تربیت و جامعه
چکیده
در این مقاله، رابطه متقابل تعلیم و تربیتبا جامعه مورد بررسى قرار گرفته است. در ابتدا، تربیت این گونه تعریف شده است: تربیت هنر مدیریت انسانى است که فرد را براى پذیرش یک سرى صفات اخلاقى، دینى و عقلانى آماده مىسازد. سپس، به اصول تعلیم و تربیت اشاره شده است. در ادامه، جامعه و ویژگىهاى آن مورد بررسى قرار گرفته است. جامعه، به معناى وسیع آن شامل تمامى مناسبات اجتماعى میان آدمیان مىشود.
رویکردهاى نظرى، رابطه جامعه با تربیت و طرح سه نظریه کارکردگرایى، تضادگرایى و کنش متقابل، انواع نهادهاى اجتماعى یعنى خانواده، اقتصاد، سیاست و دین، و تاثیر متقابل هر یک، از دیگر مباحث این مقال است. و در نهایت، فرهنگ و محتواى نهادهاى اجتماع و نسبت آن با تعلیم و تربیتبیان شده است.
مقدمه
یکى از اهداف مهم دین و بعثت انبیاعلیهم السلام تربیت و تزکیه انسان است. دین اسلام نیز در احکام عبادى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى خود، تربیت انسانها را وجه همتخویش قرار داده است. تربیت انسان در جامعه صورت مىگیرد; زیرا انسان مدنى بالطبع است، او در جامعه با نهادهاى خانواده، سیاست، اقتصاد، دین و تعلیم و تربیتسر و کار دارد و هر یک از آنها هنجارها و ارزشهاى ویژهاى را از فرد انتظار دارند و اینجاست که فرد باید بر اساس فکر و منطق و مقتضیات کنش متقابل تصمیم بگیرد. از اینرو، تصور اینکه تربیت فراگردى فردى است فکرى خام و بىاساس است. حال که تربیت در جامعه صورت مىگیرد، باید دید که جامعه چه تاثیراتى را بر فرایند تربیت مىگذارد و متقابلا، نظام تعلیم و تربیت چگونه جامعه را متحول مىسازد.
در این مقاله، تلاش بر این است که علاوه بر بررسى رابطه متقابل تعلیم و تربیت و جامعه، البته با تاکید بر نهادهاى اجتماعى، «فرهنگ» نیز به عنوان محتوا و مایه اصلى نهادهاى اجتماعى، مورد بحث قرار گیرد. پیش از ورود به بحث، لازم است تعریف و توضیح مختصرى پیرامون تربیت و جامعه ارائه شود.
تعریف تربیت
فیلسوفان و جامعهشناسان و عالمان علوم تربیتى با گرایشهاى مختلف، اقدام به تعریف تربیت کردهاند به گونهاى که به ندرت مىتوان به تعریف واحدى دستیافت.
افلاطون تربیت را عبارت از رساندن جسم و روح به بالاترین پایه کمال و جمال مىداند، به نظر اسپنسر تربیت مهیا کردن انسان استبراى زندگى کامل. ژان آموس کمینوس مىگوید: آموزش و پرورش هنرى است که افراد را براى زندگانى آماده مىکند و هدف این است که فرد داراى دانش، اخلاق و دین شود. (1)
دورکیم در این خصوص مىگوید: تربیت عملى است که نسلهاى بزرگسال بر روى نسلهایى که هنوز براى زندگانى اجتماعى پخته نیستند انجام مىدهند و هدف آن این است که در کودک شمارى از حالات جسمانى و عقلانى و اخلاقى برانگیزد و پرورش دهد که جامعهسیاسى بر روىهم و نیز در محیط ویژهاى که فرد به نحو خاصى براى آن آماده مىشود، اقتضا مىکنند. (2)
از مجموع این تعاریف به دست مىآید که تربیتیک نوع روش رساندن انسان از حالتى به حالت دیگر است و در واقع، تربیتیک هنر و مدیریت انسانى است که فرد را براى پذیرش یک سرى صفات اخلاقى، دینى و عقلانى آماده مىسازد. پس در تربیت، مربى یک مهندس حرفهاى است که ساختمان روحى و روانى فرد را بر اساس نقشه از قبل طراحى شده به تدریج مىسازد.
در مورد اصول تعلیم و تربیت، آراء و اندیشههاى گوناگونى ابراز شده است که در اینجا فقط به ذکر برخى اصول مطرح شده بسنده مىشود.
1. اصل فعالیتبه قید «آن» (3)
2. اصل کمال
3. اصل حریت
4. اصل سندیت
5. اصل تفرد
6. اصل اجتماع. (4)
تعریف جامعه
تاکنون تعریف واحدى از جامعه صورت نگرفته است، ولى به برخى تعاریف مهم اشاره مىشود:
جامعه به وسیعترین معنا به کل مناسبات اجتماعى میان آدمیان دلالت دارد. و هر انبوههاى از آدمیان را از هر دو جنس و همه سنین که در یک گروه بادوام داراى نهادها و فرهنگ کم و بیش اختصاصى خود گردهم آمده باشند، مىتوان جامعه نامید. (5 )
برخى نیز براى تعریف جامعه شش قید و خصوصیت را لازم مىدانند:
الف. اشخاصى که جامعه را تشکیل مىدهند یک واحد جمعیتى به حساب مىآیند.
ب. جامعه در یک فضاى جغرافیایى مشترک وجود دارد.
ج. جامعه از گروههاى عمده که کارکردهاى متفاوتى دارند تشکیل شده است.
د. جامعه از لحاظ فرهنگى از گروههاى متجانس تشکیل شده است. (زبان مشترکى دارند)
ه. جامعه باید به عنوان واحدى که یکپارچه عمل مىکند شناخته شود.
و. جامعه باید به عنوان واحد اجتماعى متمایز از جامعههاى دیگر شناخته شود. (6)
رویکردهاى نظرى به رابطه جامعه و تربیت
جامعهشناسان به منظور تعیین و شناخت جامعه، نظریههاى گوناگونى را ابراز نمودهاند; برخى جامعه را در سطح کلان و برخى دیگر آن را در سطح فرد مورد مطالعه قرار دادهاند. هر یک از نظریههاى مذکور، بینش کلى در این خصوص ارائه مىدهد که در پرتو آن مىتوان تمامى نهادهاى اجتماعى از جمله نهاد تعلیم و تربیت را تبیین و یاتفسیر نمود. در زیر به سه نظریه عمده اشاره مىشود.
نظریه کارکردگرایى Functionalism theory
این دیدگاه جامعه را بسان یک موجود زنده مىانگارد که داراى اجزاء مختلفى است و هر جزء داراى وظیفه و کارکرد معینى است. هر جزء داراى دو نوع ارتباط است: 1. ارتباط جزء با جزء دیگر، 2. ارتباط جزء با کل. در صورتى که هر جزء وظیفه و کارکرد خود را به خوبى انجام دهد، نظام اجتماعى سامان یافته و نظم اجتماعى برقرار مىگیرد و بیشترین فایده و سود نصیب جامعه مىگردد. اما در صورت اختلال اجزا از انجام وظیفه، کل دچار بىنظمى و ناسازگارى مىگردد. اسکیدمور ( Skidmore ) در مورد این نظریه مىگوید: فونکسیونالیزم نمىخواهد که به منظور فهم حیات اجتماعى، آن را درهم شکند و به کوچکترین اجزا تقلیل دهد، بلکه درصدد است ماهیت درهم تافته، زنده و متقابلا سازگار یک نظام اجتماعى را در کلیتش بفهمد. این امر مستلزم آن است که ما در اجزا وحدتى را بازشناسیم که بر اساس آن، اجزا و کل درهم تنیده شده و یک هویتبه دست آورده باشند. (7)
طبق این دیدگاه نظام آموزش و پرورش یکى از اجزاى مهم کل نظام و جامعه تلقى مىشود که کارکردى اساسى را براى بقاى نظام اجتماعى انجام مىدهد. از جمله این کارکردها انتقال فرهنگ، جامعهپذیرى، انسجام اجتماعى و . . . مىباشد.
