شخصیت چیست؟
شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشودکه معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ،ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاحویژگی شخصیتیبه جنبه خاصی از کل شخصیت آدمیاطلاق میشود.
بی همتایی و تفاوت :شخصیت یک فرد بیهمتاست و در عین بعضی مشابهتها ،هیچ دو شخصیت یکسان و همسان وجود ندارد.
ثبات داشتن (پایداری) :اگر چه افراد در شرایط و محیطهای گوناگون درظاهر رفتار متضاد و مختلفی دارند، ولی در طول زمان (مثلا چندین دهه) رفتار و واکنشو همچنین شیوه تفکر آنها دارای یک در ثبات نسبی دائمی است.
قابلیت پیش بینی :با توجه کردن و مطالعه رفتار و نوع تفکر اشخاصمیتوان سبک رفتاری و تفکری افراد را با احتمال زیاد پیش بینی کرد. قابلیت پیش بینیرفتار با «ثبات در رفتار» رابطه متقابل دارد.
نگاه اجمالی
«شخصیت» یک «مفهوم انتزاعی» است، یعنی آن چیزی مثلانرژی درفیزیک است کهقابل مشاهده نیست، بلکه آن از طریق ترکیب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ،انگیزش (Motivation) ،هیجان (Emotion) و … استنباط میشود. شخصیتباعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همدیگر میشود. اما این تفاوتها فقطدر بعضی «ویژگیها و خصوصیات» است. به عبارت دیگر افراد در خیلی از ویژگیهای شخصیتیبه همدیگر شباهت دارند بنابراینشخصیترا میتوان از این جهت که «چگونه مردمبا هم متفاوت هستند؟» و از جهت این که «در چه چیزی به همدیگر شباهت دارند؟» موردمطالعه قرار داد.
از طرف دیگر «شخصیت» یک موضوع پیچیده است ولی از زمانهایقدیم برای شناخت آن کوششهای فراوانی شده است که برخی از آنها «غیرعملی» ، بعضی دیگر «خرافاتی» و تعداد کمی «علمی و معتبر» هستند. این تنوع در دیدگاهها به تفاوتدر«تعریف و نگرش از انسان و ماهیت او» مربوط میشود. هر جامعه برای آنکه بتواند درقالبفرهنگ معینیزندگی کرده ، ارتباط متقابل و موفقیت آمیزی داشته باشد،گونههای شخصیتیخاصی را که با فرهنگشهماهنگی داشته باشد، پرورش میدهد. در حالی که برخی تجربهها بین همه فرهنگها مشترکاست، بعید نیست که تجربیات خاص یک فرهنگ در دسترس فرهنگ دیگر نباشد.
شخصیت از دیدگاه مردم
واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونیدارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع «صفت اخلاقی یا برجسته» است که سبب تمایز وبرتری فردی نسبت به افراد دیگر میشود مثلا وقتی گفته نمیشود «او با شخصیت است» یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که میتواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبهاجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان «پرورش شخصیت» تبلیغ و دایر میشود، سعی براین است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتنرا بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر اینکلمه ، کلمه «بیشخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البتهبه هم دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد، اما در جهت منفی.
در اجتماع گاهی بهجای این کلمات از مترادف آنها «شخصیت خوب یا بد» صحبت میشود که هر یک ویژگیهایی رامیرسانند و گاهی از کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی افراد استفادهمیشود مثلا وقتی گفته میشود«او پرخاشگر است» یعنی ویژگی و خصوصیت غالب «او» پرخاشگری است. در کنار این موضوعات گاهی کلمه شخصیت جهت «احترام» به چهرههای مشهورو صاحب صلاحیت «علمی ، اخلاقی یا سیاسی» بکار میرود نظیر «شخصیت سیاسی،شخصیت مذهبیوشخصیت هنریو …».
