدایتیا تلقین؟
شیوه تلقینى، شیوه مقایسهاى
تا نیمه قرن بیستم شیوه معمول در تعلیم و تربیت آن بود - و اکنون غالبا این است - که مکتب خاصى را تبلیغ و در نظر و عمل از آن دفاع کنند. اصولا «تربیت دینى» عبارت بود از: بیان مبانى، تبیین اصول و ترویج احکام یک دین خاص. هر مربى کوشش مىکرد تا شاگردان خود را به دین معینى پایبند سازد. «هدفهاى عمده و تقریبا انحصارى برنامههاى تربیت دینى دو چیز بوده است:
1. متقاعد کردن فراگیران نسبتبه اینکه دین خاصى یگانه دین صحیح است.
2. تربیت فراگیران در قالب آیین و رویههاى آن دین.» (1)
از دهه 1960 این سؤال مطرح شد که آیا نباید در روش مذکور تغییرى صورت گیرد. پیشنهاد عملى این بود که ادیان مختلف را به شاگرد عرضه کنیم و فرصت انتخاب را هم به خود وى واگذار کنیم. بدین صورت، او در اثر انتخابى روشنگر ایمانى را یافته و با آن زندگى خواهد کرد. مجلس شوراى سوئد در سال 1969 برنامه درسى «مقایسهاى» را تصویب کرد. به موجب این قانون، آموزش باید بىطرف باشد و بدون هرگونه تبلیغى، فقط اطلاعات واقعى از اعتقادات دینى و فلسفههاى ضد دین را در اختیار بگذارد و ضمن آنکه رشد شخصى و میزان جدیت آنان را بالا مىبرد، به آنان براى درک ارزش اخلاقى شخصى و شناخت دین و احترام به آن کمک کند. (2) علاوه بر سوئد، کشورهاى انگلستان، استرالیا و آلمان هم شیوه «مقایسهاى» را برگزیدند و روش «تلقین» را ترک کردند.
البته همانگونه که اشاره شد، امروزه اکثر قریب به اتفاق کشورهاى دنیا همان شیوه رایج را اعمال مىکنند، ولى چون مربیان بعضى از کشورهاى جهان، به ویژه برخى از روشنفکران جهان سوم، نسبتبه مبانى فکرى این شیوه جدید تمایل و گرایش دارند، به نظر مىرسد که طرح بحث و نقد و بررسى آن در مجامع و مجلات علمى موشکافىهاى عالمانهاى را زمینهسازى کرده و بالمآل، به انتخاب آگاهانه یک شیوه آموزشى مطلوب کمک خواهد کرد. از این گذشته، اتخاذ موضع اصولى در این بحث لوازمى دارد که بازتابهاى آن در مسایل و موضوعات اجتماعى نزدیک به آن خود را نشان مىدهد. در نوشتار حاضر، این مساله به صورتى گذرا طرح گردیده و چند بعد آن مورد بررسى قرار گرفته است.
تعریف و عناصر تلقین
اولین سؤال این است که عناصر تشکیل دهنده تلقین کداماند و وجه تمایز این موضوع از تعلیم و تربیت آزاد چیست؟ حقیقت آن است که اندیشمندان هنوز معیار دقیقى براى تعریف و تشخیص تلقین ارائه نکردهاند، هر چند سعى بر آن است که این واژه را تحدید کنند. در این زمینه، فلاسفه تحلیلى بر سر اینکه در مفهوم آن از چهار معیار (هدف، نتایج، محتوا و شیوهها) کدام را مد نظر قرار دهند و بر کدام اساس واژه مذکور را تعریف کنند، با هم اختلاف دارند. به عبارت دیگر، در قدم اول، با این سؤال مواجهاند که تلقین چه وقت روى مىدهد; تلقین آن است که هدف از آموزش، یادگیرى بدون دلیل باشد یا هنگامى که نتیجه و محصول آموزش ذهنهاى بسته است تلقین صورت گرفته یا اساسا یادگیرى محتواها و مسایلى مثل دین، اخلاق و سیاست همان تلقین استیا بگوییم این مساله بستگى به شیوههاى غیر عقلانى دارد و سرانجام اینکه بگوییم مجموعهاى از اینها منجر به تلقین مىشود. (3)
تىسن (Thiessen) پس از آنکه این معیارها را ذکر مىکند، توضیح مىدهد که چون فلاسفه نتوانستهاند مفهوم دقیقى از تلقین ارائه کنند، این واژه گنگ و ابهامآمیز است. به همین دلیل، اتهام مربوط به تلقین در تربیت دینى هم کلامى نامفهوم مىشود و نیاز به ایضاح دارد پس تا وقتى مراد خود را آشکار نساختهاند، انتظار پاسخ نداشته باشند. (4)
چنین به نظر مىرسد که به رغم اشکال تى سن مىتوان بر سر معیارها چانه زد و بحث را در همین مورد ادامه داد; زیرا هدف آن است که از میان شیوههاى آموزشى، نمونههاى ناصحیح را، که با معیارهاى عقلپسند تنافى دارد، شناسایى کرده، از آنها اجتناب کنیم و فقط شیوهاى را اتخاذ نماییم که قابل دفاع است. بر این اساس، در ابتداى مقال مىپذیریم که هر جا هدف آموزش، انتقال آموزههایى بىدلیل باشد یا هر آموزشى که منجر به بسته شدن ذهن فراگیر شود و یا هر گاه از شیوههاى غیر عقلانى بهره جویند فرایند آموزش قابل دفاع نیست. به عبارت دیگر، در بدو نظر به جز مورد سوم، هر یک از عناصر دیگر به تنهایى کافى است تا فرایند آموزش را زیر سؤال ببرد. اما مورد سوم یعنى آموزش محتواى یک دین خاص بحث مستقلى را مىطلبد.
ارزشیابى عنصر سوم
در اینجا سؤالى وجود دارد که شاید صورت مساله را تغییر دهد: اگر موردى یافتشدکهبهوجهىاجراىروش مقایسهاى در آن ممکن نبود، چه باید کرد؟ خود مربیان در برخورد با کودک چه مىکنند; آیا به تبیین و توضیح مىپردازند؟ آیا از شیوه عقلانى بهره مىبرند؟ و آیا حاصل کار تربیت در این مرحله،ذهنهایىبسته است؟
البته، نمىخواهیم بگوییم آموزشهاى مربوط به دوران طفولیت ناصحیح و غیر اصولى است، به عکس، به اعتقاد همه مربیان، این دوره نیز اصول و روشهاى خاص خود را دارد که بىتردید، با اصول و شرایط مربوط به بزرگسالى متفاوت است. سخن در این است که ویژگىهاى تلقین منحصر به تربیت دینى نیست و کسى که به شیوههاى تربیت دینى اشکال دارد شیوههاى تربیت کودک را در تمام زمینهها باید مورد نقد قرار دهد. اما همه مىدانند تا وقتى درک و میزان شناخت کودک به حد مطلوبى نرسیده است، نباید انتظار داشت که استدلالها و توجیهات منطقى را بفهمد چه رسد به اینکه قبول نماید. به همین دلیل است که در آموزش کودکان، بیشتر، از توصیهها و روشهاى رفتارى تربیتبهره مىبرند. به عبارت دیگر، پشتوانه بسیارى از اصول مربوط به تربیت کودک، رفتارگرایى است.
جایگاه آموزههاى «رفتارگرایى» در فرایند تربیت
هر چند امروزه رفتارگرایى از رونق افتاده است، ولى این بدان معنا نیست که کاملا طرد شده باشد. انتقادى که به حق بر این رویکرد وارد شده آن است که براى همه مراحل سنى بشر نسخه پیچیده و همه رفتارها را با ساز و کار تقویت و تنبیه توجیه مىکند. به عبارت دیگر، اکنون، به ویژه با ظهور نظریه یادگیرى اجتماعى، رفتارگرایى افراطى را به مقدار فراوانى تعدیل کردهاند و به فرایندهاى شناختى نیز بهاى بسیارى مىدهند، نه آنکه توجیهات رفتارگرایى را به کلى دور ریخته باشند، بلکه آموزههاى رفتارگرایى هنوز هم در تربیت کودک و تا پیش از آنکه رشد شناختى انسان کامل شده باشد کارآیى دارد، به طورى که بخش مهمى از کتابهاى روانشناسى تربیتى را به خود اختصاص مىدهد. در حقیقت، امروزه روانشناسى تربیتى وامدار دو رویکرد مهم رفتارى و شناختى است. (5) مباحث مربوط به تقویت، تنبیه، برنامههاى تقویت، قرار داد وابستگى و چندین شگرد رفتارى دیگر که مبتنى بر ساز و کار عملکرد انسان تا پیش از نضج فرایندهاى شناختى است، جایگاه مؤثر و مهمى در فرایند تربیت دارد.
به نظر مىرسد همانگونه که در اعمال این اصول و روشها به اندازه کافى استدلال تربیتى داریم، در تربیت دینى هم دستیابى به توجیه عقلانى مشکل نیست. مىدانیم که شیوههاى رفتارگرایانه مذکور بر این مبنا استوار است که کودک از درک حقایق فراوانى عاجز است و انتظار بلوغ فکرى او هم فرصتهاى فراوانى را از دست مىدهد. پس گویى قضیه از این قرار است که عجالتا او را با لطایف الحیل و شیوههاى جذاب، به راهى مىکشانیم که طبع کودکانهاش از آن فرار مىکند. پیداست که در این روند، نه استدلال به چشم مىخورد و نه شیوه عقلانى است. آر. اس. پیترز تحقیقات روانشناختى را ذکر مىکند که نشان مىدهد یادگیرى در همه زمینهها متوقف بر فرایندهاى روانشناختى تقلید، هویتپذیرى و یادگیرى از طریق مثال مىباشد و این شیوهها با حفظ و تمرین همراه است که به تلقین مربوط مىشود. (6)
جالب است که تى سن در مقاله خود، این اشکال را به این نحو طرح مىکند: انسان در تربیت دینى، بر اساس اطلاعات ناقصى که به عنوان حقیقت تلقى شده، تدریس مىکند و این موجب مىشود که در تدریس استدلال نکند (تلقین). او، خود چنین جواب مىدهد که چون توان فکرى کودکان بسیار محدود است و شواهد کامل را نمىتوانند درک کنند، باید به عنوان مرجع و با همسازى بیشترى با آنها مواجه شد. آنگاه به اصول سادهسازى (simplification) و گزینشگرى (selectivity) جاندیویى اشاره مىکند و مىگوید: همه این اصول مستلزم شیوه غیر عقلانى است. به عبارت دیگر، اگر منظور از «تلقین» شیوههاى غیر عقلانى است، باید گفت که این شیوه در فرایند تربیت اجتنابناپذیر است. (7) البته اگر وضع به همین صورت و حتى پس از رشد عقلانى شاگرد ادامه یابد حاصل کار ذهنهایى بسته است. اما این همه تقلید بدان امید تجویز مىشود که آیندهاى روشن و درخشان در انتظار کودک است. اساسا مربیان از برنامه اجبارى اینگونه دفاع مىکنند: «ما حق داریم که کودکان خود را فعلا اسیر کنیم تا در آینده، استقلال بیشترى به آنها بدهیم.» (8) از اینرو به نظر مىرسد حق با کسانى است که تا تحقق رشد عقلانى و آمادگى ذهنى شاگرد و با تکیه بر اعتماد او نسبتبه معلم حقایق را به وى تعلیم مىدهند و فقط زمانى ادله خود بر ترجیح یک موضع خاص را ارائه مىکنند که شاگرد کاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگى و چند و چون آن، خود، موضوع مقالى دیگر است و فعلا در صدد آن نیستیم.