جامعهشناسانى که به شیوه کارکردى، آموزش و پرورش را مطالعه مىکنند غالبا آن را به عنوان نهاد اجتماعى و از لحاظ ساختار و کارکردهاى سازمانى، نقشها و فعالیتهاى سازمانى و تحقق اهداف و مقاصد آن، مدنظر قرار مىدهند. (8)
نظریه تضاد یا ستیز ( Conflict theory )
این نظریه که با نوشتههاى کارل مارکس شهرت یافته است، مدعى است جامعه از دو طبقه اجتماعى تشکیل شده است، طبقه دارا و طبقه ندارا. این دو طبقه پیوسته با یکدیگر در حال تضاد و ستیز مىباشند. طبقه دارا براى حفظ وضع موجود تلاش مىکند; زیرا منافعش در آن است و طبقه ندارا براى برهم زدن این وضع و رسیدن به دارایى و امکانات زندگى. از نظر مارکس ریشه این درگیرىها به اقتصاد برمىگردد; زیرا اقتصاد زیربناست و سایر نهادهاى اجتماعى از جمله دین، آموزش و پرورش و سیاست روبنا هستند و در صورت تغییر اقتصاد، تمام نهادهاى دیگر نیز تغییر مىیابد. به طور فشرده مىتوان خطوط برجسته فکرى مارکس را چنین بیان کرد:
1. حرکت تاریخ با تحلیل شالوده جوامع، نیروهاى تولیدى و روابط دنبال مىشود و نه به کمک طرز فکر آدمیان.
2. در هر جامعهاى دو چیز را مىتوان تشخیص داد: (1) بنیان اقتصادىیازیربنا ( Infrastructure ) و (2) روبنا ( Superstructure ) زیربنا اساسا از نیروها و روابط تولیدى تشکیل شده و حال آنکه نهادهاى حقوقى و سیاسى و همچنین طرز فکرها، ایدئولوژىها، فلسفهها، همه جزو روبنا هستند.
3. محرک حرکت تاریخى همانا تناقض است که در لحظه معینى از شدن تاریخى، میان نیروها و روابط تولیدى پیدا مىشود.
4. در مراحل تناقض نیروهاى تولیدى با روابط تولیدى، یک طبقه به روابط تولیدى قدیم، که اکنون تبدیل به مانعى در سر راه توسعه نیروهاى تولید مىشوند، مىچسبد و در عوض، طبقهاى دیگر مترقى است و نمودار روابط تولیدى تازهاى است.
5. نتیجه این دیالکتیک نیروها و روابط تولیدى، «نظریه انقلابات» است.
6. مارکس واقعیت اجتماعى را در برابر آگاهى قرار مىدهد. او اظهار مىکند: آگاهى آدمیان نیست که تعیینکننده واقعیت است، به عکس، واقعیت اجتماعى است که آگاهى آنان را تعیین مىکند.
7. مارکس در آخرین نکته، مراحل تاریخ بشرى را براساس نظامهاى اقتصادى شرح مىدهد. (9)
مطابق این دیدگاه تعلیم و تربیت، آموزهها و شیوههایى است که طبقه دارا و سرمایهدار براى حفظ حاکمیتخویش آنها را به جامعه القا مىنماید. کودکان و نوجوانان طبقه کارگر با آموزههایى آشنا مىشوند که آنها را پیوسته به صبر و تحمل مشکلات و سرنوشت محتوم و قطعى خود، فرا مىخواند.
گروه سلطهگر از راه تبلیغ، تلقین و جعل اسطورههاى اجتماعى مىکوشد که اقتدار خویش را مشروعیتبخشد. گروه مسلط با تحمیل جهانبینى، ارزشها و هنجارها و انتظارات خود بر گروه تحتسلطه، آنها را با اجبار به همکارى وادار مىسازد. (10)
این شکل رابطه گروهدارا و ندارا، حالت استثمارى در پى دارد وخوى و روحیه استبدادى را میان مردم رواج مىدهد به گونهاى که فرد بىآنکه خود بداند، با زن و فرزندانش نیز با همان روحیه استبدادى رفتار مىکند. از لحاظ جامعهشناختى، این عادت اجتماعى تا مدتها پس از تغییر نوع حکومتها و برچیده شدن ستیز اجتماعى نیز وجود دارد. طراحان نظام آموزش و پرورش باید به گونهاى برنامهریزى نمایند تا این روحیه استثمارى از میان مردم برچیده شود و روحیه مشورتى و جمعگرایى و نفى استبداد در قالب درسهاى آموزنده به جوانان و نوجوانان القا گردد.
نظریه کنش متقابل ( Interaction theory )
این نظریه موضوع بحثخود را به رابطه متقابل میان افراد اختصاص مىدهد و معتقد است که جامعه از کنشهاى متقابل میان افراد انسانى تشکیل مىگردد و انسانها براى کسب منافع و فواید با یکدیگر ارتباط برقرار مىکنند. جورج ریتزر در مورد اصول بنیادى این نظریه مىگوید: برخى از نظریهپردازان کنش متقابل نمادى (بلومر، مانیس، میلتسر و زر) کوشیدهاند تا اصول بنیادى این نظریه را برشمارند. این اصول عبارتند از:
1. انسانها برخلاف جانوران پستتر، استعداد تفکر دارند.
2. استعداد تفکر با کنش متقابل اجتماعى شکل مىگیرد.
3. در کنش متقابل اجتماعى، انسانها معانى و نمادهایى را یاد مىگیرند که به آنها اجازه مىدهند تا استعداد متمایز انسانىشان را براى تفکر به کار اندازند.
4. معانى و نمادها. انسانها را قادر مىسازند که کنش متقابل و متمایز انسانى را انجام دهند.
5. انسانها مىتوانند معانى و نمادهایى را که در کنشها و کنشهاى متقابلشان به کار مىبرند، بر پایه تفسیرى که از موقعیت مىکنند، تعدیل یا تغییر دهند.
6. انسانها تا اندازهاى براى آن مىتوانند معانى و نمادها را تعدیل و تغییر دهند که توانایى کنش متقابل با خودشان را دارند; زیرا این توانایى به آنها اجازه مىدهد که راههاى امکانپذیر کنش را بیازمایند، مزایا و عدم مزایاى نسبى آنها را سبک و سنگین کنند و سپس یک راه را برگزینند.