شخصیت از دیدگاه روانشناسی
دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوتاز دیدگاههای «مردم و جامعه» است درروانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بیشخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمیشوند؛بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» موردمطالعه قرار گیرد این دیدگاه به«شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریههایمتعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک (Classical Psychoanaly Theory) ،نظریه روانکاوی نوین (Neopsychoanalytic Theory) ،نظریه انسان گرایی (Humanistis Theory) ،نظریه شناختی (Cognitive Theory) ،نظریه یادگیری اجتماعی (Social-learning Theory) و … » در حوزه مطالعه این گرایش ازعلمروانشناسی شده است.
ماهیت شخصیت و انسان
یکی از جنبههای با اهمیت در «روانشناسی شخصیت» که در «نظریههای شخصیت» منعکس شده است برداشت یا تصوری است که از ماهیت «انسان و شخصیتاو» ارائه شده است (یا میشود). این سوالها با ویژگی اصلی انسان ارتباط میکنند وهمه مردم (شاعر،هنرمند،فیلسوف ،تاجر ، فروشنده و …) همواره به روش به این سوالها پاسخ میدهند؛ بطوری که میتوانیم بازتاب همه جانبهآنها را در «کتابها ، تابلوهای نقاشی ، و در رفتار و گفتارشان» ببینیم و روانشناسیشخصیت و نظریه پردازان این حوزه نیز از آن مستثنی نیستند. این موضوعات را میتواندر جدول زیر خلاصه کرد.
اراده آزاد یاجبرگرایی؟
آیا انسان آگاهانه اعمال خود را جهت می دهد یا بوسیلهنیروهای دیگری کنترل میشود؟
وراثت یا محیط؟
آیا انسان بیشتر تحت تأثیر وراثت است یا تحت تأثیر محیط؟
گذشته یا حال؟
آیاشخصیت انسانوقایع و اتفاقات اوائل زندگیشکل میگیرد یا اینکه تحت تأثیر تجربههای دوران بزرگسالی قرار دارد؟
بیهمتایی یاجهان شمولی؟
آیا شخصیت هر انسان بیهمتاست یا اینکه شخصیت دارایالگوهای کلی خاصی است که با شخصیت بسیاری از افراد انطباق دارد؟
تعادل جویی یا رشد؟
آیا انسان فقط برای حفظ تعادل و توازن رفتاری را انجاممیدهد یا او بخاطر میل به رشد و تکامل رفتار را انجام میدهد؟
خوش بینییا بد بینی؟
آیا انسان اساسا موجودی خوب است یابد؟
نقش وراثت زیستی در رشد شخصیت
وراثت به منزله مواد خام شخصیت است. اینمواد به اشکال مختلف شکل میپذیرند. بعضی از همانندیهای موجود در شخصیت وفرهنگ انسان ناشیاز وراثت است، مثلا هر گروه انسانی ، مجموعه نیازها و قابلیتهای زیستی مشترک ویکسانی به ارث میبرد. این نیازها ، شاملاکسیژن ،غذا ،آب ، استراحت ، فعالیت ،خواب، پرهیز از شرایط هولناک و اجتناب ازدرد و نظایر آن است.
اهمیت محیط طبیعی در رشد شخصیت
محیط طبیعی نیز بر شخصیت تأثیر میگذارد،زیرا افراد تا حد وسیعی سطح کارآیی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیطمیگیرد واقعیت امر این است که در هر محیط طبیعی ، انواع مختلف شخصیت و فرهنگ ، ودر محیطهای طبیعی کاملاً متفاوت ، فرهنگهای مشابهی ملاحظه میشوند.
رابطه فرهنگ و شخصیت
بعضی از تجربههای فرهنگی بین همه افراد انسانی مشترکاست. از تجربههای اجتماعی مشترک بین اعضای یکجامعه معین ، یکصورت بندی ویژه شخصیتی پدید میآید که شاخص و معرف شخصیت بیشتر اعضای آن جامعه استو اصطلاحا شخصیت نمایی (Modal Personality) یا شخصیت اساسی (Basic Personality) یارفتاراجتماعی (خوی اجتماعی) (Social Character) خوانده میشود. این مفاهیم بهویژگیهای فرهنگی مشترکی که همه اعضای یکجامعه در آنهاسهیماند، اشاره میکنند.