ریشهیابى شبهه تلقین در تربیت دینى
حقیقت آن است که در تربیت دینى هم، که اولین مربیان آن انبیا: بودهاند، مفاهیم بسیار بلند است و اذهان بسیارى از کودکان، نوجوانان و جوانان، بلکه در بعضى موارد، حتى بزرگسالان نیز از درک حقیقت معانى عاجز مىمانند; حقایقى که فهم آنها دشوار، ولى قابل دسترسى است. کسى که این واقعیت را بپذیرد، بر بعضى از شیوههاى به ظاهر تلقینآمیز هم صحه مىگذارد، بدون آنکه در حقانیت دین و تربیت دینى شک کند. به عبارت دیگر، اگر ناچاریم در آموزش دین به کودکان و نوجوانان، بعضا، از اقامه دلیل صرفنظر کنیم، این به علت آن است که نخل معارف دینى بسیار بلندتر از دست کوتاه آنان در فهم آن حقایق است. نه آن که این معارف پشتوانهاى به نام «حقیقت» ندارد.
پس در حقیقت، اختلاف در این است که آیا معرفت و شناخت دین و حقایق آن ممکن استیا نه. برخى به این سؤال پاسخ منفى مىدهند. در اینجاست که معیار سوم از معیارهاى چهارگانه مطرح مىشود; به این صورت که گفته شده: آموزش دین با تلقین همراه است; یعنى: نفس تربیت دینى تلقینآمیز و بالتبع مردود است، دین را نفیا و اثباتا نباید آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همین است. به عبارت دیگر، مآل همه انتقادهایى که نسبتبه امر تلقین در تربیت دینى مىشود، یک اشکال معرفتشناختى است. اینجاست که اگر مربى با تردید و شک در اعتقاد قرین باشد، توجیه عقلانى براى تبیین دین ندارد، چه رسد به جرات براى آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند که این ویژگى منحصر به مقوله دین و تربیت دینى نیست، بلکه در هر زمینهاى موضوع از همین قرار است; مثلا، اگر مربى شنا اعتقاد و علاقهاى به این ورزش نداشته باشد، به تدریج، انگیزه خود را از دست مىدهد و چه بسا در مذمت این کار سخن بسراید. به این ترتیب، لازم است صبغه معرفتشناختى بحث را بیشتر کنیم.
به رغم توضیحاتى که گذشت، از میان چهار معیار مذکور، هر یک را بپذیریم با مورد سوم نمىتوان موافقت کرد، مگر آنکه براى دین حقیقتى قایل نباشیم و مثل بنیانگذار مدرسه سامرهیل (9) فکر کنیم که مىگوید: «من هیچ دینى ندارم». (10) بر همین اساس، به قول خودش، در مدرسه کلمهاى علیه ادیان سخن نگفت. (11) این همان سیاست آموزش مقایسهاى است که گفته شد در بعضى کشورهاى غربى، قانونى است و بعضى از مربیان معروف از آن دفاع کردهاند.
ریشهیابى این موضوع در تاریخ نیم قرن گذشته، از ارتباط تنگاتنگى بین این شیوه تربیتى و نگرشهاى معرفتشناختى حاکم در غرب حکایت مىکند. گزارشها نشان مىدهد که شکگرایى پس از چند فراز و نشیب، طى قرون متمادى، عجالتا به ظهور و غلبه اشکال جدیدى از نسبیتگرایى (12) منجر شده است.
این دیدگاه، منکر وجود حقیقت نیست، ولى ادعا مىکنند که بسته به موقعیت زمانى و فرهنگى و نیز اشخاص و جوامع، حقایق متفاوت و رنگارنگى وجود دارد «این طرز تفکر در حوزههاى مختلف فکرى، اعم از فلسفه، علوم تجربى، علوم گودمن (Goodman) مىگوید: ما به تعداد اذهان و افکار انسانها، جهان داریم، نه آنکه فقط یک جهان داشته باشیم. ما به جهان واقعى دسترسى نداریم تا درک خود را با آن مقایسه کنیم. ملاک رجحان یک تعبیر مطابقتبا واقع نیست، بلکه معیارهاى دیگرى که عمدتا عملى (14) است، معتبر مىباشد. (15)
به این ترتیب، پیداست که جایى براى معرفتیقینى نسبتبه دین باقى نمىماند به طورى که وقتى جان الیاس در کتاب خود، مساله تلقین را ریشهیابى مىکند، مىگوید: «انسانهاى معتقد پذیرفتهاند که اعتقاد آنها درست است، هر چند در این عقیده مخالف هم داشته باشند.» (16) هر کس مىتواند همزمان به چندین مکتب الهى معتقد باشد و حتى بین مکاتب الهى و مادى مردد باشد. بالتبع، در صورتى که متصدیان امر تربیت چنین اعتقادى داشته باشند - یعنى: اساسا اعتقادى نداشته باشند - منطقا به نقطهاى مىرسند که آموزش دین را به اتهام تلقینى بودن محکوم مىکنند. «آگاهى از خطر تلقین در تربیت دینى، موجب شده تا بعضى از مربیان دینى مربوط به کلیسا پیشنهاد کنند که هدف آموزش دین در مدارس کلیسا نباید تربیت کردن یا فراخواندن جوانان به ایمان باشد، بلکه باید مطالعات علمى پیرامون دین باشد.» (17)
نقد و بررسى
از مبانى نظرى این دیدگاه آن است که فهم انسانها را متفاوت مىداند و معتقد است که ساختمان فکرى آنها با هم فرق دارد. لازمه این سخن آن است که در آموزش علوم مختلف فقط به ذکر اقوال گوناگون اکتفا شود. پس تعجبى ندارد اگر مىبینیم در بعضى از کشورهاى غربى، تربیت دینى مقایسهاى را مطلوب مىدانند و به قول خودشان، از تربیت تلقینى ممانعتبه عمل مىآورند، اگر تعجبى هست (اشکال اول) در این است که چرا در سایر زمینهها به این طرز فکر خود عمل نمىکنند! و در هر زمینهاى، به ویژه در سطوح پایین آموزشى، بیشتر، بلکه منحصرا، نظریه غالب را طرح مىکنند.
به عبارت دیگر، کسانى که فقط در تربیت دینى به روش مقایسهاى عمل مىکنند نسبتبه مکتب نسبىگرایى هم وفادارند و هم وفادار نیستند. اگر بپرسیم که چرا در آموزش علوم فقط نظریه موجود را عرضه مىکنید، مىگویند: ما به این نظریه عقیده داریم - یعنى حقیقت را یافتهایم و حداقل اینکه نظریه غالب این است. ولى وقتى مىپرسیم چرا فقط یک دین را آموزش نمىدهید مىگویند نمىدانیم حق با کدام است آیا این استدلال به سیاست «یک بام و دو هوا» نمىماند؟
ممکن استبگویند در نظریههاى علمى، بنا به اقتضاى روش تحقیق تجربى در هر زمان فقط یک نظریه غالب است و سازمان آموزش و پرورش هم باید شاگردان را با همان دیدگاه آشنا کند. اما همه ادیان الهى همزمان طرفدار دارند و اثبات حق براى ما ممکن نیست. به بیان دیگر، در تاریخ علم نظریات مختلف علمى هر یک در برههاى از زمان غلبه داشتهاند. در هر زمان براى آشنا کردن ذهن کودکان و نوجوانان - و کلا مبتدیان - با مسائل علمى از همان دیدگاه غالب که شواهد و قرائن حکایت از برترىاش مىکند آغاز مىکنند و طرح دیدگاههاى مخالف را در دورههاى تکمیلى آموزش مىگنجانند.
بر این اساس، ادیان الهى هم، که از نظر زمان ظهور و بروز، تقدم و تاخر دارند و خداوند هر یک را در زمان خاصى براى مردم نازل فرموده است، باید مشمول همین قانون باشند و در هر زمان، فقط به یکى بها بدهیم. منتها در علوم تجربى، ملاک انتخاب این است که ببینیم کدام نظریه تبیین عقل پسندترى ارائه مىکند و ملاک انتخاب دین آن است که ببینیم خدا در زمان حال، در قالب کدام دین انسان را مخاطب قرار داده است. به عبارت دیگر، این بحث ریشه در کلام دارد. از دید ما، فقط همان دین واحد مقبول درگاه حق مىباشد و بس. پس بر هر انسان موحدى لازم است که با فحص و جستوجو، «دین حق» را بیابد و به دفاع از همین دین بپردازد. تربیت دینى هم باید در همین راستا حرکت کند.