7. الگوهاى درهم تنیده کنش و کنش متقابل، گروهها و جامعهها را مىسازد. (11)
دو نظریه مهم تعاملگرا که در قلمرو جامعهشناسى آموزش و پرورش سودمندند عبارتند از: نظریه برچسب زدن و نظریه مبادله. اگر به کودکى به طور مکرر گفته شود که کودن است و پیشرفتى نخواهد کرد، او ممکن است این برچسب را به عنوان وجهى از خودانگارى خویش پذیرفته و همانگونه که برچسب القا مىکند رفتار نماید. شواهدى حاکى از آن است که دانشآموزان بسته به انتظارات معلم، خوب یا بدرفتار مىکنند. (12)
نظریه مبادله بر این فرض استوار است که کنشهاى متقابل ما، متضمن هزینهها و پاداشهاست. کنشهاى متقابل، افراد گروهها را به الزامات و تعهداتى مقید مىسازد; مثلا وقتى دانشآموز مطالبى یاد مىگیرد و این یادگیرى نوعى پاداش به معلم است، لذا این رفتار احتمالا ادامه مىیابد. استفاده از این نوع نظریههاى تعاملگرا، فهم پویایىهاى محیط آموزشى را تسهیل مىکند. (13)
نهادهاى اجتماعى
هر جامعهاى از نهادهایى تشکیل شده است و مقصود از نهاد نظامى نسبتا پایدار و سازمان یافتهاى از الگوهاى اجتماعى است که برخى رفتارهاى نظارت شده و یکسان را با هدف برآوردن نیازهاى اساسى جامعه در برمىگیرد. به طور معمول، پنج نهاد بنیادى را در همه جامعهها مىتوان باز شناخت که عبارتند از: نهادهاى خانوادگى، تعلیم و تربیت، دین، اقتصاد و سیاست. (14)
خصوصیات و ویژگىهاى کلى نهاد اجتماعى:
بروس کوئن، شش ویژگى اساسى را براى نهاد اجتماعى برشمرده است:
1- اولین هدف هر نهاد ارضاى نیازهاى اجتماعى معینى است.
2- نهادها متضمن ارزشهاى نهایى است که اعضا در آن مشارکت دارند.
3- نهادها به طور نسبى پایدارند تا حدى که الگوهاى ثابت در درون نهادها به صورت بخشى از سنت فرهنگ مرسوم جامعه است.
4- بنیانهاى اجتماعى نهادها آنچنان عام و گسترده است که فعالیتهاى آن، جایگاه عمدهاى را در پهنه جامعه به خود اختصاص مىدهد، به طورى که هر تغییر چشمگیر در نهاد احتمالا، موجب تغییر در دیگر نهادها مىشود.
5- هر چند همه نهادهاى جامعه به هم وابستهاند، اما هر یک از نهادها به تنهایى بر مبناى شبکهاى از هنجارها، ارزشها و الگوهاى رفتارى مورد انتظار، در حد بسیار بالایى ساخت و سازمان یافتهاند.
6- آرمانهاى یک نهاد را معمولا بخش عظیمى از اعضاى جامعه، چه در حال حاضر در آن مشارکت داشته باشند یا نداشته باشد، تشکیل مىدهند. (15)
نهاد خانواده
خانواده یکى از نهادهاى مهم اجتماعى است که با سایر نهادهاى دیگر اجتماعى ارتباط متقابلى دارد. بر این اساس، براى درک بهتر نهاد تعلیم و تربیت، شناخت انواع خانواده و کارکردهاى اجتماعى آن ضرورى مىنماید.
خانواده و انواع آن
خانواده کوچکترین وابتدایىترین نهاد اجتماعى است که در طول تاریخ شکلهاى گوناگونى به خود گرفته است. در یک دستهبندى، دو نوع خانواده از یکدیگر تفکیک مىشوند: 1. خانواده هستهاى 2. خانواده گسترده. آنتونى گیدنز در توضیح خانواده هستهاى مىگوید: نوعى از خانواده که شامل دو بزرگسال است که باهم در خانوادهاى با فرزندان خود یا کودکانى که به فرزندى پذیرفتهاند زندگى مىکنند. (16) امروزه بیشترین شکل موجود خانواده، از نوع خانواده هستهاى است و شاید این وضعیت تا حدودى برخاسته از وضعیت پیشرفت صنعتى جوامع نوین باشد.
از نظر گیدنز خانواده گسترده را مىتوان مرکب از سه نسل یا بیشتر دانست که یا در یک مسکن و یا در نزدیکى یکدیگر زندگى مىکنند. این خانواده ممکن استشامل پدربزرگها و مادربزرگها، برادران و همسرانشان، خواهران و شوهرانشان، عمهها و عموها و دایىها و خواهرزادهها و برادرزادهها باشد. (17)
گاهى خانواده از لحاظ وحدت یا تعدد همسر به دو نوع تقسیم مىشود:
1. تک همسرى
2. چند همسرى.
بروس کوئن در این زمینه مىنویسد: تک همسرى عبارت است از ازدواج یک زن یا یک مرد و این شایعترین صورت زناشویى است. چند همسرى، ازدواج یک شخص اعم از زن یا مرد با بیش از یک همسر است.
چند شوهرى نوعى چند همسرى است که ازدواج یک زن با بیش از یک مرد را مشخص مىکند، ولى چند زنى یکى از صورتهاى چند همسرى است که ازدواج یک مرد با بیش از یک زن را مشخص مىکند. (18)
در جوامع غربى به صورت رسمى معمولا خانواده تک همسرى شیوع دارد، در حالى که در برخى جوامع مشرق زمین چند همسرى نیز معمول بوده است. مرداک (دحرحزست) با مطالعه تطبیقى 65 جامعه، دریافت که چند همسرى در بیش از 80 درصد آنها مجاز شمرده مىشده است. (19)
خانواده در تقسیمبندى سومى از نقطهنظر مکان اقامت اعضاى آن، به «پدر مکانى» یا «مادر مکانى» تقسیم مىگردد. در صورتى که خانواده جدید در نزدیکى یا درون خانواده داماد سکنا گزینند، خانواده را پدر مکانى و چنانچه آن خانواده در نزدیکى یا در درون خانواده عروس تشکیل شود، به آن خانواده مادر مکانى مىگویند. اقتدار و تاثیرى که هر یک از پدر یا مادر بر روى تصمیمات اساسى خانواده دارد، خانواده را به دو شکل «پدرسالار» و «مادرسالار» تفکیک نموده است. در چنین جوامعى، قواعد و هنجارهاى پدر یا مادر بر رفتار سایر اعضاى خانواده تاثیر اصلى را مىگذارد و رفتار آنان است که معیار سنجش و مطلوب یا نامطلوب بودن رفتارهاى خانوادگى خواهد بود.
کارکردهاى خانواده
نهاد خانواده در درون یک نظام اجتماعى بزرگتر جاى دارد و براى آن کارکردها و وظایف متعددى متصور است. اساسا اهمیت و جایگاهى که این نهاد دارد، عمدة به دلیل همان کارکردها و نقشهاى مؤثرى است که براى رشد و بقاى نظام اجتماعى ایفا مىنماید. گفتنى است که این کارکردها و نقشها از جامعهاى به جامعه دیگر متفاوت است. در زیر به مهمترین کارکردهاى خانواده اشاره مىشود.
تامین نیازهاى جنسى و تولیدمثل:
انسان از لحاظ زیستى نیازهایى دارد که برآوردن آنها به حیات و بقاى او کمک خواهد کرد. یکى از آنها نیازهاى جنسى است; در سایه ارضاى شهوات درونى است که آرامش روحى انسان تضمین مىگردد و بهتر مىتواند وظایف و نقشهاى اجتماعى خود را انجام دهد. از سوى دیگر، استمرار نسل بشر مستلزم تولید مثل است که این نیاز نیز در جوامع بشرى معمولا در خانواده میسر مىگردد. دو نیاز فوق در جوامع انسانى به شکل و صورتى یکسان تحقق نمىیابد، بلکه از هنجارها و ارزشهاى اجتماعى تاثیر مىپذیرد.