نقش تجربه گروهی در رشد شخصیت افراد
کودک نوزاد به صورت یک ارگانیسم بهدنیا میآید. با اخذ و کسب مجموعهای از نگرشها و ارزشها ، تمایلات و بیزاریها ،هدفها و مقاصد ، و یک مفهوم عمیق و ناپایدار از اینکه چه نوع شخصی است، به تدریج یکموجود انسانی مبدل میشود. همه این ویژگیها را از طریق فراگرد اجتماعی شدن بدستمیآورد. این فراگرد ، یادگیری او را از حالت حیوانی به شخصیت انسانی تغییر میدهد. به عبارت دقیقتر ، هر فرد از طریق فراگرد اجتماعی شدن ، هنجارهای گروههای خود رامیآموزد تا اینکه یک خود مشخص که او را بیهمتا میسازد، پدید میآید. شاید بتوانگفت کهتشکل تصورخود ، مهمترین فراگرد دررشد شخصیتبه شمار میرود.
اهمیت تجارب شخصی در رشد شخصیت
چرا کودکانی که در یک خانواده پرورشمییابند، حتی اگر تجربههای یکسانی هم داشته باشند، با یکدیگر متفاوتاند؟ نکتهمهم این است که آنان تجربههای یکسانی نداشته ، بلکه در معرض تجربههای اجتماعی ازبرخی جهات مشابه و از برخی جهات نامشابه قرار گرفتهاند. تجربه هرکس بیهمتاست. بدین معنا که هیچ کس دیگر بطور کامل ، نظیر آن تجربه را ندارد. یادداشت دقیقتجربههای روزانه کودکان یک خانواده میتواند گوناگونی تجربههای آنان را به خوبیآشکار سازد. هرکودکاولاً ، وراثت زیستی بیهمتایی دارد کهکسی دیگر عینا نظیر آن را ندارد، ثانیاً ، از مجموعه بیهمتای تجربههای زندگیبرخوردار است که باز ، کسی دیگر ، عینا از آن برخوردار نیست.
نظریه های شخصیت
سوال اصلی در مطالعهشخصیت (Personality) و نظریههای شخصیت ایناست که شخصیت چیست؟ با وجود مطالعات و تحقیقات زیاد به دلیل پیچیدگی شخصیت که ناشیاز پیچیدگی انسان است هنوز پاسخ واحد یکسانی به این سوال داده نشده است و به همیندلیل نظریههای مختلفی پیرامون این موضوع شکل گرفته است که میتوان آنها را در هشترویکرد اصلیروانکاوی ،تیپ شناسی، رفتاری ،یادگیری اجتماعی، تحلیل عاملی ، شناختی ،انسان گراییو رویکرد حیطه محدود مورد بررسیقرار داد. در کنار این رویکردها که رسمی هستند یک رویکرد شخصی نسبت به انسان وشخصیت در اکثر ما انسانها وجود دارد که اگر بخواهیم میتوانیم با مطالعه و تحقیق دراین باره ، آن را به یک نظریه رسمی تبدیل کنیم.
وجوه اشتراک و افتراق نظریههای شخصیت
در بعضی از این نظریهها اهمیتفراوان بهضمیر ناخودآگاهداده شده است و پیروان آنمعتقدند که آدمی از انگیزههای واقعی رفتار و اعمال خود بی اطلاع است، زیرا آنها درشعور باطن یا ناخودآگاه هستند. در نظریههای دیگر ، ناخودآگاه مورد انکار است، یاکم اهمیت است و یا این که تاثیرش فقط در افراد نابهنجار مورد قبول است. در ایننظریهها خود آگاه حاکم بر رفتار آدمی دانسته شده است. نظریات فروید و یونگ و ماریجزو دسته اول و نظریه آسپرت متعلق به دسته دوم است. نظریههایی هستند که اهمیتفراوان به تاریخ زندگی و به دوران کودکی میدهند و هر کس را بنده و اسیر گذشته خودمیپندارند و نظریههای دیگر آدمی را از قید گذشته آزاد ساخته، حال و آینده و گرایشبه سوی غایت و غرض را در رفتار او موثر میدانند، یا این که چگونگی هر عمل راوابسته به محیط خارجی و میدانی میپندارند که شخص در موقع اجرای آن عمل در آن محیطیا میدان قرار گرفته است.