به بیان دیگر، همچون بسیارى از پدیدههاى اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، مساله انتخاب شیوه تربیت دینى نیز بازتاب نوع معرفتشناسى است که مربیان جامعه دارند. اگر بپذیریم که دین به عنوان مجموعهاى از معارف و احکام از طرف خداوند نازل شده و امکان ندارد که خداوند در یک زمان، بیش از یک دین را قبول داشته باشد، بسیارى از مسائل و اختلافات حل مىشود. (18) با این پیشفرضها، به راحتى مىتوان دریافت که دین اسلام همان دین حقى است که اکنون مقبول درگاه احدیت است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.» (آلعمران: 85) چرا که وقتى نبوت یک پیامبر ثابتشد، تمام آموزههاى وى حق است، حتى این آموزه که خداوند فرموده ادیان سابق با همه احترامى که در جاى خود دارند، در این زمان پذیرفته نمىشوند. پس این مساله براى ما یک مساله تاریخى است و هر کس باید با مراجعه به اخبار صدق، چنین دین مطلوبى را طلب کند. واضح است که اگر مربى در تحلیل خود، به این نتیجه برسد که مسیر سعادت و شقاوت کدام است، قطعا سعى مىکند زیردستان خود را به سمتخیر راهنمایى کند، وگرنه دستکم، نزد وجدان خود محکوم است. مدعاى این مقال آن است که محکوم کردن آموزش یک دین خاص به بهانه «تلقین» فقط با شکاکیتسازگار است; کسى که خود به یقین رسیده حاضر نمىشود بدون هیچگونه اظهار نظرى، فلسفههاى ضد دین و حتى سایر ادیان را فقط مطرح کند و عرضه نماید، به ویژه اگر مخاطبین و شاگردان به حدى از درک و شناخت نرسیدهاند که قوه تحلیل و استدلال را دارا باشند. به عنوان مثال، نیل، که صادقانه به بىدینى خود اعتراف مىکرد، به این نوع آموزش پاینبد بود و در مدرسه سامرهیل آن را اجرا کرد.
نباید شک داشت که تربیت دینى از نوع مقایسهاى در واقع، «تربیتبىدینى» است. اگر بنا بود استدلال و مشى تربیتى کسانى مثل نیل در عمل، مفید و مثبتباشد، نباید در مواردى مثل مدرسه سامرهیل به سرعتشکستبخورد. تعجب از کسانى است که تجربههاى دیگران را به کار نمىگیرند. ظاهرا براى متصدیان این برنامهها و شیوههاى تربیتى، بىدینى و دیندارى شاگردان فرقى نداشته باشد، وگرنه هم عقل و هم تجربه نشان مىدهد که براى شکوفاندن استعدادها و تربیت نوآموز، باید به او کمک کرد.
مواجهه دادن کودک نوآموز با انبوهى از مطالب و نظریات ضد و نقیض، به واقع، موجب حیران و سرگشتگى او مىشود و در نهایت، شرایط انتخاب را براى او فراهم نمىکند، سهل است، وى را نسبتبه اساس حقانیتى به نام «دین» مردد مىنماید. مگر عامل شک سوفسطاییان نسبتبه وجود حقیقت چیزى غیر از این بود؟ آنها مىدیدند که کسانى یک واقعیتخارجى را به شکلهاى گوناگون پرداخت مىکنند و به بیانهاى ضد و نقیضى از آن سخن مىگویند. در نهایت، به این نتیجه رسیدند که ممکن است اساسا واقعیتى وجود نداشته باشد، بلکه هر چه هست داستانپردازى و سفسطهبازى باشد!
این نکته را در جهان امروز اطلاعات نیز تا حدى شاهدیم، انسانها در اثر بمباران اخبار ضد و نقیض، نسبتبه وجود حقیقتشک مىکنند و با حالتى حاکى از یاس و نومیدى و بىتفاوتى، عمر را مىگذرانند. اخیرا در رسانههاى گروهى خبر دادند که طبق یک نظرسنجى از مردم دنیا، نوع افراد نسبتبه واقعى بودن دستاوردهاى علم پزشکى شک دارند. این گزارش حاکى از آن است که مردم از شنیدن خبر مربوط به دستاوردهاى ضد و نقیض در این علم سرخورده شدهاند.
اینها و جز اینها که براى رعایت اختصار، از نقل بقیه خوددارى مىشود یک نکته تربیتى را منعکس مىکند و آن اینکه صرف انبار اطلاعات گوناگون درباره یک واقعیت در ذهن مخاطب، به جاى آنکه به رشد او کمک نماید و به پختگى فکرى او منجر شود، ذهن او را مىسوزاند و دست تحلیل او را از مسائل کوتاه و کوچک هم مىبرد. به نظر مىرسد که شیوه صحیح در آموزش مطالب به افراد کم اطلاع، به ویژه کودکان، آن است که از آخرین دستاوردهاى تحقیقات شروع کنیم و وقتى ذهن فرد نسبتبه چارچوب اصلى بحث و اساس واقعیتشکل گرفت، ابعاد و جزئیات و از جمله دیدگاههاى مخالف و بعضا تاریخى درباره مطلب را هم در اختیار وى بگذاریم. این شیوه چیزى است که در نظامهاى علمى - آموزشى اجرا مىشود.
به نظر مىرسد که با این مقدمات، فلسفه هدایت و معناى آن در رسالت انبیا: بهتر درک مىشود. پیامبران الهى: به راهى که حق بود و آن هم فقط یکى بود، ارشاد مىکردند. مفسران در معناى «هدایت» گفتهاند که حقیقت آن نشان دادن راه رسیدن به مقصد و به عبارتى، رساندن به مطلوب است. «و بالجملة فالهدایة هى الدلالة و ارائة الغایه بارائة الطریق و هى نحو ایصال الى المطلوب.» (19) پس حاصل هدایت وضوح و روشنى مسیر است; چنان که گمراهى و «ضلالت» همان انحراف و گم کردن راه است و به نظر مىرسد که فرقى نمىکند که شخص بیراهه برود یا نداند که از کدام راه برود.
بعضى از محققان با توجه به همین نکته پیشنهاد دیگرى دارند. هیل (Hill) مىگوید اگر به معلم بگوییم که تو از نظر خود دفاع نکن، با اعتقادات خود مشکل پیدا خواهد کرد. پیشنهاد وى آن است که براى حل این معضل سیاست «بىطرفى همراه با تعهد» را پیشه کنیم. به این صورت که معلم اعتقادات خود را آشکار کرده، بر آنها استدلال کند. وى این سیاست را در مقابل سیاست «بىطرفى محض» - بىتفاوتى نسبتبه اطراف مساله - و سیاست «طرفدارى محض» - ممنوع بودن طرح نظر مخالف - قرار مىدهد. (20) به نظر مىرسد این هر سه سیاست، حتى همان که خود هیل پسندیده است - یعنى «بىطرفى همراه با تعهد» - اشکال دارد. مثل «بىطرفى همراه با تعهد» مثل «کوسه و ریش پهن» است; تعهد نمىتواند با بىطرفى جمع شود.
مدعاى این مقال آن است که مربى نباید فراگیر را در هالهاى از ابهام و تحیر تنها بگذارد و به امید آنکه در «آینده» رشد فکرى لازم را پیدا مىکند، «اکنون» را مورد غفلت قرار دهد. سیره انبیا: چنین نشان مىدهد و تاریخ شهادت مىدهد که همه انسانها به راهنما نیاز دارند و این نیاز در مراحل اولیه زندگى شدیدتر است. وظیفه مربى آن است که خودش حقیقت را بیابد و کامهاى تشنه را از این جام روحافزا سیراب کند (ارشاد). این همان رسالتى است که انبیا: بر دوش خود احساس مىکردند; چه آنکه «نقش معلم در جامعه نقش انبیاست» (21) .
نکتهاى که هست در نحوه انجام این مهم است. همواره بودهاند کسانى که با روشهاى تحکمآمیز و نفرتبرانگیز خیال هدایت دیگران را داشتهاند و با همین نیت، افراد را از پیام دینى خود بیزار ساختهاند. روشن است که این روش در هر زمینهاى اعمال شود نفرت مىآورد; منحصر به آموزش دین و محتواى دینى نیست. اساسا در تعریف هدایت، علاوه بر اشراف خود معلم بر مقصد و خیرخواهى او، وجود دو عنصر مهم دیگر ضرورى است:
الف. بیان و تعریف قانع کنندهاى از حق و راه آن;
ب. لطف و محبت نسبتبه مخاطب (22) .
بعید نیست که روىگردانى بعضى از کشورها از ارشاد و انتخاب شیوه تردیدآورى به نام «مقایسه میان ادیان» ناشى از اعمال شیوههاى غیر صحیح و خالى از «لطف» بوده باشد; وگرنه همانگونه که گفته شد، ارائه طریق نیل به مقصد نه تنها با اختیار و انتخاب افراد منافاتى ندارد، بلکه اگر با رفق و مدارا همراه باشد، دقیقا نشان مىدهد که مربى براى تشخیص و تمیز فراگیر نیز، اهمیت قایل است.
در مجموع، به نظر مىرسد در تربیت دینى، باید میان دو عنصرى که به ظاهر ناسازگارند جمع شود: یکى احترام به شخصیت مخاطب و بها دادن به عنصر اختیار و انتخاب او و دیگر نیاز وى به راهنمایى و ارشاد. راه جمع این دو آن است که معلم از روى خیرخواهى طریق معینى را ارائه کند و استدلال خود را نیز عرضه نماید. چنین سیاستى را مىتوان «طرفدارى منطقى و مستدل» نامگذارى کرد.
پىنوشتها
1 - 2- R. M. Thomas, Religious Education, in International Encyclopedia of Education, V. 9, P. 5000.
3- Elmer J. Thiessen, Introdoction and Religious Education, in Interchange 15/3 ( The ontario, Institute for Stadies in Education, 1984), PP. 28 - 29.
4- Ibid, PP. 27 - 43.
5-... سیف، روانشناسى پرورش، ص 210 - 217
6-7-8- Elmer J. Thiessen, Opcit,P.37/36
9- این مدرسه در دهه 1960 و به دست نیل تاسیس شد. شعار این مدرسه «انسانگرایى» و محور اصلى آن «آزادى شاگردان» بود. دانشآموز مختار بود که درس بخواند یا نخواند. معلم و شاگرد به یک اندازه حق داشتند و نتایج اجتماعى و عاطفى جاى نتایج آموزشى را گرفته بود. این نهضت را «نهضت تعلیم و تربیت آزاد» نیز خواندهاند. گزارشها حاکى از آن است که آزادى افراطى در این مدرسه پیشرفت تحصیلى را متوقف کرد، به طورىکه والدین با سواد فرزندان خود را به مدرسه دیگرى منتقل کردند.
10-11- A. S. Neill, Summehill (1984),P. 255.
12- relativism.
13- محمد فنایى اشکورى، معرفتشناسى دین، ص 55
14- Pragmatic.