برآوردن نیازهاى اقتصادى:
خانواده، نیازهاى اقتصادى و معیشتى اعضاى خود را تامین مىنماید. فرزندان معمولا تا سنین جوانى از لحاظ معیشتى به کانون خانواده وابستهاند. به طور غالب، مسؤولیت تامین مسائل معیشتى بر عهده پدر مىباشد، هر چند در پارهاى موارد زنان نیز در این امر مشارکت دارند. گاهى در برخى خانوادههایى که پدرشان را از دست دادهاند و یا با وجود پدر، تعداد فرزندان زیاد است، برخى فرزندان نیز به کار اشتغال پیدا مىکنند. در گذشته، بسیارى از تولیدات دستى و محصولات کشاورزى و بافندگى در محیط خانه انجام مىگرفت. ولى امروزه کارکرد تولیدى خانواده، خصوصا در جوامع شهرى، به حداقل رسیده است.
مراقبت و نگهدارى از کودکان و سالمندان:
کودکان از نظر زیستى و تربیت روحى و جسمى احتیاج به مراقبتخانواده دارند. کودک در دامان پر مهر مادر پرورش مىیابد و با محبتها و حمایتهاى پدر مسیر زندگى آینده خویش را مىیابد. از سوى دیگر، خانواده محل نگهدارى و مراقبت از سالمندان، اعم از پدربزرگها و مادربزرگها، مىباشد و معمولا فرزندان خود را موظف مىدانند از والدین پیر و کهنسال خویش مراقبت نمایند و مشکلات و عوارض جسمى و روحى آنها را برطرف نمایند.
اجتماعى کردن فرزندان ( Socialization ) :
دوران کودکى انسان بیش از سایر موجودات به طول مىانجامد. خانواده و اعضاى آن براى مدت طولانى، گروه مرجع فرزندان در ارزشها و آداب و الگوهاى زندگى و نوع رابطه با همسالان است. فرزند در خانواده با هنجارها و شیوههاى زندگى آشنا مىگردد و خود را براى زندگى در محیطهاى اجتماعى بزرگتر آماده مىسازد. ارزشها و آدابى که میراث گذشتگان است توسط سخنان و رفتارهاى اعضاى خانواده به فرزند منتقل مىشود.
«اجتماعى شدن به معناى همسازى و همنوایى فرد با ارزشها، هنجارها و نگرشهاى گروهى و اجتماعى است. به بیان دیگر، اجتماعى شدن فراگردى است که به واسطه آن هر فرد دانش و مهارتهاى اجتماعى لازم براى مشارکت مؤثر و فعال در زندگى گروهى و اجتماعى را کسب مىکند. » (20)
گرایش به اخلاق و مذهب:
یکى از ابعاد مهم اجتماعى کردن، گرایش دادن به اخلاق و ارزشهاى مذهبى است. در هر دوره تاریخى خانوادهها کوشیدهاند که قواعد و مقررات اخلاقى مورد قبول جامعه را به فرزندان خود منتقل کنند. هر کودکى دین و مذهب و باورهاى بنیادین خود را نخستین بار در دامان خانواده فرامىگیرد و آنجاستکهبااصولوفروع وبایدونبایدهاىآنآشنا مىگردد. (21)
در عصر حاضر کارکردهایى که براى خانواده بیان شده تا حدودى تغییر پیدا کرده است، خانوادهاى که در جوامع سنتى واحدى تولید کننده بود، به واحدى تنها مصرفکننده تبدیل شده است و با پیشرفت نهادهاى مدنى در جامعه نوین و ضرورت تقسیم کار، کارکرد اجتماعى شدن - هنگامى که کودک به سن شش سالگى مىرسد - از خانواده گرفته شده و به مدرسه واگذار گردیده است. تاسیس خانه سالمندان و سپردن افراد پیر و کهنسال، کارکرد نگهدارى سالمندان در خانه را تغییر داده است.
خانواده و تعلیم و تربیت
جورج مید و تالکوت پارسونز، این عقیده را که کودک شخصیت مادر زاد دارد، مردود مىدانند. به نظر مید نوزاد از خودش به منزله فردى مستقل از دیگران هیچ مفهومى ندارد، او هنوز «خود» یا «من» نشده; زیرا براى آنکه به مفهوم عمیق کلمه «من» پىبرد، کنش متقابل اجتماعى لازم است. (22)
کودک در سنین خردسالى خود را در مقام سایر اعضاى خانواده گذاشته و پیوسته تلاش مىکند نقشهاى آنها را بازى کند، بى آنکه دقیقا بداند هدف از این اعمال و رفتار کدام است.
فرزند در محیط خانواده با مجموعهاى از عقاید، ارزشها، سلیقهها، آرمانها و هنجارهاى پدر و مادر آشنا مىشود و در اثر تکرار آنها در خانواده، آنها را درونى مىسازد. البته فرزندان اغلب الگوهاى رفتارى والدین را به دلیل اینکه ظهور و بروز بیشترى از عقاید و جهانبینى و نوع نگرشها دارد مورد توجه قرار مىدهند. پدر و مادر اولین و نزدیکترین الگوهاى تربیتى عینى فرزندان خویش مىباشند. فقدان هماهنگى میان آنان در ارائه الگوى یگانه تربیتى مىتواند موجب بروز تضادها و تنشهاى تربیتى گردد و در نتیجه فرزند در انتخاب یکى از دو الگوى ارائه شده دچار تعارض و سردرگمى مىشود.
دومین نوع تضاد الگوى تربیتى را مىتوان در اثر فقدان هماهنگى میان الگوهاى ارائه شده از محیط خانواده و الگوهاى ترویجشده از سوى نهاد مدرسه، مشاهده نمود.
سومین تضاد آنکه گاه والدین مىخواهند شیوهها و روشهایى را که به نسلها و مقتضیات زمان دیگرى تعلق دارد به اجبار به فرزندان خویش تحمیل نمایند، در حالى که فرزندان به دلیل تغییر شرایط و موقعیت اجتماعى به دنبال خواستها و مطالبات دیگر مىباشند. کینگسلى دیویس به این نکته مهم اشاره کرده که والدین در تلاش براى اجتماعى کردن کودک سعى دارند محتواهاى کهن فرهنگى را به او بیاموزند و فراموش مىکنند که از دوران کودکى آنان تاکنون زندگى عمیقا دگرگون شده است. . . والدین در تلاش براى اجتماعى کردن کودک با شیوهها و نهادهاى مشخص جامعه ظاهرا فراموش مىکنند که آنچه براى خودشان نهادى شده استبراى جوانان بسیار انتقاد برانگیز یا بیزارکننده است. (23) براى گشودن چنین گرهاى مىبایست والدین ارزشها و نگرشها و اعتقادات اصیل را با روشهاى جدید و نوین توام نموده تا بتوانند نسل جدید را با آموزههاى گذشته آشنا نمایند.