البته در نظریههای دیگر بیشتر به محیط روانی یاذهنی توجه شده است. به این معنی که عالم خارج و رویدادهای آن ، آنچنانکه هر کس شخصاآنها را درک میکند، در رفتارش موثر واقع میشوند و چون ادراک افراد از عالم خارج ورویدادها متفاوت است، افراد آدمی در محیط واحد و در شرایط یکسان ، رفتاری متفاوتخواهند داشت. در نظریههای دیگر آدمی به صورت یک واحد کل دیده میشود که هر یک ازاعمالش وابسته به سایر اعمال و متاثر از آنهاست و درک آن عمل بدون شناخت این زمینهبه درستی میسر نیست. در نظریههای دیگرچگونگییادگیری معیار پدیدههای رفتار پنداشته شده است. خواه این یادگیری بر مبنای اصلمجاورت باشد و خواه بر مبنای اصل تقویت و پاداش. در نظریههای دیگر این توجیه وبیان بدون استعانت از علوم دیگری چون تاریخ ، مردم شناسی و جامعه شناسی و یا چونعصب شناسی ، فیزیولوژی و زیست شناسی و ... غیر میسر اعلام شده است.
نظریه رسمی در برابر نظریههای شخصی
همه ما انسانها تصوری از مفهوم شخصیتداریم و از پیش فرضهای معینی درباره شخصیت افرادی که با آنها در تعامل هستیمبرخورداریم. علاوه بر اینبرداشتهایینیز درباره ماهیت کلی انسان داریم. برای مثال ممکن است معتقد باشیم که همهانسانها ذاتا خوب هستند و یا برعکس. این پیش فرضها یا برداشتها همان نظریات شخصیهستند که بر اساس اطلاعات حاصل از ادراک رفتارهای اطرافیان شکل میگیرند و در واقعبرمشاهده رفتار دیگران مبتنی هستند. نظریههای شخصی در مورد انسان و شخصیت با توجهبه آنکه حاصل مشاهدات هستند همانند نظریههای رسمی (علمی) هستند ولی با وجود این باآنها تفاوتهای بارز دارند. نظریههای رسمی حاصل دادههای مشاهدات روی تعداد زیادیاز افراد با ویژگیهای مختلف هستند و از پشتوانه اطلاعاتی وسیعتری برخوردار هستند. در کنار نظریات شخصی حاصل دید شخصی و ذهنی خودمان است، در صورتی که یک نظریه شخصیترسمی حاصل مشاهدات عینی و بیطرفانه است و در واقع از عینیت بیشتری برخوردار است.
از طرف دیگر نظریههای رسمی از سوی کسانی که وضع کننده آن نظریه نیستند،پیوسته مورد آزمون قرار میگیرند، حمایت میشوند، اصلاح میشوند. و یا کنار گذاشتهمیشوند. اما در نظریههای شخصی چنین موضوعی صادق نیست. تفاوت بین نظریههای شخصی ورسمی همیشه آن گونه که مطرح شد، روشن و بارز نیست. چنین مطرح شده است که نظریهپردازان شخصیت ، رویدادهای زندگی خودشان را به عنوان منبع اصلی دادههای تجربی درنظر گرفتهاند. علاوه بر آن برداشتهای زیربنایی دربارهماهیتانسان نیز هم بوسیله واقعیتهای تجربی و هم توسط طیف کاملی از عوامل فردی وانگیزشی هر نظریه پرداز هدایت شده است. اما سوال مهم در باره این نظریههای رسمیاین است که تجربههای شخصی بر نظریه اثر گذاشته است یا نظریه بر تفسیر خاطرات گذشتهتاثیر گذاشته است.