15- معرفتشناسى دین، همان
16-17- John L. Elias, Philosophy ofEducation (1995), P. 129 / 130
18- اما اگر کسى بگوید: براى خدا فرقى نمىکند که «کدام دین» را بپذیرى، بلکه هر یک از ادیان الهى به اندازه دیگرى انسان را به مقصد مىرساند، مساله طور دیگرى مىشود و راه حل و پاسخ دیگرى دارد که در سطرهاى گذشته، بدان اشاره شد. تفصیل مطلب باید در کتب و مباحث کلامى پىگیرى شود.
19- سید محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 34
20- John L. Elias, Philosophy ofEducation (Krieger publishingcompany, 1995), P. 129.
21- امام خمینى، صحیفه نور، ج 8، ص 239
22- راغب اصفهانى در المفردات فى الفاظ القرآن، بر این نکته تاکید دارد.
تاثیر نماز بر وسواس های فکری
امام صادق (ع) :
شیطان ، به وسیله وسواس نمی تواند بر ضرر بنده خدا کاری بکند
مگر آن که بنده از یاد خدا اعراض کرده باشد .(1)
“ وسواس ( Obsession) از قدیمی ترین اختلالات شناخته شده روانی است که بین مردم از شیوع نسبتا بالائی ( حدود دو درصد جامعه ) برخوردار است (2) وسواس را امروزه در دو عنوان کلی “ وسواس فکری ” ( مانند احتیاط یا تنفر مربوط به ترشحات و مواد دفعی بدن ، ترس از وقوع اتفاقات وحشتناک مثل آتش سوزی و مرگ و .. ) و “ وسواس عملی ”
( مانند شست و شوی دست ، استحمام ، آرایش مفرط ، امتحان درها و قفلها ، مرتب و منظم کردن ، احتکار و جمع آوری و .. ) طبقه بندی می کنند .(3)
موضوع سخن امروز ما “ وسواس فکری است ” که می تواند مشکلات متعدد و مسایل آزار دهندة بسیاری را برای شخص مبتلا و اطرافیانش به همراه داشته باشد . در این حالت شخص مبتلا ممکن است تصاویری ذهنی به شکل صحنه های وحشتناک و ناراحت کننده بسیاری داشته باشد که هر چه بیمار سعی در مقاومت در مقابل آنها دارد ، نمی تواند از آنها خلاص شود این وسوسه فکری از موضوعات بسیار کلی مانند سؤال ذهنی درباره اینکه : چه کسی خدا را آفریده ؟ هدف از زندگی چیست ؟ و .. گرفته تا افکار گناه آلوده جنسی و ترسهای مرضی و .. متفاوت است و تقریبا همه این افکار بیمار را در وضعیت وحشتناکی قرار می دهند .
اما درست برخلاف آنچه که در مورد شخصیتهایی مثل “ جان بانی یان ” ( خطیب و مؤلف انگلیسی در قرن هفدهم ) که به شدت از افکار وسواسی در ارتباط با خدا و مذهب رنج می برد . به نظر می رسد ، مذهب و شکوهمندترین جلوه آن یعنی “ نماز ” می توانند در زدودن وسواس فکری نقش بسیار مهمی بازی کنند .
گواه این موضوع نیز یادآوری این مساله است که در منابع اسلامی وسواس پدیده شناخته شده ایست و به آن به عنوان “ وسوسه ای از سوی شیطان ” اشاره می شود . به عنوان مثال در کتاب اصول کافی ( باب عقل و جهل ) آمده است : “ در نزد امام صادق (ع) شخصی را به عقل و درایت نام بردند و گفتند او وسواس دارد ، حضرت فرمود : چگونه عاقل است که شیطان را اطاعت می کند ؟ ”
در این مورد حتی منابع اسلامی از قول معصومین (ع) روشهای متعددی را برای پیشگیری و درمان وسواس پیشنهاد کرده اند ، که از آن جمله بهره از ادعیه و اذکار خاصی از جمله ( لا اله الا ا… ) و ( لا حول و لا قوه الا باا … ) می باشد که در حقیقت ما حصل همه آن روشها را می توان در “ ذکر خدا ” خلاصه کرد .
در منابع علمی جدید ، برای متوقف کردن افکار وسواسی ، علاوه بر درمانهای دارویی و حتی قبل از آن درمانها ، از روشهای خاصی استفاده می شود که مهمترین آنها روش “ توقیف فکر ” نام داد و بدین ترتیب است که از بیمار خواسته می شود که به طور عمد افکار وسواسی خود را آزاد بگذارد و در این بین ناگهان درمانگر با صدای بلند و بیزار کننده ، فریاد می زند : ایست !؟! به نظر می رسد این عمل جریان فکر وسواسی را متوقف می کند .(4)
با این وصف برخی از اذکار و توجهات حین نماز نه تنها به این قبیل روشها قابل مقایسه است ، بلکه بسیار موثرتر به نظر می رسد .
استفاده زبان و ذهن از ذکر “ غیر المغضوب علیهم و الضالین ” که جدائی راه مؤمن را از ابلیس و شیطان نشان می دهد دست کم ده بار ، طی نمازهای یومیه و فیض بردن از سوره مبارکه “ ناس ” بعد از حمد ، بخصوص توجه آیات شریفه “ من شر وسواس الخناس ” “ الذی یوسوس فی الصدور الناس ” به عنوان عواملی قدرتمند در توقف افکار وسواسی مطرحند .
همان طور که اشاره شد ائمه معصوم (ع) که پزشکان حقیقی بشرند ، برای دوری از وسواس “ ذکر خدا ” را پیشنهاد کرده اند و این فرمان الهی است که “ برای ذکر من نماز را به پا دارید ” ( اقم الصلوه لذکری ).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الانوار . جلد 69 ، صفحه 124 ، حدیث 2
2. ترجمه سیناپس کاپلان ـ سادوک ـ جلد 2 ـ ص 519
3. همان منبع ص 524
4. روانپزشکی لینفوردریس ـ ص 302
تأثیر والدین بر رشد اخلاقى کودکان؛ تحلیلى مربوط به حیطه اجتماعى (1)
اشاره
در سده اخیر به موازات تحول در عرصههاى مختلف، تحولات عظیمى نیز در عرصه علوم انسانى از جمله مباحث فلسفى و علوم تربیتى روى داده است. بىتردید این تحولات روبنایى است و خود حاکى از انقلاب در اندیشههاى بنیادین آدمیان از جمله در نوع جهانبینى و فلسفه وجودى آنان است.
از جمله تحولات در این عرصه مربوط به حوزه مفاهیم و تعریف آنهاست. به بیان روشنتر، واژههایى نظیر اخلاق و تربیت اخلاقى، معنا و مفهوم پیشین خود را از دست داده و معناى دیگرى از آن اراده مىشود. تردید نیست عمق تعریف عرفا و اندیشمندان اخلاقى پیشین، اعم از مسلمان و مسیحى، از اخلاق و تربیت با آنچه امروزه به این نام خوانده مىشود متفاوت است. راهیابى اندیشههاى بنیان برانداز از قبیل نسبیت و... به وادى اخلاق، اخلاق عمیق و عرفانى غرب ـ و تا اندازهاى شرق ـ را در حد «کیفیت روابط اجتماعى» تنزل داده است و درون مایههاى ذاتى و فطرى را به مظاهر و رفتار بیرونى تبدیل نموده است. به نظر مىرسد، در قرن حاضر آدمى بر آن شده به نوعى درون را به دست فراموشى سپرده و به رفتارها و امور دیدارى و شنیدارى بسنده کند.
به هر حال، مسائل مطرح شده در این گفتار، بسیار سنجیده و قابل تأمل است، به گونهاى که اندیشمندان تربیتى، همچنین روانشناسان از آن بىنیاز نیستند. سؤالاتى مانند اینکه چگونه مىتوان روابط اجتماعى را به فرزندان آموخت، آیا والدین در ایجاد روابط اجتماعى فرزندان نقش دارند، نقش رابطه عاطفى یا رابطه عقلانى والدین با فرزندان در تعیین روابط اجتماعى فرزندان چگونه است و چگونه مىتوان فرزندان را به رعایت مقررات اجتماعى وادار نمودودهها سؤالدیگر از این دست به صورتى عالمانهوتحلیلى پاسخ داده شده است، هرچند در بسیارى موارد، جاى سخن همچنان باقى است.مترجم
هرچند دانشمندانى که در باب جامعهپذیرى نظریهپردازى کردهاند اعتقاد دارند درونىسازى امور اخلاقى Moral internalization )) اصولاً ریشه در تأثیر والدین بر کودکان دارد که از طریق اقدامات والدینى، راهکارهاى تنبیهى و سایر شیوههایى که والدین انتخاب مىکنند صورت مىگیرد، اما نظریهپردازان ساختار ـ تحولى ( Structural - developmental ) معتقدند ماهیت سلسله مراتبى که بین والدین و فرزندان وجود دارد، رشد اخلاقى کودکان را شکل مىدهد. این عقیده به تأکید بیش از اندازه بر نقش سازنده همسالان و نهادهاى اجتماعى از قبیل مدرسه، در رشد اخلاق استدلالى و تقریبا نادیده گرفتن نقش خانواده منجر شده است. در این مقاله، از نقش والدین در رشد اخلاقى و اجتماعى کودکان از زاویه «نظریه حیطه اجتماعى» ـ دیدگاهى که اصالتا ساختارى تحولى است، اما در شیوهها با نظریهپردازىهاى پیشین متفاوت است ـ سخن به میان آمده است.
براساس نظریه حیطه اجتماعى، کودکان از خلال تجربه اجتماعى با بزرگسالان (از قبیل والدین و معلمان) و همسالان و خویشان، انواع شناختهاى اجتماعى، از جمله نظام اخلاقى و سایر علوم اجتماعى را کسب مىکنند. تأکید اولیه این مقاله بر رشد اخلاقى است، اما براى فهم نظریه حیطه اجتماعى، باید نظام اخلاقى در سایر حیطههاى اجتماعى ـ شناختى توضیح داده شود. بدین ترتیب در ادامه، حیطه دانش اجتماعى به صورت خلاصه بیان خواهد شد، سپس دو گزاره ذیل درباره نقش والدین به دقت مورد بررسى قرار خواهند گرفت: اولاً، این سخن مطرح شده که واکنشهاى والدین که ماهیت عاطفى دارد، احتمالاً بستر را براى رشد اخلاقى کودکان آماده مىکند. در ضمن این بحث، مکانیسمهاى ویژه عاطفى نیز بیان شده است. ثانیا، این سخن مطرح شده است که جنبههاى شناختى واکنش والدین نیز راه رشد اخلاقى کودکان را هموار مىکند. مقصود از این گفته، بیان اهمیت بازخوردهاى اختصاصى والدین در واکنش اجتماعى کودکان است.