در مکتب خانواده به سادگى مىتوان مفاهیم و مناسک دینى را به فرزندان آموزش داد به گونهاى که هنجارهاى دینى براى آنان درونى گردد. والدین از همان آغاز رشد کودک، با ارائه الگوى رفتارى مناسب و جذاب به بهترین وجه مىتوانند هنجارهاى دینى همانند نماز و عفاف و نیز صداقت، نظم، پشتکارى و. . . را به فرزندان خویش آموزش دهند; زیرا شعایر و مناسک نقش بسزایى در تربیت دینى دارند. ایورموریش مىگوید: از طریق اجراى شعایر است که افراد در خانواده، در قبیله، در گروه و نژاد یا در کشور خود صاحب هویت مىشوند. (24) وقتى که والدین مجالس عزادارى سید و سالار شهیدان حسین بن علىعلیه السلام را با آداب و رسوم ویژه برگزار مىنمایند. فرزندان و اعضاى خانواده با عمق وجدان خویش معانى و مفاهیم شعایر و مناسک را درونى مىسازند. با انجام چنین کارى است که فرزند هویت دینى و مذهبى را که در طى سالهاى متمادى در سنتهاى اجتماعى تنیده شده، توسط والدین به ارث مىبرد تا خود او روزى محمل جریان برپایى مناسک و شعایر مذهبى باشد و آن را با همان ویژگىها به نسلهاى بعدى تحویل دهد.
نهاد اقتصاد
اقتصاد یکى از بخشهاى مهم جامعه است، که در مورد آن تعاریف متعددى ذکر شده است. ژان باتیستسه ( sagJean Baptiste ) علم اقتصاد را علم قوانین حاکم بر ثروت و نشاندهنده طرق تولید و توزیع و مصرف ثروت دانسته است. پل ساموئلسن ( A . SamuelsonPaul ) مىگوید: اقتصاد عبارت از بررسى روشهایى است که بشر با وسیله یا بدون وسیله پول براى به کار بردن منافع کمیاب تولید، به منظور تولید کالا و خدمات در طى زمان و نیز براى توزیع کالاها و خدمات بین افراد و گروهها در جامعه به منظور مصرف در حال و آینده انتخاب مىکند. (25)
اقتصاد و تعلیم و تربیت
امروزه آموزش و پرورش نقش بسیار تعیینکنندهاى در رشد و توسعه اقتصادى دارد، همانگونه که رفاه اقتصادى جامعه و توزیع عادلانه ثروت و کالا، در رشد کمى و کیفى آموزش و پرورش نیز تاثیر بسزایى داشته است. به نظر آدام اسمیت آموزش و پرورش علاوه بر آنکه اهمیت اجتماعى دارد، در پیشرفت اقتصادى نیز مؤثر است. به عقیده وى براى پیشرفت اقتصاد لازم استیک حکومتخوب وجود داشته باشد و براى آنکه حکومتخوب باشد به افراد آموخته نیازمند است. (26) بر این اساس، براى رشد و توسعه اقتصادى کشور پیش از هر کار دیگر به تربیت نیروى انسانى خلاق، تحصیلکرده و متعهد نیازمند است. رشد و تربیت محققان در علوم مختلف مىتواند راه را براى رشد و سرعت توسعه اقتصادى باز کرده و موانعى را که در سر راه این هدف وجود دارد برطرف نماید. در عرصه اقتصادى باید مردم را به گونهاى تربیت نمود تا هر چه کمتر مصرف و هر چه بیشتر سرمایهگذارى نمایند. از طریق شیوههاى تربیتى صحیح و معقول است که مىتوان فرهنگ کار و تلاش و بالا بردن کیفیت کار را در جامعه عملى نمود. دانشمندان علوم تربیتى مىبایستبراى ترویج فرهنگ کار و تلاش، شیوهها و طرحهاى عملى را پیشنهاد نمایند تا در آینده بتوان به چشمانداز «تمدن اسلامى نوین» امیدوار بود.
آرتولوئیس مؤلف کتاب معروف «نظریههاى رشد اقتصادى» که نظریاتش درباره اقتصاد و تعلیم و تربیت از اهمیتبسیارى برخوردار است، معقتد است از نظر رشد اقتصادى دو نوع تعلیم و تربیت را بایستى از هم متمایز نمود: (الف) تربیت از نوع سرمایهگذارى (ب) تربیتبه عنوان کالاى مصرفى. بدیهى است که از نظر رشد اقتصادى اولویتبا نوع اول تعلیم و تربیت است. (27)
از سوى دیگر، تاثیر مسائل اقتصادى در تعلیم و تربیت قابل ملاحظه است; خانوادههایى که از نظر درآمد در حد متوسط به بالا باشند معمولا زمینه بهترى براى رشد علمى و فکرى فرزندان خود مهیا مىکنند و در نقطه مقابل، فقر اقتصادى هرچند به طور نسبى مىتواند موجب دلزدگىو وازدگى از آموزش و تعلیم گردد.
در خانوادههایى که پدر و مادر هر دو براى تهیه لوازم زندگى به کار بیرون از منزل مشغول هستند، و با روحیهاى خسته و ناتوان به خانه برمىگردند، طبیعى است که در تربیت فرزندان خود دچار چالشهاى فراوانى خواهند شد.
نهاد سیاست
بىتردید در هر جامعهاى نهاد سیاسى وجود دارد تا آن را اداره نموده و نظم جامعه را تضمین نماید. در یک تعریف کلى، نهاد سیاست (حکومت) به فعالیتیا فرایند حکم راندن یعنى اعمال نظارت بر دیگران و واداشتن دیگران به رفتار و عمل به شیوههاى معین و مقتضى اشاره دارد. (28)
حکومتها در طول تاریخ داراى اشکال و صور متفاوتى بودهاند، ولى بیشتر حکومتها در سه دسته کلى جاى مىگیرند:
الف) حکومتسلطنتى، که تنها یک شخص بر مردم حکمروایى مىکند و تمام تصمیمات مهم به یک شخص ختم مىگردد.
ب) حکومت الیگارشى، که گروه کوچکى از افراد داراى نفوذ بر مردم حکومت مىکنند.
ج) حکومت مردمسالار، که مردم نمایندگانى را براى اداره جامعه انتخاب مىنمایند.
حکومت داراى کارکردهایى است که به چهار مورد مهم آن اشاره مىگردد:
1. حراست و دفاع از جامعه در برابر تهاجم خارجى;
2. تامین کالاهاى اساسى و خدمات براى اعضاى جامعه;
3. حفظ نظم در جامعه;
4. مجازات افرادى که در جامعه مهمترین هنجارها را نقض مىکنند. (29)
نقش حکومت در تربیت
در زمینه نقش دولت در فرایند تربیت، دو نظریه کلى مطرح است: برخى بر این باورند که چون کودک به پدر و مادر تعلق دارد، آنان حق دارند به هر صورتى که خود مىخواهند او را تربیت نمایند، از اینرو، تربیت امرى خصوصى و خانوادگى تلقى مىگردد. روشن استکه در این دیدگاه نقش دولتبسیار تقلیل داده شده است. (30)
دیدگاه دیگر آن است که اساسا تربیت امرى اجتماعى است و دولت نمىتواند نسبتبه آن برنامهریزى و نظارت نداشته باشد; چرا که اگر دولت در کیفیت تربیت فرد دخالتى نداشته باشد نمىتوان از او انتظار داشت تا قانونمند و هنجارمند در جامعه رفتار نماید و به قوانین و مقررات اجتماعى با علاقه تن در دهد. دورکیم ( Durkheim ) در این خصوص مىگوید: وقتى تربیت وظیفهاى اساسا اجتماعى باشد دولت نمىتواند نسبتبه آن بىاعتنا باشد، به عکس باید هر آنچه مربوط به تربیت است تا حدى تابع عمل دولتباشد. (31)
دورکیم معتقد است که دولت مىبایست اصول بنیادى را براى تربیت استخراج نماید و آموزشگاهها را به تعلیم آنها وادار سازد و در این زمینه هر چه عاقلانهتر و به دور از پرخاشگرى و خشونت عمل کند بهتر است. این اصول عبارتند از: احترام به عقل، علم، افکار و احساساتى که پایه اخلاق مردمسالار را تشکیل مىدهند. (32)
از اینرو، دولت مىبایستبر طبق نیازهاى جامعه و بر اساس ارزشها و فرهنگ مردم اقدام به یک سیاستگذارى کلان در امر آموزش و تربیت نماید و براى اجراى این مهم از کارشناسان و فرهیختگان دعوت به همکارى نماید تا ضمن ترسیم اهداف واقعى، وسایل رسیدن به آنها را تشریح و تبیین نمایند.