رویکردها در نظریههای رسمی
روانکاوی
نخستین رویکرد درباره شخصیت در واپسین سالهای قرن نوزده توسطفرویدمطرح شد. نظریه پردازهای فروید چنانبا اهمیت و گسترده بود که نه تنها درروانشناسی بلکه درفرهنگ ،جامعه نیز نفوذپیدا کرد، بگونهای که آن را یک انقلاب شبیه آنچهداروینبانظریه تکاملارائه کرد دانستهاند. تقریباتمام نظریههای شخصیت که در سالهای پس از فروید روی کار آمدند مدیون دیدگاه اوهستند. در واقع نظریههای بعدی شخصیت یا در مقام گسترش و پالایش نظریه او بوجودآمدند (نظیر نظریههای روان کاوان جدید همچون یونگ ، آدلر ، هورنای و دیگران) و یادر مقام مخالفت بوجود آمدند.
رویکردتیپ شناسی
صاحب نظران قدیمیترین طبقهبندی تیپ شناختی را بهبقراطوجالینوساز حکمای یونان باستان نسبتدادهاند. بقراط جسم را دارای چهار نوع خلطخون،بلغم،صفراوسوداتصور میکرد و برای هر یک از آنهاویژگیهایی را تصور میکرد. در قرن بیستم و با گرایش روان شناسی به سوی علمی شدنکوششهایی در کارهای کرچمر (Kretschmer) و شلدون به عمل آمد تا این طبقه بندی جنبهعلمی بخود بگیرد. ولی با وجود تمام تلاشها به سبب انتقادات صحیحی که به آنها واردشد، اعتبار علمی آنها کاهش یافت.
رویکرد رفتاری
رویکرد رفتاری که در کارهای بی.اف.اسکینر (B.F.Skinner) وبه تبعیت از بنیان گذار آن جان.بی.واتسون منعکس شده است بازتابی است از شکل و صورتاصلی رفتارگرایی افراطی که هر نوع نیرو یا فرآیند منتسب بهدرون و ناهوشیاررا نامربوط دانسته و بشدترد میکند و در عوض توجه خود را با رفتار عینی قابل مشاهده و محرک بیرونی معطوفمیدارد. اسکینر میکوشد تا شخصیت انسان را از طریق پژوهش درآزمایشگاهبجای درمانگاه مطالعه کند. اومخالف روانکاوی است.
رویکرد یادگیری اجتماعی
رویکرد یادگیری اجتماعی که بیشتر در کارهای آلبرتبندورا و جولیان راتر مشاهده میشود بسط رویکرد رفتارگرایی اسکینر است. آنها نیزروان کاوی را رد و بر رفتار عینی تاکید میورزند. ولی نکته اختلاف آنها این است کهبه متغیرهای شناختی درونی نیز اعتقاد دارند، چیزی که در نظام اسکینر مطلقا جاییندارد.
رویکرد تحلیل عاملی
رویکرد تحلیل عاملی که بیشتر در کارهای آلپورت ، کتل ،آیزنک تجلی یافته است بر این عقیده است که شخصیت شامل مجموعهای از صفتها یاکیفیات متمایز کننده یک شخص است که میتوان آنها را از طریق تحلیل عاملی (نوعی روشآماری پیشرفته) مشخص نمود. با توجه به اینکه این نظریهها بر نقش صفتهای بنیادی درساختار شخصیت تاکید دارند، به آنها نظریههای صفات نیز میگویند.
رویکرد شناختی
رویکرد شناختی در شخصیت بر شیوههایی که مردم توسط آنها بهشناخت محیط و خودشان میپردازند، تاکید میورزد. اینکه آنها چگونه ادراک میکنند،ارزیابی میکنند، تصمیم میگیرند و مسائل را حل میکنند. این رویکرد در کارهایبسیاری از روان شناسان شناخت گرا بخصوص در کارهای جورج کلی منعکس شده است.
رویکرد انسان گرایی
رویکرد انسان گرایی که بیشتر در کارهای آبراهام مزلو وکارل راجرز منعکس شده است بخشی از جنس انسان گرایی دهه 1960 آمریکا است که بارویکردهای روان کاوی و رفتارگرایی مخالف بودند. این رویکرد و نظریه پردازان آن برفضایل و آرزوهای انسان ، اراده آزاد آگاهانه وخود شکوفاییتاکید دارند. آنها تصویری زیباو خوش بنیانه از انسان معرفی میکنند، برعکس روانکاوی.