حیطه علوم اجتماعى
براساس نظریه حیطه اجتماعى، بُعد اجتماعى انسان را نمىتوان از سایر ابعاد او تفکیک کرد. کیفیت کنشهاى اجتماعى هر کودک با دیگرى متفاوت است و همین تفاوتها به ساخت نظامها یا حیطههاى متفاوت علوم اجتماعى منجر شده است. بنابراین، ویژگى اندیشه کودکان در فعالیتهاى اجتماعى، نامتجانس بودن و مرکّب بودن از سوگیرىها، انگیزشها و اهداف متفاوت اجتماعى است.
والدین موظفند آسایش کودکان خود را تأمین نمایند، از حقوق آنها حمایت کنند و طرز برقرارى رابطه با دیگران را به آنها بیاموزند. براساس نظریه حیطه اجتماعى، این مسائل بخشهایى از حیطه اخلاقى است. نظام اخلاقى با مقرراتى سر و کار دارد که واکنشها و نیز روابط اجتماعى مردم را تنظیم مىکند و بر مقولاتى از قبیل سود و زیان، اعتماد، عدالت و حقوق مبتنى است.
نظام اخلاقى در این مقاله به «فهم دیدگاه فرد از اینکه چگونه باید با دیگران رفتار کرد» تعریف شده است. این گفته نیز بیان شده که داورىهاى اخلاقى باید الزامآور، قابل تعمیم، غیرقابل تغییر و غیرشخصى بوده و از طریق معیار ـ نه از طریق توافق، گفتوگو یا سنتهاى نهادینه شده ـ تعیین شده باشند.
هرچند نظام اخلاقى، ترکیبى از واکنشهاى دو جانبه اجتماعى کودکان است، اما همه مقولات اجتماعى را نمىتوان اخلاقى خواند. وظیفه والدین تربیت رفتار مناسب اجتماعى و تسهیل آرام و کارایى کافى دادن به واکنشهاى اجتماعى کودکان است. براساس نظریه حیطه اجتماعى، این مطالب جنبههایى از فهم آدمیان از نظامها، سازمانها و سنتهاى اجتماعى است که از جهت ذهنى و تحولى با فهم ما از نظام اخلاقى متفاوت است. سنتهاى اجتماعى به مقرراتى استبدادى، تعیین شده با اجماع مردم، امورى مشابه با یکدیگر و رفتارهایى که واکنش افراد را نسبت به نظامهاى اجتماعى تنظیم و مجموعهاى از انتظارات را با توجه به رفتار مناسب تدارک مىکند، تعریف شده است. فرض این است که سنتها تغییرپذیرند و از جهت محتوا نسبى و متکى بر مقررات و املاى مقررات برتر.
واکنشهاى اجتماعى نیز ممکن است به فهم آدمى از خود و دیگران به عنوان نظام روانشناختى نیازمند باشد. حیطه روانشناختى مربوط به فهم آدمى از خود، هویت، شخصیت و ویژگىهاى آن با توجه به علل رفتارى خود و سایر آدمیان است. در حیطه روانشناختى، دو بخش از یکدیگر تفکیک شده است: مسائل احتیاطى ( Prudential issues ) به امورى از قبیل وارد آوردن خسارت به خود، امنیت، آسایش و سلامت آدمى مربوط است. مقررات احتیاطى، مانند مقررات اخلاقى، فعالیتهایى را تنظیم مىکند که پىآمدهاى جسمانى براى مردم دارد، در حالى که نظام اخلاقى به نحوه واکنش مردم نسبت به یکدیگر مىپردازد. احتیاط به فعالیتهایى که پىآمدهاى مستقیم و منفى براى فرد دارد مرتبط مىباشد. مسائل شخصى فقط به فاعل نسبت داده مىشود و تابع مقررات سنتى و نظام اخلاقى است. مسائل شخصى متضمن گزینش و انتخاب امورى از قبیل دوستان یا نوع فعالیت، بسته به شرایط جسمانى و زندگى شخصى است. مسائل شخصى، بخشى از ذات آدمى است که مرز میان فرد و دنیاى اجتماعى را تشکیل مىدهد و این مرزها ممکن است فعالیتهایى باشند که از محدوده خانواده به فرزندان منتقل شدهاند. اعتقادات شخصى افراد، جنبهاى مهم از خودمختارى افراد یا وجه متمایز هر فرد از دیگرى تلقّى مىشود.
نظریههاى سنتى ساختار ـ تحولى
نظریههاى سنتى ساختار ـ تحولى، رشد اخلاقى را فرایند افزایش تفاوت بین مقولات اخلاقى و غیر اخلاقى مانند مفهوم سنت، مآلاندیشى و مصلحتجویى توصیف مىکنند. نظریه حیطه اجتماعى از این جهت با این دیدگاه متفاوت است که در این نظریه، حیطههاى اخلاقى، سنتى و روانشناختى از یکدیگر جدا بوده و نظامهایى تلقى مىشوند که از جهت تحولى، خود تنظیم ( Self regul ating ) بوده و داراى ترتیب خاصى نیستند، بلکه فرض آن است که این امور از دوران کودکى با یکدیگر وجود داشتهاند. هرچند به نظر مىرسد کیفیت مفهوم در هر حیطه همراه با سن تغییر مىکند، اما تحقیقات نشان مىدهد که از دوران کودکى اولیه تا پایان جوانى، آدمیان با استفاده از معیارهاى نظرى فوقالذکر، حیطهها را تشخیص مىدهند. درست است که غالب تحقیقات در دسترس، بر کودکان سفیدپوست با طبقه اجتماعى متوسط متمرکز بوده، اما مجموعهاى از تحقیقات که در طیفى از فرهنگها (مثل برزیل، کلمبیا، اسرائیل، هنگ کنگ، چین، ژاپن، کره، هند، اندونزى، نیجریه و زامبیا) انجام شده است و نیز تحقیقاتى که بر روى کودکانى از طبقات اجتماعى، مذاهب و قومیتهاى مختلف در ایالات متحده انجام گرفته، این تمایزات نظرى را تأیید مىکند.
غالب نظریهپردازىها از منظر حیطه اجتماعى، بر تحول کودکان تأکید داشتهاند. در عین حال، فهم والدین از مقررات اجتماعى، اهداف ایشان از پرورش کودک و نحوه نگرش، همچنین پاسخ آنها به تخلفات کودکان نیز از جهت حیطه عقلانى متفاوت است. تحقیقات متعدد از بزرگسالان و واکنش کودکان به تخلفات، نشان مىدهد که والدین در حیطههاى متفاوت، به صورتهاى متفاوتى پاسخ مىدهند. تحقیقات نشان مىدهد که انتخاب راهکارهاى تنبیهى توسط والدین به ماهیت تخلف بستگى دارد.
ریشههاى تجربى نظام اخلاقى
نظریه حیطه اجتماعى بر ترکیب فعال علمى کودکان از تجارب متفاوت اجتماعى و واکنش متفاوت اطرافیان از جمله والدین و همتایان تأکید دارد. تحقیقات متعدد حاکى است که نوجوانان، خسارات جسمانى و روانشناختى، تقسیم شادى و قانونگریزى در حین تجربه مقررات، قانونستیزى، جنایت و درگیرى با همتایان را به صورت گستردهاى در جامعه تجربه کردهاند. فرض این است که همین تجارب گوناگون نهایتا به ساخت مقولات اخلاقى منتهى مىشود.
به تعبیر روشنتر، تجربه کودکان به عنوان کسانى که در چالشهاى اخلاقى درگیر بوده و خود مجرم یا ناظر تخلفات اخلاقى بودهاند، به ترکیب اندیشههاى انتزاعى از مفاهیمى از قبیل شادى و غم، و درست و نادرست منجر شده است. کودکان فهم خود درباره نادرستى قانون ستیزى را از تجربیات خود و از ویژگىهاى درونى آن فعالیتها مانند زیان بار بودن یا غمگنانه بودن آنها شکل مىدهند. این گزاره که واکنشهاى اجتماعى، موجب ساخت مبانى تجربى براى رشد علوم اجتماعى مىگردد، از طریق وارسى پاسخها به کودکانى که به گونهاى طبیعى در حال انجام واکنشهاى اجتماعى بودهاند، آزمایش شده است. محققان درصدد دستیابى به الگوهاى نظامدار از واکنشهاى اجتماعىاند که با تفاوتهاى فرضى آدمیان در مقولات اجتماعى هماهنگى داشته باشد. برداشت این است که تعامل میان واکنشهاى اجتماعى و داورىهاى اجتماعى ثابت مىکند که واکنشهاى اجتماعى مبناى تجربى ساخت علوم اجتماعى را فراهم مىآورد.
نتایج تحقیقات متعدد تجربى علاوه بر تحقیقات پیاژه ثابت مىکند که مخالفت کودکان با مسائل اخلاقى از قبیل: اعتراض به مالکیت اشیا (مانند برداشتن اسباببازى دیگران یا نپذیرفتن هم بازى)، رعایت نکردن نوبت در بازى، تجاوز به حقوق همبازىها، آزارهاى روانشناختى (از قبیل مسخره کردن و صدا زدن نام افراد با بىادبى) و نامهربانىها و سایر مسائل اخلاقى، از ابتدا با همتایان و غالبا از بازى آزاد آنها با یکدیگر آغاز مىشود. علاوه بر این، همانگونه که دان ( Dunn ) و همکاران او ثابت کردهاند درگیرىهاى اخلاقى و واکنشها به صورت فراوان، ابتدا از برادران و خواهران آغاز مىشود. این در حالى است که تحقیقات موجود ثابت کرده است که درگیرى اخلاقى بین والدین و کودکان نسبتا اندک است.