مردم تاثیر بسیار شگرفى از روحیات و نگرشهاى حاکمان خود مىپذیرند. در این زمینه ملاى رومى چنین آورده است:
• خوى شاهان در رعیت جا کند شر چون حوضى دان حشم چون لولهها چون که آب جمله از حوضى است پاک ور در آن حوض آب شور است و پلید هر یکى لوله همان آرد پدید (33)
• چون اخضر خاک را اخضر کند آب از لوله رود در کولهها هر یکى آبى دهد خوش ذوقناک هر یکى لوله همان آرد پدید (33) هر یکى لوله همان آرد پدید (33)
وظایف حکومت در تعلیم و تربیت
الف. حکومت مىبایستبا فراهم آوردن فضاى آموزشى مناسب، همگان را براى تعلیم و تربیت تشویق نماید.
ب. از سوى دیگر، تهیه متون آموزشى متناسب با نیازهاى زمان که بتواند با روشهاى نوین، جوانان و نوجوانان را علاوه بر آشنایى با آخرین دستاوردهاى علمى جهان، روحیات اخلاقى و مذهبى را در آنان پرورش دهد، از وظایف حکومتهاست.
ج. نهاد سیاسى باید به روشهاى سریع انتقال علوم و معارف عنایت کافى داشته باشد. امروزه استفاده از رایانهها و آموزشهاى سمعى و بصرى در این زمینه تاثیر فراوانى در یادگیرى دارد.
د. برنامهریزى آموزشى در هر کشورى باید متناسب با فرهنگ و میراث اجتماعى آن مرز و بوم انجام گیرد. بر این اساس، در کشورى که دین در تمام ابعاد جامعه تاثیرگذار است، نباید علوم و دانشهایى که با جهتگیرىهاى سکولار نوشته و تدوین شده آموزش داده شود; چرا که این شیوه آموزشى با فرهنگ رایج مردم در تضاد و ناسازگارى است.
ه. . حکومت مىبایست، معلمان و مربیان جامعه را از نظر وضعیت معیشتى در سطح مناسبى قرار دهد تا آنان با فراغتخاطر وظیفه مهم تعلیم و تربیت را با کیفیت مناسب انجام دهند.
دین
جامعهشناسان، دین را یکى از نهادهاى اجتماعى تلقى کردهاند، نهادى که ساخته دستبشر است و بر اساس نیازهاى آنان شکل گرفته است. منشا این طرز تلقى، مطالعه ادیان و آیینهاى بشرى و غیر الهى است. اما بر اساس برداشت صحیح، دین را نمىتوان نهادى در عرض سایر نهادهاىاجتماعىتلقى کرد، بلکه دین برنامه زندگى است که مسیر سایر نهادهاى اجتماعى را تعیین مىکند.
«در این بینش دین کلیه جوانب زندگى انسان، چه فردى و چه اجتماعى را در برمىگیرد و به کلیه نهادها شکل مىدهد، آن بینشى جامعهشناختى که دین را نهادى در عرض دیگر نهادها مىداند یا از مخلوق جامعه دانستن دین، سرچشمه گرفته است، معلول برداشت نادرستى است که از دین داشتهاند. » (34)
براى دین تعاریف متعددى شده است; یکى از اندیشمندان مسلمان مىنویسد: دین واژهاى است عربى که در لغتبه معناى اطاعت، جزاء و . . . آمده و اصطلاحا به معناى اعتقاد به آفریننده براى جهان و انسان و دستورات عملى متناسب با این عقاید مىباشد. (35)
ویلیام جیمز در اینباره مىگوید: دین عبارت است از احساسات، اعمال و تجربیاتى که افراد در تنهایى و در پیشگاه الوهیت دارند. (36)
به طور کلى تعاریف حقیقى دین را مىتوان به سه دسته معرفتگرا، عاطفهگرا و عملگرا تقسیم کرد، مولر به عنوان نماینده گروه اول، دین را ایمانى مستقل از حس و عقل مىداند که علىرغم آنها بشر را به درک امر لایتناهى قادر مىسازد. از دسته دوم شلایر ماخر، دین را به احساس وابستگى یا اتکاى مطلق تعریف مىکند و بالاخره عملگرایان دین را در عمل یا مجموعه اعمال خاصى منحصر مىکنند. (37)
دینداراى کارکردهاىبسیارىبراىجوامعاست که ادى ( O, Daq ) شش کارکرد دین را براى فرد و جامعه چنین بیان کرده است:
1. دین براى انسان حمایت و تسلى به بار مىآورد و از این طریق، ارزشها و هدفهاى تثبیتشده را پشتیبانى مىکند.
2. دین از طریق آیینها و مراسم، امنیت عاطفى و هویت و نقطه اتکاى ثابتى در بحبوحه ناسازگارىهاى آراء و عقاید براى انسان به بارمى آورد، این کارکرد به نظم اجتماعى استوارى مىبخشد و غالبا به حفظ وضع موجود کمک مىکند.
3. دین به هنجارها تقدس مىبخشد و هدفهاى گروهى را بر فراز هدفهاى فردى قرار مىدهد.
4. دین معیارهایى را به عنوان مبناى انتقاد از الگوهاى اجتماعى موجود فراهم مىسازد.
5. دین به انسان در شناختخودش کمک مىکند و موجب مىشود که او احساس هویت کند.
6. دین در فراگرد رشد انسان بسیار اهمیت دارد; زیرا به افراد در بحرانهاى زندگى و مقاطع گذار از یک وضعیتبه وضعیت دیگر کمک مىکند و در نتیجه، بخشى از فراگرد اجتماعى شدن به شمار مىآید. (38)
دین و تربیت
ارتباط دین و تربیت از دیرباز مورد توجه بوده است و پیوسته آن دو همکارىهاى متقابلى داشتهاند، اما پس از عصر نوزایى که انسان بیشتر به علم روى آورد به دین و نقش آن کمتوجهى شد.