رویکرد حیطه محدود
نظریه پردازان شخصیت عموما دستیابی به جامعیت یا کاملبودن را به عنوان یکی از هدفهای اصلی نظریه پردازی در نظر میگیرند. اما هیچ کداماز نظریههای موجود را نمیتوان بدرستی جامع دانست و به علاوه داشتن چنین هدفیمیتواند غیر واقع بینانه باشد. برخی روان شناسان پیشنهاد میکنند که برای رسیدن بهدرک کاملتری از شخصیت نیاز داریم که تعدادی نظریه جداگانه وضع کنیم که هر کدامگستره محدودی داشته باشد و بر یک وجه محدود و باریک شخصیت تاکید ورزد. در حال حاضراین نوع گرایش بیشتر شده و در کارهای کسانی نظیر دیوید مک کلند ، ماروین زاکرمن وآرنولد باس و رابرت پلامین و دیگران منعکس و قابل مشاهده است.
گوناگونی در رویکردها به شخصیت
رویکردهای مختلف به شخصیت غالبا با یکدیگرهمسو نیستند و در جهت مخالف یا اصلاح نظریه قبلی بوجود آمدهاند، اما این سادهانگاری خواهد بود که تصور کنیم تنها یک از نظریهها درست و بقیه غلط ، در واقع ایناختلاف به معنی بیاعتباری آنها نیست بلکه هر دیدگاهی تنها بخشی از حقایق مربوط بهانسان را بازگو میکند و این نقطه را یادآور میشود که شخصیت موضوع پیچیده ای است،در شکل گیری آنها شرایطی تاریخی و زندگی شخصی نظریه پرداز تاثیر داشته است وعلمروانشناسی علم جوانی است و روان شناسی شخصیت از آن هم جوانتر است.
عوامل موثر بر نظریات شخصیت
نظریههای جدید مربوط به شخصیت ناگهان بروز وظهور نکردهاند، بلکه از تحقیقات دانشمندان سلف ازبقراطوافلاطون وجالینوستاابنسینا و جان لاک و هابس و بسیاری دیگر مایه گرفتهاند، ولی در دوران معاصرمهمترین عواملی که در تنظیم و تعبیر نظریهها تاثیر مسلم داشتهاند، عبارتند از:
1. مطالعات و تحقیقات درمانگاهی (کلینیک) که در سده گذشته با شارکو و پیرژانهفرانسوی آغاز شد و توسطفروید، یونگ و مکدوگال ادامه یافتند.
2. گشتالتیا نظریه هیات کل که ورتهایمر و کهلر و کافکا پیشروان آن بودهاند.
3. روان شناسی تجربی و پیشرفتهای آن
4. روان سنجیو اندازه گیریهای آن
5. نظریاتیادگیری
فواید نظریههای شخصیت
فایده نظریههای مربوط به شخصیت بخصوص در این است که در برابر تحقیقات تجربی وآزمایشگاهی که فقط گوشهها یا جنبههای محدودی از شخصیت را مورد مطالعه و بررسیقرار میدهند، این نظریات درباره ارتباط این گوشهها و یا جنبهها و در نتیجهدرباره چگونگی تشکیل و تحول شخصیت به بحث و تحقیق میپردازند.
فایده دیگر نظریهها این است که نشان میدهند، مطالعه و تحقیق در چه زمینهایبهتر است صورت گیرد و این زمینهها و فرضهایی را که در تحقیق شخصیت مهم هستند،معلوم میدارند.
فایده دیگر نظریههای شخصیت این است که افکار تازهای به میان میآورند و حسکنجکاوی را بر میانگیزند و برای تحقیقات دیگر مقدمه میشوند و بدین ترتیب به پیشبردن علم کمک میکنند.