غالب درگیرىهاى اخلاقى کودکان بدون مداخله بزرگسالان حل مىشود. برخى پژوهشها نشان داده است که درگیرى همسالان با یکدیگر در رشد اخلاقى کودکان نقش مثبتى ایفا مىکند. تحقیقات درباره واکنشهاى اجتماعى که به صورت طبیعى میان کودکان پیش دبستانى و کسانى که به سن مدرسه رسیدهاند ایجاد مىشود ثابت کرده است که کودکان (اساسا تمام قربانیان) به تخلفات اخلاقى با گفتارى دشنامآمیز یا مزخرف، با واکنش احساسى و شمردن برترىهاى خود پاسخ مىدهند. علاوه بر این، تهدید به انتقام و امر به توقف رفتارهاى رنجشآور، برخى از واکنشهاى آنان است. تحقیقات نشان مىدهد، بزرگسالان (از قبیل مادران و معلمان) در مقام پاسخگویى به درگیرىها و تضادهاى اخلاقى کودکان، معمولاً اصرار دارند دیدگاه قربانیان را بدانند و ارزیابى کنند که حق از آنِ چه کسى است. محتواهاى عاطفى این واکنشها و شاخصهاى شناختى پاسخهاى والدین، در ترکیب معقولتر مقولات اخلاقى نقش مهمى ایفا مىکند.
نقش عاطفه
عاطفه به دو صورت بر رشد اخلاقى اثر مىگذارد: اولاً، جرایم اخلاقى در حوزه عاطفى روابط والدین ـ کودکان اتفاق مىافتد. تحقیقات وسیع حاکى است که کیفیت پیوند والدین ـ کودکان و میزان گرمى این روابط بسیارى از ابعاد رشد کودکان را تحت تأثیر قرار مىدهد. علاوه بر این، یکى از مستدلترین یافتههایى که در مقام بررسى واکنشهاى خانوادهها ـ که مراحل استدلال اخلاقى کهلبرگ را تسهیل مىکند ـ برآمده، این بوده است که عناصر عاطفى آن واکنشها، مثل گرمى والدین، سرگرم کردن کودکان و حمایت از آنان، با رشد استدلال اخلاقى در کودکان رابطه دارد. بدین ترتیب، پیوند گرم و حمایتآمیز والدین و کودکان با یکدیگر، این احتمال را که کودکان تشویق شوند پیامهاى والدین را شنیده و به آن پاسخ دهند تقویت مىکند.
ثانیا، عکسالعملهاى عاطفى بخش تفکیکناپذیر تجربه کودکان از تخلفات است و واکنش اجتماعى نسبت به مقررات اخلاقى، قانونستیزى و تضادها ممکن است از طریق عاطفه والدین شدیدا تقویت شوند. عکسالعمل عاطفى والدین، به شرط منطقى بودن، ممکن است فهم کودکان از مقررات اجتماعى و رمزگذارى آن مقررات را تسهیل کند. تحقیقات آرسنیو نشان داده که کودکان گاهى براى طفره رفتن از فهم، تمیزدادن و یادآوردن وقایع اخلاقى و اجتماعى، از پاسخهاى عاطفى استفاده مىکنند. علاوه بر این، تحقیقات پیشین حاکى است که پاسخهاى مادرانه به تخلفات اخلاقى با تأکید بر احساسات، براى کودکان خسارات بیشترى را در پى خواهد داشت، در حالى که پىآمد پاسخهاى شناختى تا این اندازه زیانآور نیست. احتمال بیشتر آن است که والدین در پاسخ به تخلفات اخلاقى، بیش از سایر تخلفات از عواطف منفى از جمله ابراز ناراحتى و خشم استفاده کنند. اینگونه واکنشهاى عاطفى به شرط همراه بودن با تبییناتى که بر آسایش و حقوق دیگران تأکید دارد، ممکن است تأثیر استدلالات را افزایش دهد؛ زیرا این امر به کودکان کمک مىکند بر روى خسارات یا بىعدالتىهایى که خود مسبب آن بودهاند بیشتر فکر کنند.
علاوه بر آنچه بیان شد، تحقیقات نشان مىدهد که در انگیزش عاطفى، سطوح بسیار مطلوبى وجود دارد. خشم افراطى ممکن است از جهت انگیزشى تأثیرات منفى بر جاى گذارد و مانع توجه کودکان به احساسات دیگران شود. به عنوان مثال، بسیارى از مطالعات اخیر درباره تأثیرات نامتعادل عواطف نشان داده که انگیزش افراطى عواطف، به جاى اینکه به واکنش دیگرمحورى ( Other oriented ) مانند همدردى بینجامد، به خودمحورى ( Self Oriented ) و واکنشهاى انزجارآور عاطفى منجر مىشود.
این بیانکه عاطفه ممکن است یکى از عناصر برجسته رشد اخلاقى باشد، با این سخن هافمن که نظاره کردن به انسانى که ناراحت است، موجب انگیزش همدردى آدمیان مىشود، تأیید شده است. به هر حال، از نظر هافمن مراحل رشد به صورت متوالى انجام مىگیرد و احساس همدردى ( empathy ) با دیگران، همراه با سن تغییر مىکند. در برابر، دیدگاهى که در این مقاله به صورت عمیق بررسى شده این است که تجارب عاطفى کودکان بخشى از فهم کودکان و همچنین تأثیرگذار بر فهم آنان از تخلف اخلاقى و نیز رمزگذارى آن است. اما آنچه همزمان با سن تغییر مىکند پاسخ عاطفى نیست، بلکه معرفت ذهنى است.
جنبههاى شناختى واکنش والدین
علاوه بر امور عاطفى، در میان واکنشهاى والدین نسبت به کودکان خود، عناصر شناختى نیز وجود دارد که احتمالاً رشد اخلاقى کودکان را تسهیل مىکند. تحقیقات حاکى است که کودکان اطلاعات خود درباره تخلفات اخلاقى را از منابع مختلف ـ از جمله مشاهده و تجربه مستقیم جرایم اخلاقى ـ کسب مىکنند. در عین حال، تجارب مستقیم تنها منبع رشد اخلاقى و اجتماعى نبوده و حتى همیشه مطلوبترین یا مؤثرترین منبع نیز به حساب نمىآید. از دیدگاه حیطه اجتماعى، رابطه والدین با فرزندان، بخشى از تجارب اجتماعى کودکان است که احتمالاً در ترکیب دانستههاى اخلاقى آنان مورد استفاده قرار مىگیرد. والدین با تبیین دلایلِ وضع مقررات اخلاقى و پاسخ مناسب به اخلاقستیزى کودکان، مىتوانند کودکان را به اندیشیدن عمیق درباره رفتارهاى خود وادار کرده و زمینه رشد اخلاقى آنها را فراهم آورند.
مطالب مزبور به این نکته اشاره دارد که پیامهاى آن دسته از والدین که ـ درباره ماهیت حوادث و اینکه چرا رفتار خاصى را انتظار دارند یا چرا رفتارهاى نامطلوب را نمىپسندند ـ با فرزندان خود صریحتر سخن مىگویند، ممکن است مخصوصا بر نوجوانان تأثیر بیشترى داشته باشد. این گفته به نوبه خود ثابت مىکند که اقامه دلیل، تبیین کردن و استدلال عقلانى، از سایر راهبردهاى انضباطى در تسهیل رشد اخلاقى کودکان و همچنین ایجاد تحول در سایر ابعاد آنان، تأثیر بیشترى دارد.
هرچند مجموعه وسیعى از تحقیقات مربوط به رشد، اقامه دلیل به عنوان راهکارهاى تأدیبى را تأیید مىکند، اما برخى دانشمندان معتقدند اقامه دلیل، مقولهاى گسترده و تعریف ناشده است. دیدگاه حیطه اجتماعى با بیان این سخن که اقامه دلیل تنها در صورتى مؤثر است که با حیطه رفتارهایى که دیگران مشاهده مىکنند هماهنگ باشد، درک ما از اقامه دلیل به عنوان اقدام مؤثر والدینى را به صورت ویژهاى افزایش مىدهد؛ زیرا فقط همین تبیینهاست که کودکان را به شناخت اخلاقى مجهز مىکند.
به تعبیر روشنتر، ایجاد تحول اخلاقى مؤثرتر، تبیین مقررات اخلاقى و پاسخ به خشونتهاى اخلاقى نیاز به بیان پىآمد عملکردها نسبت به حقوق و رفاه دیگران دارد. تحقیقات گذشته که نشان مىدهد اقامه دلیل از جانب والدین، به ویژه با محوریت دیگران، با «درون سازى» و رشد «نگران بودن براى دیگران» ارتباط دارد، تأییدى بر این گفته است.
مطالعات شهودى واکنش در برابر تخلفات نشان داده است که مادران (و سایر بزرگسالان) به صورت طبیعى تبیینهاى خود را با ماهیت جرایم هماهنگ مىکنند و به ندرت بر این موضوع تأکید دارند که این عملکرد چگونه پىآمدى براى دیگران دارد و در واکنش به تخلفات اجتماعى نیز دلیلى اقامه نمىکنند. این یافتهها، فى نفسه، به طور ویژه این گفته را تأیید نمىکنند که واکنشهایى که با محدوده تخلفات هماهنگاند، به صورت مناسبترى توسط کودکان مورد قبول واقع مىشوند. به هر حال، تحقیقات تجربى بارها این گزاره را آشکارا آزموده است.
نتایج چندین پژوهش حاکى است که کودکان به صورت فعال پیامهاى اجتماعى را بر حسب آنچه خود مثبت مىدانند ارزیابى کرده و پیامهاى غیر مثبت را که با ماهیت وقایع تفاوت داشته باشد نمىپذیرند. در تحقیقى، کودکان پاسخ معلمان به قانون شکنىهاى اخلاقى و سنتى را، بر حسب حیطه آن تخلف، با گزینههاى سهگانه موافق، مخالف یا بىنظر ارزیابى کردند. به عنوان مثال، کودکان گزارههایى را ارزیابى مىکردند که در پاسخ به قانون شکنىهاى اخلاقى یا سنتى، بر ویژگىهاى درونى رفتارها (مثل خسارات یا صدماتى که آن تخلفات ایجاد کرده) تأکید داشت که به ترتیب با پاسخهاى مناسب و نامناسب این ارزیابى صورت مىگرفت. از طرف دیگر، گزارههایى را ارزیابى مىکردند که نشان دهنده این بود که آن رفتار خاص، در پاسخ به قانون شکنىهاى اخلاقى یا سنتى اختلال ایجاد مىکند. کودکان پاسخهاى معلمان، همچنین خود معلمان را بسیار مثبتتر از حیطه نامناسب یا پاسخهایى که در حیطه نامشخص قراردارد ارزیابى کردند. در مطالعات اخیر نیز یافتههاى مشابهى در رابطه با ارزیابىاى که کودکان پیش دبستانى از پاسخهاى معلمان به چالشهاى مشابه به عمل آوردند به دست آمد. مطالعه بر روى دانشآموزان پیش دبستانى ژاپن در توکیو نیز همین نتیجه را به دست داد. بنابراین، مطالعات نشان مىدهد که کودکان همسال درباره بزرگسالان به عنوان کارگزاران اجتماعى، به صورتى دستورى داورى مىکنند و پیامهاى بزرگسالان را بر حسب حیطه مثبت خود ارزیابى مىنمایند.