در مورد ارتباط دین و تربیت، دیدگاههاى گوناگونى ارائه شده است: برخى با جدایى کامل دین از تربیت و عدمکارایى و ثمر بخشى آن در این حوزه، هرگونه تاثیرپذیرى نظامتعلیم و تربیت از دین را امرى کهنه، قدیمى، خرافى و متعلق به عصر کودکى بشر و مخالف با عقل و علم مىدانند. آنها چنین ادعا مىکنند که امروزه بشر با تمسک به پیشرفتهاى عقل و شناخت دقیقتر خود، ظرفیت مناسبترى براى برنامهریزى و پیشبرد امور مربوط به خویش دارد. در مقابل، برخى دیگر لزوم اعطاى نقشى مناسب به دین و قبول تاثیرگذارى آن در نظام تعلیم و تربیت را پذیرفتهاند، اما نحوه و میزان تاثیرگذارى و حضور دین در گستره تربیت انسان وابسته به نوع نگاه آنها به انسان و دین است. (39)
امروزه نظریه دوم مقبولیتبیشترى دارد; زیرا به طور محسوس آموزههاى دینى در نظام تعلیم و تربیت انسانهاى متدین بسیار تاثیرگذار است. به عنوان مثال، بسیارى از آموزههاى دین اسلام جنبه تربیتى دارد و وجود مقدس پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمه طاهرینعلیهم السلام بهترین الگوهاى تربیتى مسلمانان مىباشند.
نقش تاریخى دین در تربیت انسانها
در تاریخ اعصار قدیم هندوستان (دوره ودیک و آیین بودایى) مذهب اساس تربیتبوده است. در خلال این دورانها مطالعه و تدریس کتابهاى مذهبى به عنوان هدف اصلى محسوب مىشده، مؤسسات آموزشى همان مؤسسات مذهبى بودند و رابطه بسیار قوى بین مذهب و تربیتبرقرار بوده است. در کشورهاى اروپایى نیز در این دوره (قرون وسطى) تربیتبه میزان قابل ملاحظهاى تحت تاثیر و نفوذ مذهب قرار داشت، کودکان در این کشورها در صومعهها و کلیساها آموزش مىدیدند. (40) با ورود اسلام در سرزمین حجاز، دین منشا تحولات بسیارى در تربیتشد، اسلام مسلمانان را به فراگیرى علوم تشویق نمود و مکارم اخلاقى را گسترش داد. امروزه نیز بشر در زمینه حیات فردى و اجتماعى خود (شیوه زندگى، تنظیم روابط خانوادگى و. . . ) به آموزههاى دینى نیاز دارد.
چالشهاى تربیت دینى
1. مؤسسات مذهبى باید به تمامى جنبههاى تربیتى شخصیت انسان توجه کنند; چرا که تربیتیک بعدى تعارضات و مشکلات بسیارى را به دنبال دارد. مثلا، برخى مؤسسات دینى تنها براى احساسات مذهبى برنامهریزى کرده و به جنبههاى رشد عقلانى کمتر واکنش نشان مىدهند.
2. تربیت دینى مىبایستبه مشارکتبیشتر مردم در اجتماع منجر گردد; از اینرو، گاهى برخورد متصدیان تربیت دینى (در اثر کمتوجهى به پیامدهاى برنامههاى خود) موجب گوشهنشینى متربیان مىشود.
3. در تربیت دینى مىبایستبه نحوه ارتباط میان دین و دنیا توجه کرد، به گونهاى که تضادى میان آن دو تصور نگردد، بلکه تلاش براى دنیا نیز با رعایت اهداف الهى امرى دینى تلقى شود.
4. معمولا مؤسسات دینى کمتر به رشد جسمى کودکان توجه دارند، حال آن که اختلال در رشد جسمى مانع رشد امور معنوى مىگردد.
5. با توجه به زمینههاى دین گریزى در عصر حاضر، لازم است مربیان تربیت دینى، آموزههاى دینى را با سهولت و آسانگیرى بیان کنند و از هرگونه سختگیرى و ایجاد بدبینى اجتناب نمایند.
6. دین مجموعهاى از عقاید و اعمال و اخلاقیات است; چنانچه تربیت دینى به برخى از ابعاد دین خلاصه گردد، مشکلاتى را به همراه خواهد داشت.
7. در تربیت دینى باید از هر گونه افراط و تفریط خوددارى شود و «اصل تعادل و اعتدال» همواره مدنظر باشد.
تا اینجا چهار نهاد مهم اجتماعى همراه با ارتباط خاص آنها با نظام تعلیم و تربیتبیان گردید، ولى از آنجا که محتواى نهادهاى اجتماعى به واسطه فرهنگ مشخص مىگردد، ضرورى مىنماید که در پایان، بحث مختصرى پیرامون فرهنگ و ارتباط آن با نهاد تربیت انجام گیرد.
فرهنگ و تعلیم و تربیت
هر جامعهاى داراى فرهنگ خاص خود است و هیچگاه نمىتوان جامعهاى را بىفرهنگ تلقى کرد، حتى در جوامع بدوى نیز فرهنگ وجود داشته است، اینکه گاهى گفته مىشود جامعه معینى بىفرهنگ است، از سر بىدقتى و تعبیرى غیرعلمى است.
جامعهشناسان و مردمشناسان تعاریف متعددى براى فرهنگ برشمردهاند، به گونهاى که استخراج تعریف واحدى از مجموع آنها کار بسیار دشوارى است، اما به طور کلى مىتوان فرهنگ را مجموعهاى از شیوههاى زندگى، ارزشها، هنجارها، تجارب، علوم و تکنولوژى و آداب و رسوم دانست که از نسلى به نسل دیگر منتقل شده است.
در فرهنگ علوم اجتماعى براى فرهنگ شش دسته تعریف با گرایشهاىمتفاوت (1. تشریحى شمارشى 2. تاریخى 3. هنجارى 4. روانشناختى 5. ساختارى 6. تکوینى) ذکر شده است. (41)
کروبر و کلوکهون ترکیبى از تعاریف را ارائه مىدهند که در بردارنده عناصرى است که به طور قطع مورد قبول اکثر دانشمندان علوم اجتماعى معاصر قرار گرفته است: «فرهنگ شامل الگوهایى است آشکار و ناآشکار از رفتار و براى رفتار که به واسطه نمادها حاصل مىشود و انتقال مىیابد; نمادهایى که دستاوردهاى متمایز گروههاى انسانى و از جمله تجسمهاى آنها را در کار ساختها تشکیل مىدهند، هسته اصلى فرهنگ شامل عقاید سنتى (یعنى نشات گرفته و انتخاب شده در سیر تاریخ) و به خصوص ارزشهاى وابسته به آنهاست، نظامهاى فرهنگ را مىتوان از سویى، فرآوردههاى عمل و از سوى دیگر، مشروطکننده عناصر عمل بعدى تلقى کرد. » (42)
نسبیت فرهنگى
داورى درباره معنى و ارزش هر عنصر فرهنگى را باید در خصوص زمینه فرهنگى آن انجام داد. شاید یک عنصر فرهنگى که براى ثبات یک جامعه زیانبار استبراى ثبات جامعه دیگر ضرورى و حیاتى باشد، ارزش هر رسم بسته به سهمى است که در فرهنگ مربوط به خود دارد. (43)
تاخر و واپسماندگى فرهنگى
هر فرهنگى از عناصر مادى و غیر مادى تشکیل شده است. معمولا تغییر و دگرگونى در حیطه مادى فرهنگى سریعتر رخ مىدهد، در حالى که ارزشها، باورها و هنجارها دیرتر تغییر مىیابد و مقاومت از خود نشان مىدهد، در این صورت، تاخر فرهنگى اتفاق مىافتد. البته گاهى برخى ابعاد جامعه توسعه مىیابد و ابعاد دیگر آن مورد غفلت قرار مىگیرد، در این صورت نیز تاخر فرهنگى رخ مىدهد.