به سوی یک دیدگاه یکپارچه از شخصیت
هر یک از رویکردهای بالا چگونگی رشدخصوصیات افراد و تعامل آنها با شرایط محیطی را به طریقی توضیح دادهاند. اما بهتریندیدگاه برای نگریستن به شخصیت یعنی بدست آوردن تصویر یکپارچه از شخص کدام است؟ رشتهروانشناسیشخصیت دوره انتقالی پرتحولی را پشت سر میگذراند. آشکار است که هیچ نظریه برایتبیین شخصیت کفایت نمیکند و روند جاری در جهت در جهت تلفیق رویکردهای مختلف سیرمیکند.
اختلال شخصیت چیست؟
آیا تابحال کسی را دیدهاید که در برابر یک انتقاد ساده ، واکنش خشمگینانهشدیدی داشته باشد؟
آیا از خود پرسیدهاید که چرا بعضی افراد انواع مختلف «خال کوبی» را روی پوست خود دارند؟
چرا بعضی افراد برای خود بعضی افراد برای خود ، خانواده و ... برنامه ریزیسختگیرانه دارند بصورتی که شرایط بحرانی هم حاضر به تغییر آن نیستند؟
شخصیت میتواند سازگار و یا ناسازگار باشد. «ناسازگاری» زمانی مطرحمیشود که افراد قادر نباشند تفکر و رفتار خود را با محیط و تغییرات آن تطبیق دهند. سازگاری یا عدم سازگاری ارتباط نزدیکی با «انعطافپذیری» دارد. یک شخصیت سالم با وجود ثبات و پایداری به میزانی از انعطافپذیریبهره میبرد. اما افراد ناسازگار در برخورد با موقعیتهایی که واکنش به آنها مستلزمتغییرات و تصمیمات جدید است، تفکر و رفتار انعطاف ناپذیری از خود بروز میدهند. بنابراین ، اختلال شخصیت یعنی «رفتارهای ناسازگار و انعطاف ناپذیر در برخورد بامحیط و موقعیت ها»
میزان شیوع اختلال شخصیت
شیوع در جمعیت کلی
میزان شیوع اختلال شخصیت در کلجمعیتحدود 4 تا 6 درصد برآورد شده است. اگرچه در بین انواع مختلف شخصیتی تفاوتهای معنیدار وجود دارد برای مثال برآوردها برایاختلال پارانوئیدحدود (0.5 تا 2.5 درصد) است در حالی که برای اختلال اجتنابی بین (1 تا 10 درصد) اعلام شده است.
شیوع در بین دو جنس
در میزان شیوع اختلال شخصیت بین دو جنس تفاوت هایمعنیدار دیده می شود برای نمونه در حالی که طبق برآوردهاا صداجتماعی واختلالوسواسی- جبری در مردان بیشتر از زنان است اختلال مرزی نمایشی و وابسته در زنانبیشتر از مردان (گاهی 2 برابر مردان) است.
درمان اختلال شخصیت
روان درمانی
روشی است که روانشناسان بالینی یا مشاور با استفاده ازاقدامات «نیرو دارویی» اقدام به درمان اختلال می نماید و شامل انواع مختلفی است ازقبیل «روانکاروی،شناخت درمانی،رفتار درمانی،گروهدرمانی ، آموزش مهارت های اجتماعی و... هدف از روان دمانی ، آموزش رفتارهایجدید همراه با اسجاد خودآگاهی و بینش در مراجع (دروان جو) نسبت به رفتار خود و اثرآن بر فرد و جامعه است. در درمان اختلال شخصیت اولویت با روان درمانی است.
درمان دارویی
در کنلار روان درمانی مواقعی وجود دارد که لازم است از دارونیز استفاده شود تا فرآیند درمان تسهیل شود. دارو درمانی زیر نظرروانپزشکاعمال می شود و میزان و تعداد مصرفرا او تعیین می کند. داروهای مورد استفاده برای درمان این اختلال بطور غیر مستقیماثر خود در اعمال می کنند. برخی از گروهها دارویی مورد استفاده عبارتند از: ضد اضطرابها،ضد افسردگیها،ضد جنونها.