علاوه بر امور مزبور، نظریه حیطه اجتماعى معتقد است استدلال والدین در صورتى مؤثر است که شرایط رشد کودکان در آن لحاظ شده باشد. به بیانى عمیقتر، اقامه دلیل از جانب والدین هرگز مؤثر نیست، مگر اینکه استعدادهاى کلامى کودکان شکفته شده و قادر باشند پیامهاى آنان را درک کنند. تحقیقات بیانگر آن است که والدین در سال دوم پس از تولد کودکان، راهکارهاى فیزیکى براى جلوگیرى از قانونشکنى کودکان را به راهکارهاى کلامى تبدیل مىکنند. این یافتهها بدان معناست که والدین نسبت به تحولاتى که در رشد ادراکى کودکان اتفاق مىافتد به طور طبیعى واکنش نشان مىدهند. در عین حال، ممکن است این وضعیت حاکى از انتظارات رو به افزایش والدین از کودکان براى انجام رفتارهاى اخلاقى و سنتى مناسب باشد.
دانشمندان رشد ـ ساختارگرا شواهدى در دست دارند که اقامه دلیل به صورت تدریجى و متناسب، رشد کودکان را تسریع مىکند. اما تحقیقات درباره تمایز مطلوب [بین سنین رشد [نتایج متفاوتى به دست داده است. تحقیقات نشان مىدهد که پیامهاى والدین باید از سطح ادراکى کودکان اندکى پیچیدهتر باشد، اما چندان برتر از درک آنان نباشد که کودکان پیامهاى والدین را با سطح ادراکى خود همانندسازى کنند. تحقیقات، همچنین نشان مىدهد زمانى که والدین مىخواهند الگوى واقعى اخلاقى در زندگى به کودکان نشان دهند، نوعا سطح استدلال خود را با سطح ادراکى کودکان، هماهنگ مىکنند.
این یافتهها و تحقیقاتى که در باب اقامه دلیل بدانها اشارت رفت، تبیینى افزونتر از رابطه مستحکم میان سلطه والدین و درونسازى امور اخلاقى به دست مىدهد. تحقیقات اخیر بیانگر این حقیقت است که والدین سلطهطلب و سلطهجو و والدین منفعل از این جهت که داورىهاى اجتماعى آنان در حیطه مثبت باشد یا نه با یکدیگر تفاوت دارند. والدین سلطهجو، به عکس سایر والدین (که توسط فهرست جهانى مربوط به والدین ارزیابى شده است) درصددند در داورىها و توجیهات، رفتارهاى اجتماعى، سنتى خود را اخلاقى نشان دهند. به عنوان مثال، آنها تخلف از سنتها، مثل دشنام دادن به دیگران، را به عنوان رفتارى که خلاف تکلیف و دیدگاه عمومى است تلقّى مىکنند. به نظر مىرسد والدین سلطهجو بیش از دیگران تمایل دارند در مسائل شخصى کودکان از قبیل انتخاب لباس، شیوه آرایش مو، هزینه کردن پول و همچنین مسائل مربوط به انتخاب دوست، به عنوان موضوعاتى که هم از جهت سنتى و هم قانونى در حوزه سیطره آنهاست، دخالت کنند. اگر به این گفتهها توجه کنیم، یافتههاى فوق با توضیحات بایومریند ( Baumrind ) درباره والدین سلطهجو ـ به عنوان کسانى که در صدد اخلاقى کردن و ایجاد مزاحمت (به ویژه در حیطه شخصى کودکان) بوده و فرمانبرى را به عنوان یک فضیلت ارزشمند تلقى مىکنند ـ استحکام بیشترى یافته است. به عکس، والدین آسانگیر بیش از دیگران درصدد محدود کردن تصمیمگیرى شخصى کودکان خویشاند و درباره بسیارى از مسائل از جمله مسائل شخصى، آیندهنگرى و دوست یابى، شخصا براى کودکان تصمیم مىگیرند.
فقط والدین سلطهجو، بین مسائل اخلاقى، سنتى و شخصى مرزهاى روشنى قایل مىشوند، آن هم با شیوههایى که با حیطه انتظارات نظرى هماهنگ است. این دسته از والدین مقررات اخلاقى و سنتى را به روشنى از یکدیگر متمایز مىدانند. علاوه بر این، پاسخگوى نیازهاى کودکان در عرصه کنترل شخصى و انتخاب بوده و دخالت در مسائل شخصى کودکان را حق انحصارى و شخصى بزرگسالان مىدانند. درست، هم زمان، امورى را از قبیل دوستى و مسائل چند جانبه، به عنوان مسائلى که مشتمل بر هر دو عنصر سنتى و شخصى (مانند اتاق کودک که مىتوان آن را به عنوان محدوده شخصى کودک یا بخشى از خانه تلقى کرد) است و به صورت سنتى تنظیم شده است تلقى کردند. یافتههاى فوق با این گفته باویومریند هماهنگ است که والدین سلطهجو با فرزندان خود بیشتر وارد مذاکرهمىشوند، اما علاوه براین، وى پیشنهاد مىکرد والدین ابتدا درباره مسائل شخصى با فرزندانخویش گفتوگو کنند.
علاوه بر این، نظریه حیطه اجتماعى، یافتههاى مستحکم فعلى را، که ابراز قدرت باکمتر درونى شدن امور اخلاقى رابطه دارد، تأیید مىکند. برخى وجوه ابراز قدرت مانند صدور فرمان و گزارههاى مربوط به مقررات بازگشت به سلطه والدینى و برخى مجازاتها ممکن است در جایگزین کردن رفتار ضد اجتماعى یا تسهیل رشد اخلاقى بىتأثیر باشند. این صرفا بدان دلیل است که کسانى که ابراز قدرت مىکنند
نمىتوانند بین وجود دلیل و مقررات یا ممنوعیتها رابطه برقرار کنند. این امر تبیین مىکند که چرا ابراز قدرت، به رفتارهاى ناخواسته پایان داده و نزاعهاى کوتاه مدت را کاهش مىدهد، اما رسش اخلاقى را آسان نمىکند. به عنوان نمونه، وجوه افراطى ابراز قدرت مانند واکنشهاى کاملاً منفى، از قبیل خشم یا زورگویى، ممکن است موجب رمیدگى کودکان شده، احساس امنیت را از آنها زایل، در نتیجه، رشد اخلاقى آنان را مختل کند.
علاوه بر این، رابطه والدین و کودکان ممکن است درک اجتماعى کودکان را به شیوههاى پیچیدهترى تحت تأثیر قرار دهد. همانگونه که برخى دانشمندان به این نکته توجه کردهاند، خانوادهها داراى ترتیب اجتماعى پیچیدهاى هستند که متضمن نقش اجتماعى سلسله مراتبى و روابط قدرت است. در بسیارى خانوادهها در امورى از قبیل تقسیم قدرت (مانند قدرتى که در اختیار والدین و کودک است)، شیوه تخصیص منابع و اینکه چگونه فرصتها (مثلاً براى کار یا ابداع) کم یا زیاد باشد، تبعیض وجود دارد. چنین نیست که کودکان (یا بزرگسالان) لزوما این ترتیب ساختارى را آنگونه که ارائه شد بپذیرند. تحقیقات فراوان حاکى است کودکان و نیز بزرگسالان، عقیده خود درباره عدالت را از سلسله مراتب متفاوت اجتماعى مىآموزند و این ارزیابىها، به موقعیت افراد در سلسله مراتب اجتماعى بستگى دارد. کسانى از قبیل بانوان که نقشهاى فرعىترى بر عهده دارند و از جهت انتخاب و آزادى، در جامعه محدودیتهاى بیشترى را تجربه مىکنند، نسبت به کسانى که در موقعیت برتر برقرار دارند ـ یعنى کسانى که از قدرت گزینش و استحقاق افزونتر برخوردارند ـ بیشتر تمایل دارند اقدامات اجتماعى را غیرعادلانه ارزیابى کنند. بنابراین، کودکان پیامهاى اجتماعى ضمنى فراوانى را دریافت مىکنند که ممکن است براى ساخت معرفت اخلاقى از آنها استفاده کنند. علاوه بر این، نتایج تحقیقات بیانگر آن است که افراد به سادگى پیامهاى اجتماعى را نمىپذیرند.
نتایج
خلاصه اینکه: والدین براى جلوگیرى از رفتارهاى خلاف اخلاق و آموزش دادن و واکنش نشان دادن نسبت به امور غیرقانونى نقش مهمى ایفا مىکنند و به دلیل وابستگى عاطفى به کودکان خود، منبع تجارب اجتماعى آنان به حساب مىآیند که در نهایت همین تجارب به شکلگیرى مقولات اخلاقى طى دوران کودکى و بزرگسالى منجر مىشود. در دیدگاهى که هم اکنون عرضه شد، والدین تنها منابع تأثیرگذار بر رشد اخلاقى کودکان محسوب نمىشوند. نظام اخلاقى نیز مستقیما توسط والدین به کودکان منتقل نمىشود؛ زیرا اعمال خلاف قانون و درگیرىهاى اخلاقى، امورى است که اساسا در تعامل با همتایان و خویشان ریشه دارد؛ نقش والدین این است که درسهایى را که از همین تعاملات تشکیل شده تأیید کنند.
والدین به دلیل اینکه نگران رشد و رفاه کودکان خویشاند، اصولاً از اهمیت فراوان برخوردارند. روابط عاطفى و تعامل طولانى مدت و گسترده والدین با کودکان و همچنین توانایى والدین بر واکنشهاى فراوان، رشد اخلاقى کودکان را آسان مىکند. پژوهشى که ذکر آن رفت، حاکى است که واکنش والدین در برابر قانونشکنى کودکان و درگیرىهاى اخلاقى و تبیین ادلّهاى که بر رعایت مقررات و همچنین انتظارات اجتماعى دلالت مىکند، ممکن است رشد اخلاقى کودکان را تسهیل کند. این گزاره که حیطه مثبت والدین و اقامه ادلّه دقیق و توجیهات متناسب با رشد، درک اخلاقى کودکان را افزایش مىدهد، از منظر جامعهپذیرى با تحقیقات پیشین هماهنگ است. اما شرح و بسط تحقیق سابق و ارائه جزئیات بیشتر و توجه به ادلّه مختلف، ممکن است رشد را به صورتى مؤثر تحریک نماید. اقامه دلیل و توجیه، باید در حیطه متناسب انجام گیرد تا به کودکان کمک کند به نتایج رفتارهاى خود نسبت به دیگران توجه کنند و همچنین باید در سطوح شناختى قابل فهم براى کودکان باشد.