فرهنگپذیرى
گاه اتفاق مىافتد که یک عنصر فرهنگى از فرهنگ دیگر گرفته مىشود، این جریان و فرایند فرهنگپذیرى نامیده مىشود. در چنین وضعیتى فرهنگهایى که با یکدیگر تماس مستقیم دارند هر دو دچار دگرگونى مىگردند. در عین حال، این دگرگونى ممکن است در یک فرهنگ بسیار عمیقتر از فرهنگ دیگر باشد. (44)
رابطه فرهنگ و تعلیم و تربیت
سىسینسکى رئیس گروه مطالعات اجتماعى و برنامهریزى در مؤسسه فلسفه آکادمى علوم لهستان، طى مقالهاى تحت عنوان «هدفهاى آموزش و ارزشهاى فرهنگى» چنین مىگوید: آموزش و پرورش در اصل داراى سه جنبه است:
1. آمادهسازى فرد براى کار;
2. آماده سازى فرد براى ایفاى نقش هموطن;
3. پرورش استعدادهاى فرد به عنوان یک انسان. هر یک از این سه هدف با پیوندهاى خاصى به فرهنگ مربوط مىشود. (45)
بر این اساس، مىبایستسیاستهاى فرهنگى را به گونهاى تنظیم کرد تا فرد ربیتشده بتواند نقشى که جامعه به عنوان شهروند از او انتظار دارد به خوبى ایفا نماید. فرهنگ و ارزشهاى آن در میزان و نوع شکوفایى استعدادهاى آدمى نقش بسزایى دارد; فرهنگى که بیشتر جنبه عقلانى را ترویج مىکند، فرد را به سوى جنبههاى فکرى سوق خواهد داد و فرهنگى که بیشتر اندیشههاى مبارزاتى با استبداد و استعمار را ترویج مىنماید، محصول آن تربیت مجاهدان دشمنستیز خواهد بود.
از سوى دیگر، فرهنگ در کیفیت ظهور و بروز شخصیت نیز مؤثر مىباشد; معلومات مربوط به انگیزه و عوامل فرهنگى آن، معلومات مربوط به هیجانها و شیوههاى ابراز آنها و معلومات مربوط به تفاوتهاى میان طبقات آموزش و پرورش را بهتر روشن مىکند. (46)
فرهنگ پاداشدهى در مدارس به گونهاى است که معمولا به حفظ مطالب اهمیت داده مىشود و کسى که از محفوظات بیشترى برخوردار باشد حق ورود در رتبههاى بالاتر را خواهد داشت، در صورتى که قدرت فهم و درک عمق مطلب بیش از حفظ تاثیر دارد. از سوى دیگر، به دروس رسمى بیشتر اهمیت داده مىشود تا به نظم و یادگیرى روش زندگى و جامعهپذیرى.
یکى از نویسندگان معاصر مىگوید: «آن اندازهاى که براى نمره ریاضیات و دروس علمى دقت مىشود براى نمره انضباط دانشآموزى دقت نمىشود. » (47)
در آموزش و پرورش ما هنوز آموزش حرف اول و آخر را مىزند و کار جدى براى پرورش استعدادهاى گوناگون و تهذیب اخلاقى فرزندان این مرز و بوم صورت نپذیرفته است!
________________________________________
1- امان الله قرایى مقدم، جامعهشناسى آموزش و پرورش، کتابخانه فروردین، چاپ دوم، بهار 1375، ص 14
2- امیل دورکیم، تربیت و جامعهشناسى، ترجمه علىمحمد کاردان، دانشگاه تهران، بهار 1376، ص 55
3- یعنى امورى که مورد علاقه طفل قرار مىگیرد و جنبه آنیت دارد و طفل به امورى که مربوط به آینده مىشود، توجهى ندارد و تنها به آنچه مربوط به حال حاضر است علاقه نشان مىدهد.
4- على شریعتمدارى، اصول تعلیم و تربیت، دانشگاه تهران، چاپ ششم، 1369، ص 28- 30
5- جولیوس گولد و ویلیام کولب، فرهنگ علوم اجتماعى، ویراستار محمدجواد زاهدى مازندرانى، مازیار، ص 287
6- عبدالحسین نیکگهر، مبانىجامعهشناسى، رایزن، چ چهارم، 1373، ص140
7- ویلیام اسکیدمور، تفکر نظرى در جامعهشناسى، نشر سفیر، بهار 1373، ص 140
8- على علاقهبند، جامعهشناسى آموزش و پرورش، بعثت، چاپ سوم، اردیبهشت 1373، ص 128
9- ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، تهران، 1370، ص 164
10- على علاقهبند، پیشین، ص 129
11- جورج ریتزر، نظریه جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات اعلمى، چاپ دوم، پاییز 1374، ص 281 - 282
12 و 13- على علاقهبند، پیشین، ص 131
14 و 15- بروس کوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه فاضل توسلى، سمت، چاپ چهارم، 1374، ص 121 / ص 151 - 153
16 و 17- آنتونى گیدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، نشر نى، چاپ دوم، 1374، ص 415
18- بروس کوئن، پیشین، ص 173- 174
19- آنتونى گیدنز، پیشین، ص 415
20- امان الله قرایى مقدم، پیشین، ص 79
21- نعمت الله تقوى، جامعهشناسى خانواده، دانشگاه پیام نور، چاپ دوم، فروردین 1376، ص 65
22 و 23 و 24- ایور موریش، درآمدى بر جامعهشناسى تعلیم و تربیت، ترجمه غلامعلىسرمد، نشردانشگاهى، تهران، 1373، ص 177 / ص 180 / ص 178
25- پل ساموئلسن، اقتصاد، ترجمه حسین پیرنیا، ج 1، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1356، ص 6
26- على علاقهبند، پیشین، ص 138
27- امان الله قرایى مقدم، پیشین، ص 148
28- جولیوس گولد و ویلیام کولب، پیشین، ص 365
29- بروس کوئن، پیشین، ص 391
30 و 31 و 32- امیل دورکیم، پیشین، ص 55 / ص 56
33- جلالالدین رومى، مثنوى معنوى، دفتر اول، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1363، ص 174 - 175
34- نویسنده: محمود رجبى، «آیا دین یک نهاد اجتماعى است؟ » ، مجله حوزه و دانشگاه، ش 19، سال پنجم، تابستان 1378، ص 38.
35- محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامى، 1365، ص 28
36 و 27- ابوالقاسم فنایى، درآمدى بر فلسفه دین و کلام جدید، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، 1375، ص 109 / ص 110 - 111
38- ملکم همیلتون، جامعهشناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، تبیان، 1377، ص 201- 211
39 و 40- مجله حوزه و دانشگاه، ش 19، ص 18 / ص 19
41 و 42- جولیوس گولد و ویلیام کولب، پیشین، ص 631 / ص 630
43 و 44- عبدالحسین نیکگهر، پیشین، ص 7 - 66 / ص 69
45- محمدرسول گلشنى فومنى، جامعهشناسى آموزش و پرورش، شیفته، چاپ دوم، 1375، ص 53 - 54
46- امانالله قرایى مقدم، پیشین، ص 212
47- احمد بهشتى، تربیت کودک در جهان امروز، دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ سوم، 1377، ص 184