این توصیه بدان معنا نیست که تسهیل مؤثر رشد اخلاقى لزوما متضمن گفتوگوى عقلانى، بدون وجود عواطف است. همانگونه که تحقیقات مذکور ثابت کرده، عاطفه عنصرى مهم از واکنشهاى اجتماعى انسان است. واکنشهاى عاطفى والدین ـ از جمله عواطف منفى، همراه با محدودیتهاى معقولانه ـ نسبت به رفتار کودکان بدان شرط که با اقامه دلیل همراه باشد، با این هشدار به کودکان که باید به پیامهاى والدین توجه کرد، رشد اخلاقى کودکان را آسان مىنماید. هرچند تأکید این مقاله بر والدین است، اما روشن است نسبت به مدارسى که محور برنامههاى آن تربیت اخلاقى است نیز این توصیهها صادق است.
همانگونه که اشاره شد، بسیارى از تحقیقاتى که در این مقاله ذکر شد، بر روى کودکان سفیدپوست از طبقات متوسط امریکا انجام شده است. لازم است تحقیقات بیشترى بر روى سایر کودکان از فرهنگهاى مختلف، مانند گروههاى متعدد موجود در امریکا صورت گیرد. داورىهاى اجتماعى افراد، در محدوده و همچنین سراسر فرهنگها ناهمگون است و آدمیان داراى سوگیرىهاى متفاوت اجتماعىاند. این سوگیرىها ممکن است شامل اندیشههاى متضاد درباره عدالت، تکالیف اشخاص، سنتها، استقلال، انتخاب و استحقاقات شخصى باشد. در پژوهشها باید این نکته بررسى شود که مقولات متفاوت اجتماعى چگونه در جوامع متعدد و امور متعدد اجتماعى کاربرد دارد. نکته پایانى اینکه هرچند براى آزمودن گزارههایى که در این مقاله بیان شد، باید تحقیقات بیشترى انجام گیرد، اما نظریه حیطه اجتماعى نقش مثبت والدین در رشد اخلاقى کودکان را از جهت سازنده بودن مورد تردید قرار مىدهد.
* مشخصات کتابشناسى مقاله به شرح ذیل است:
Role of Parents in moral development: A Social Domain analyses. Judith G . Smetana. The Journal of Moral Education. volume 28, N.3 september 1999 , P.311
تاثیر نماز بر سلامت جسمی کودکان
و أمر اهلک بالصلوه واصطبر علیها
و خانواده ات را به نماز و صبر نمودن بر آن امر کن
( سوره مبارکه طه ـ آیه شریفه 132 )
پزشکان اطفال ضرب المثل مشهوری بدین مضمون دارند که “ کودکان ” هرگز بزرگسالان کوچک نیستند. بدین معنا که عوالم روانی وحتی جسمی کودکان به کلی متفاوت از بزرگسالان است و جا دارد حتی آنها را نوع دیگر از انسان به حساب آوریم و در بعد بررسی فواید پزشکی نماز ، نکات متعددی را به سلامتی کودکان ، جدای از بزرگسالان اختصاص دهیم. اما از آنجا که بنا را بر اختصار گذاشته این تنها طی دو نکته و به گونه ای فهرست وار ، از برخی تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم نماز بر سلامت جسمی و روانی کودکان ، سخن می گوییم .
سلامت کودکان ، از آرزوها و ایده آلهای همه جوامع بشری است و از این رو مجامع بین المللی متعددی با قصد حمایت از سلامتی و کمک به پیشرفت کودکان ، بوجود آمده اند . اما آنچه که کمتر مورد توجه همه این مجامع بوده است ، شاید توجه به نقش بی نهایت عمیق دستورات دینی در ایجاد سلامتی اطفال باشد .
بعنوان مثال حدود دو دهه پیش ، مجامع علمی جهان ، شیرمادر را برای شیرخواران ، بی کفایت تشخیص دادند و اقدام به تهیه شیر خشکی که گمان می بردند ، مفیدتر از شیر مادر است ، نمودند و انواع و اقسام شیر خشک را با تبلیغات وسیع بر له آنها و علیه شیر مادر ، به بازار فرستادند ، این در حالی بود که از قرنها پیش در آیات استوار قرآن از جمله آیه شریفه 233 از سوره مبارکه بقره و آیه 12 از سوره مبارکه لقمان ، چند بار تاکید بر استفاده از شیر مادر ، آن هم تا دو سال شده بود . با این وجود بسیاری از مادران ( از جمله حتی مادران مسلمان ) ، گول تبلیغات علمی را خوردند و به کودکان خود به جای حیاتی ترین و سلامتی بخش ترین ماده غذایی که توسط آفریدگار هستی تولید و توصیه شده بود ، شیر خشک بی خاصیت و بسیار مضر ساخت انسانها را خوراندند .
اما با پیشرفت بیشتر دانش و تجهیز بیشتر آزمایشگاههای علمی ، چند سال بعد برخی برتریهای شیر مادر ،روشن شد و این بود که دامنه تبلیغ علیه آن محدود تر شد و علم نسبی بشر اعلام کرد : “ شیر مادر ، تا حداقل 6 ماه مفیدترین ماده غذایی برای کودکان است ” که این دستور نیز هنوز ، با دستور قرآنی ، کمی متناقض به نظر می رسید ، تا این که آخرین تلاشهای بشر برای شکافتن هر چه بیشتر محتویات شیر مادر و شناسایی اجزای آن به نتیجه رسید و کار بدانجا کشید که سرانجام در سالهای اخیر ، علم به این حقیقت اعتراف کند که : شیر مادر ، آن هم تا دو سال ، ضروری ترین ، اساسی ترین و حیات بخش ترین نیاز کودک به شمار می آید و محرومیت کودک از شیرمادر ، او را در معرض طیف بسیار وسیعی از بیماریهای جسمی و روانی ، قرارمی دهد . و آیات شکوهمند قرآن و فرمایشات معصومین (ع) در این مورد همچنان استوار و درخشان بر جای خود بود .(1)
با این قیاس ، می توان نتیجه گرفت وقتی که یکی از ساده ترین دستورهای قرآنی غنایی تا بدین حد مثلا “ در تامین سلامت کودکان دارد ، دستورات مؤکد و مکرر آن ( مثل نماز ) دیگر تا چه پایه ای مفید و سودمندند .
واقعیت این است که سودمندی “ نماز در سلامت جسمی کودکان ، بوضوح قابل مشاهده است . از جمله این که با پایبندی به نماز در جامعه می توان به راحتی با آن گروه از بیماریهای مادرزادی بسیار شایع در نوزادان که بر اثر فسادهایی مانند اعتیاد ، الکلیسم ، بیماریهای مقاربتی و .. بوقوع می پیوندد ، وداع نمود .
“ کودک آزاری “ که بخش مهمی از علل بستری و مراجعه کودکان به مراکز پزشکی و روانپزشکی را تشکیل می دهد ، در پرتو نماز و در جامعه نمازگزار ، بی معنی به حساب می آید . عفونت های گوناگونی که در کودکان ایجاد بیماری می کنند توسط نماز تعدیل می شوند بعنوان مثال به اثبات رسیده است که بخش مهمی از مرگ و میر نوزادان در بدو تولد به دلیل تماس با بدن آلوده اطرافیان ( از جمله دستهای آنها ) است . که طهارت دائمی ناشی از نماز می تواند یک عامل مهم پیشگیری از این قبیل مرگها باشد . که اگر به این قبیل مثالها ، فواید دیگری ناشی از زندگی یک کودک ، درر خانواده های مذهبی را ، اضافه بکنیم ، مثلا “ به سنت حسنه ختنه اطفال ، که خطر عفونتهای ادراری را در آنها تا یکصد برابر ، کاهش می دهد و یا عادت پیدا کردن به مسواک و .. را اضافه نماییم خواهیم دید که چگونه تعالیم اسلامی ، کودکان را در معرض سلامتی جسمانی قرار می دهد. یا این که آموزش وضو به کودکان ، که در واقع نوعی آموزش پاکیزگی و طهارت به آنهاست و از آنجا که بخش عمده ای از بیماریهایی عفونی شایع در اطفال از جمله حصبه ( تیفوئید ) ، فلج اطفال ، هپاتیت A و .. از طریق مدفوعی ـ دهانی ( Fecal - Oral) انتقال می یابند ، می توان با بهره از طهارت ناشی از نماز ، از میزان بروز و شیوع این بیماریها به شدت کم نمود ، همانطور که امروزه در ممالک پیشرفته غربی ، آموزش شستن دستها قبل از صرف غذا ( که اتفاقا “ با اوقات نماز ، تقریبا ” مقارنت دارد ) از اصول اولیه ای است که به اطفال ، در مدارس ابتدایی ، آموزش داده می شود .
علاوه بر محاسن جسمی بسیار متعددی که از زندگی یک کودک در یک خانوداه مومن و نمازگزار ، برای او حاصل می شود ( از جمله این که مادر با تقوی و مومن کودک ، با اقتدای به قرآن و سخن معصومین (ع) کودکش را تا دو سال کامل شیر می دهد و این وظیفه بی نهایت بزرگ را به بهانه های پوچ و واهی ، از جمله اشتغال در بیرون منزل و .. رها نمی کند و در نتیحه کودک خود را در مقابل طیف بسیار وسیعی از بیماریهای مرگبار جسمی و روانی و انحرافات و اعتیادات و .. در آینده ایمن و واکسینه می کند ) (2) . می توان بدین نکته مهم نیز توجه نمود که ملکه شدن عادت حسنه نماز ،در کودک صرفنظر از عظمتهای عبودی بیشمار آن و صرفا ” از دیدگاه پزشکی ، به خاطر محاسن بهداشتی و طبی بیشماری که بر نماز مترتب است ( و ما به قسمت کوچکی از آنها در این مجموعه مقالات اشاره کرده ایم ) سبب خواهد شد که همه این محاسن بیشمار در آینده ،کودک را همراهی کند و او را در راه ساختن زندگی سالم و موفق یاری دهد .